
آیا فردی که فقط خدا را قبول دارد، اما دستورات دینی را اجرا نمیکند، دیندار است؟ آیا لازم است روحانیون در همه شئون زندگی مردم دخالت کنند؟ و آیا این دخالتها جایگاه دین را در زندگی مردم کمرنگ نکرده؟ حضور پررنگ روحانیون در سیاستگزاری و بویژه سیاستگزاریهای فرهنگی چه کمکی به آن کرده؟
اینها و سؤالات دیگر را در گفتگوی ۲ ساعته با حجتالاسلام دکتر حسین سروش دین پژوه و امام جماعت حسینیه ثارالله نیریز مطرح کردیم و گفتگویی چالشی را ترتیب دادیم که میخوانید.
حجتالاسلام دکتر سروش را بیشتر به عنوان پژوهشگر نهجالبلاغه میشناختیم، اما بطور مشخص مطالعات فراوانی در حوزه آسیبشناسی دین داشته و در سخنرانیهای عمومی و جلسات هفتگی به تناسب نکاتی را مطرح میکند که میتواند برای مخاطب جذاب باشد.
◻در دوران مدرن دین جدیدی شکل گرفت. منظور از دین جدید این نیست که در عرض اسلام، مسیحیت یا یهودیت، نه! بلکه یک خوانش جدید از هر کدام از این دینها اتفاق افتاده است. یعنی یک خوانش جدید از اسلام، یک خوانش جدید از مسیحیت، یک خوانش جدید از یهودیت یا هر دین دیگری که در دنیا وجود دارد.
- تلویزیون، تریبونهای عمومی و مؤسسات فرهنگی وابسته و بودجههای کلان عموماً در دست کسانی است که دین سنتی را به شکل کلیشهای تبلیغ میکنند و ما شاهد این هستیم که جامعه دینگریز شده. آیا این را قبول دارید و اگر پاسخ شما مثبت است، علت را در چه میدانید؟
* در ابتدا باید بگویم مسائلی که در این بحث مطرح میشود عمدتاً با نگاه بروندینی است یعنی ما وقتی یک چیزی را میبینیم که در آن اِشکالی وجود دارد، باید از بیرون به آن نگاه کنیم تا بتوانیم بهتر آن مشکلات را پیدا کنیم و با آن تعامل داشته باشیم.
با نگاه بروندینی متوجه میشویم آنچه را در جوامع مختلف رخ داده، تنها مختص جامعه ما نیست و این پدیده، یک پدیده جهانی است و حتی در جامعه مسیحیت و یهود این اتفاق در حال شکلگیری است و گرایش مردم به دین سنتی خیلی کم شده است، حالا در جاهایی کمتر و در جاهایی بیشتر. ما باید نگاهی بیندازیم و ببینیم فضای دین در جامعه به چه شکل است؟
به نظر میرسد در فضای دینی اتفاقاتی در حال رخ دادن است. ما در قدیم دینی داشتیم که من نام آن را دین سنتی یا به قولی دین کلیشهای میگذارم که مردم عمدتاً دین را اینگونه میدیدند و اگر کسی میخواست دیندار باشد باید طبق این قاعده و قانون پیش میرفت. در دین سنتی، ما مجموعهای از گزارههای دینی داریم که کنار هم چیده میشوند و روال منظمی کنار هم دارند. در واقع گزارههای دینی به هم پیوسته هستند و از هم جدا نمیشوند.
شاخصه دیگری که دین سنتی دارد این است که تابع الگوی مشخصی است، یعنی ما چیزی در بیرون داریم که به عنوان الگو مطرح شده و ما اگر میخواهیم دیندار باشیم باید طبق این الگو رفتار کنیم، یعنی هرقدر مطابقت ما با این الگو بیشتر باشد دیندارتر خواهیم بود.
یعنی نوعی قشری گری؟
* بله. این نقشه بیرونی یا این الگو، به ما این امکان را میدهد که بتوانیم طبق آن نقشهای که داریم دین را ارزیابی کنیم. به همین واسطه، سازمانی رسمی یا غیررسمی به نام سازمان دین پیش میآید که متولی این الگو و ارزیابی آن است. دغدغه فرد دیندار در این مقطع این است که من باید مطابق همین الگو باشم. یعنی هرقدر تطابق فرد با این الگو بیشتر باشد، دیندارتر خواهد بود. البته این مدل از دینداری پلکانی است، بدین صورت که ما به بچهها مقداری از دین را یاد میدهیم و هرچه سن بالاتر میرود، یاد دادن گزارههای دینی بیشتر میشود، تا اینکه فرد، انسان بالغی شود تا بتوان گزارههای پیچیده دینی را به او یاد داد، ولی به هر حال چه در نزد آن کودک و چه در نزد آن بزرگسال عاقل، این انطباق با الگو باید اتفاق بیفتد، یعنی کودک هم اگر دینداری میکند باید طبق الگو دینداری کند. بزرگسال هم اگر بزرگسالانه دینداری میکند، باید طبق الگو دینداری کند و حتی در بین علمای دین، که معمولاً عالیترین سطح دینداری در بین علما اتفاق میافتد، آنها هم باید طبق الگوی ارائه شده دینداری کنند.
نکته اینجاست که این مدل از دینداری اگر کامل نباشد و هر کجا جزئی از این دینداری اتفاق نیفتد، کاملاً واضح و مشخص است و معلوم میشود که فلان انسان دیندار، در فلان یا بهمان جا، این گزارهها را رعایت کرده و دیندار است و در فلان جا، فلان گزاره را رعایت نکرده و از الگو خارج شده است. به همین دلیل، نقص این دینداری، با توجه به آن الگو مشخص میشود. این یک مدل از دینداری است که من نام آن را دینداری سنتی گذاشتهام.
منظور از این دین سنتی، از نظر شما همان مناسکگرایی است؟
* مناسکگرایی هم جزئی از این دین است. در الگوی دینی، مناسک، رعایت اخلاق، و مسائل اعتقادی وجود دارد و ما آن را از متون دینی استخراج میکنیم. ما چیزی به نام قرآن و سنت که همان چهارده معصوم هستند، داریم که اینها منابع دینی ما هستند که این الگو از قرآن و سنت به دست میآید و در طول تاریخ شکل گرفته است. ممکن است من از یک جای این الگو بیشتر خوشم بیاید و بیشتر به آن بپردازم و ممکن است جایی از آن برای من سخت باشد و کمتر به آن بپردازم ولی آن الگو سر جای خود و ثابت است. هر کجا من طبق آن الگو رفتار کرده باشم دیندار هستم و هر کجا طبق آن الگو رفتار نکرده باشم از دین جدا شدهام.
اما پدیده دیگری وجود دارد که در قرون اخیر یعنی دوران رنسانس اروپا و دورانی که جامعهشناسان به آن دوران مدرن میگویند، شکل گرفته است. قبل از ورود به بحث ذکر این نکته ضروری است که ما در صدد توصیف آنچه روی داده و در حال رخ دادن است هستیم و درباره آن قضاوتی نداریم. یعنی بیان این مباحث نشان از قبول یا عدم قبول بنده نیست. در این جا صرفاً بنده سوگیری جامعه و مردم نسبت به دین را توصیف میکنم.
◻در دوران مدرن نگاه به مسئله دین به این شکل شده است که دین برای من چه کاری میتواند انجام دهد؟ درحالیکه در نگاه سنتی اینگونه نیست. در نگاه سنتی ما فقط دیندار هستیم و برای خدا عبادت میکنیم اما در نگاه مدرن فرد میگوید دین برای من چه کار میکند؟ و هر گزارهای از دین که برای او آوردهای داشته باشد، آن را انجام داده و دین او را شکل میدهد. یعنی معیار ارزیابی این همنشینی که بین گزارههای غیرپیوسته اتفاق میافتد، کارآمدی آن است.
در دوران مدرن دین جدیدی شکل گرفت. منظور از دین جدید این نیست که در عرض اسلام، مسیحیت یا یهودیت، نه! بلکه یک خوانش جدید از هر کدام از این دینها اتفاق افتاده است. یعنی یک خوانش جدید از اسلام، یک خوانش جدید از مسیحیت، یک خوانش جدید از یهودیت یا هر دین دیگری که در دنیا وجود دارد.
در دین سنتی، ما الگو و گزارههای پیوستهای در کنار هم داشتیم که کنار هم چیده میشوند و دین را به وجود میآورند. اما در این خوانش جدید، گزارهها به هم پیوسته و تابع نظم مشخصی نیستند. مثلاً ما گفتیم که در دین سنتی اعتقادات داریم، اخلاق داریم، احکام داریم که اینها دارای نظم مشخصی هستند و کنار هم چیده میشوند و پَکی به نام دین را به وجود میآورند. اما در خوانش جدید اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. در دین جدید، گزارهها غیرپیوسته هستند و نظم ندارند و آنچه که این گزارههای غیرپیوستهی غیرمنظم را کنار هم جمع کرده است، به «کارآمدی» مسئله برمیگردد. بهگونهای در دوران مدرن نگاه به مسئله دین به این شکل شده است که دین برای من چه کاری میتواند انجام دهد؟ درحالیکه در نگاه سنتی اینگونه نیست. در نگاه سنتی ما فقط دیندار هستیم و برای خدا عبادت میکنیم، اما در نگاه مدرنیته فرد میگوید دین برای من چه کار میکند؟ و هر گزارهای از دین که برای او آوردهای داشته باشد، آن را انجام داده و دین او را شکل میدهد. یعنی معیار ارزیابی این همنشینی که بین گزارههای غیرپیوسته اتفاق میافتد، کارآمدی آن است. در حالی که معیار ارزیابی در دین سنتی همان الگوی خارجی است؛ لذا در این دین جدید، میبینید که فردی مسلمان و تابع دین اسلام است، نماز میخواند، روزه میگیرد، ولی حجابش را رعایت نمیکند، چرا؟ چون میگوید رعایت حجاب برای من کارآمد نیست ولی نماز برای من کارآمد است و حتی ممکن است در مواردی این فرد مسلمان، گزارهای از دین مسیحیت و زرتشتی که برای او کارآمد است، بگیرد و به آن عمل کند. چه بسیار جوانانی که خود را متدین میدانند، اما با غیر همجنس و فرد نامحرم در بینالحرمین کربلا یا اماکن مقدس قرار ملاقات میگذارند! این افراد از کربلا و بینالحرمین و اماکن مقدس هویت میگیرند و آن را کارآمد تلقی میکنند؛ اما نسبت به رابطه با نامحرم حس کارآمدی ندارند و از آموزههای اسلامی پیروی نمیکنند!
◻آرامشی که در دین بود و منِ روحانی نتوانستم این آرامش را در جامعه ترویج کنم و زمانی که من نتوانستم، کسی که نیاز دارد جای دیگر میرود.
در این نگاه، ما به تعداد دیندارها، فهم دینی خواهیم داشت؛ یعنی هرکس، فهم دینی مخصوص به خود را دارد. مناسک را گزینش میکند. یعنی من این کار را دوست دارم و انجام میدهم و آن کار را دوست ندارم و انجام نمیدهم. به عنوان مثال من نماز میخوانم، چون به من آرامش میدهد و برای من کارآمد است، اما خمس نمیپردازم، چون برای من کارآمد نیست.
به نوعی، شاخصه این دینداری را میتوان دینداری «خودْ مرجع» نامید. در دینداری سنتی، ما مرجع تقلید داریم و باید از او دیندار بودن را یاد بگیریم، اما در این دین، شخص خودمرجع است و خودش تشخیص میدهد. جالب اینجاست که این دینداری دائم سیال است، یعنی ممکن است من امروز تشخیص بدهم که نماز برای من خوب است و این جزئی از دین من است، اما فردا تشخیص بدهم که نماز برای من خوب نیست و این از دین من بیرون میرود. اعتقاد افراد در مورد این دین، این است که دین باید برای من فایده داشته باشد و نیاز من را پاسخ دهد و اگر دین نتواند نیاز من را پاسخ، و به زندگی من معنا دهد به چه درد من میخورد؟ به همین دلیل این من هستم که تعیین میکنم چه چیزی دین هست و چه چیزی دین نیست!
◻در در این نگاه، ما به تعداد دیندارها، فهم دینی خواهیم داشت؛ یعنی هرکس، فهم دینی مخصوص به خود را دارد.
در این مورد و در جامعه ما، اولین چیزی که افراد به ذهنشان میرسد ناکارآمدی مدیران است و به همین این دلیل مردم از دین سنتی فاصله گرفتهاند. اما به نظر من این یک تأثیر سطحی است و این یک پدیده کاملاً فراگیر است که حتی در ادیان و جوامع دیگر در حال اتفاق افتادن است. گرایش به این نوع از دینداری در کل دنیا بسیار بسیار زیاد شده و جالب اینجاست که از هر زاویهای نگاه کنیم، طبقه متوسط به این نوع از دینداری علاقه بسیاری نشان داده و به سمت آن کشیده شدهاند. یعنی مرفهینی که دیندار هستند، دینشان سنتی است. افراد فقیر هم دینشان سنتی است. اما قشر متوسط، بیشتر به سمت دینداری نوع دوم که مربوط به دوران مدرن است میروند. به لحاظ سن و سال، جوانان بسیار علاقه دارند که در مسیر این نوع دینداری حرکت کنند. به لحاظ جغرافیایی، شهرنشینها بیشتر از روستانشینها به سمت این نوع دینداری رفتهاند. تا حدود هفت هشت سال گذشته، میشد گفت گرایش آقایان نسبت به خانمها به این دین بیشتر بود ولی با توجه به جنبشهای زنانهای که پیش آمد، تقریباً این ملاک را از بین برد و خانمها هم گرایششان به دین دوم بیشتر شده است.
لازم به ذکر است در شهریور ماه گذشته آقای محسن حساممظاهری یک سخنرانی در این مورد داشت و این پدیده را بسیار عالی توضیح داد که اگر خوانندگان تمایل داشته باشند میتوانند این سخنرانی را که تحتعنوان دین پازلی و موزاییکی وجود دارد، گوش دهند. قضاوت درباره این نوع دینداری را در انتهای عرایضم بیان میکنم.
◻روحانيت بايد همان جايگاه كلاسيك و ساده خود را احيا كند تا بتواند بهتر به وظيفه خود بپردازد. روحاني بايد مرجع درددل مردم باشد. بايد گوش شنواي حرف مردم باشد
اما پدیده دومی هم در دوران مدرن اتفاق افتاد. باید به این نکته اشاره کرد که از همان دوران آغازین که دین مطرح میشود، دین دشمن دارد. اگر در طول تاریخ نگاه کنیم، آتئیستی اولین دشمن دین است که البته با دین کلنجار داشتهاند و این دشمنی نتوانسته دین را از بین ببرد یا مثلاً در مقطعی مارکسیسم به عنوان دشمن دین مطرح میشود. اندیشه مارکسیسم میآید و با دین گَلاویز میشود و باز هم نمیتواند دین را از بین ببرد و کماکان، دین پایدار است، اما بعداً و در عصر مدرن پدیدهای به وجود آمد که دشمن دین نیست، بلکه رقیبی برای دین است. مثالی که اندیشمندان بزرگوار در این مورد زدند این است که مثلاً من مغازه دار هستم و کالایی مانند موبایل را میفروشم. یک نفر با من دشمنی دارد. او به مغازه من میآید و شیشه مغازه مرا با سنگ میشکند. من شیشه را عوض میکنم و مجدداً به کارم ادامه میدهم. دوباره با سنگ به شیشه میزند و من دوباره به کارم ادامه میدهم. برای بار سوم وقتی به شیشه میزند، من به پلیس اطلاع میدهم و پس از دستگیری او به کارم ادامه میدهم، کما اینکه برای دین در مقابله با دشمنها این اتفاق افتاد...، اما زمانی هست که من در بازار دشمنی ندارم. یک نفر که دوست من است و با هم سلام و علیک داریم میآید و روبروی من مغازهی موبایل فروشی باز میکند، مغازهای که بزرگتر است، تنوع جنس آن بیشتر است، قیمتها مناسبتر است، اجناسش را با شرایط مناسبتری میفروشد و من دستم برای فروش آنچنانی باز نیست؛ لذا آرام آرام مشتریها به سمت آن مغازه کشیده میشوند و من عملاً فروشی ندارم و میشود گفت دارم شکست میخورم. شکستی نه از دشمن، شکست از دوست. دوستی که رقیب من است. دین در دوران مدرن گرفتار چنین رقیبی به نام «علم» شد. پای علم که به دنیای انسانها بیشتر باز شد و دنیای مدرن بیشتر به سمت علم رفت، این رقیب برای دین به وجود آمد. رقیبی که بسیار قدرتمند هم بود و جالب اینجاست که علم، آن کارآمدی لازم را که برخی از افراد در برخی از مؤلفههای دین سنتی به دنبال آن هستند، دارد.
◻در دینداری سنتی، ما مرجع تقلید داریم و باید از او دیندار بودن را یاد بگیریم اما در این دین، شخص خودمرجع است و خودش تشخیص میدهد.
علم میگوید شما هرچه بخواهید من برایتان مهیا میکنم. به شما رفاه میدهم. به شما آسایش میدهم. به شما راحتی میدهم و وقتی انسان به او میگوید من خدا میخواهم، میگوید من به شما حتی خدا هم میدهم. این یعنی رقیبی کنار دین آمد که آرام آرام دین را مقداری کنار زد، آرام آرام قد علم کرده و ابراز وجود کرد و آن رقیب علم است. در این بین، اما اتفاقی افتاد که برخی از علمای دین سعی کردند دین را علمی جلوه دهند و این اشتباهی بود که علما مرتکب شدند. به عقیدهی من به جای این کار، علما و متولیان دین باید این را به جامعه القا میکردند که دین قرار نیست به شما علم بدهد، دین قرار است به شما زندگی دهد. روش زندگی کردن را یاد بدهد نه علم را، نه تکنولوژی را. اصلاً دین متولی تکنولوژی نیست، اما وقتی این هجمه علم وارد شد و رفتهرفته داشت دین را کنار میزد، علمای دین شروع کردند و قرآن را علمی تفسیر کردند. شخصی به نام طنطاوی هست که تفسیر معروفی هم به نام تفسیر «الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم» دارد. ایشان آیات قرآن را آورده و هرچه که امروز در پیشرفتهای علمی اتفاق افتاده، با آیات الهی مطابقت داده و معتقد است اینکه شما در میدان علم پیدا کردهاید چیزی نیست و در قرآن هم آمده است. خب این روش کمکم در بین علما جاری شد و همه علما این کار را انجام دادند. تا اکتشاف یا اختراعی در جهان علم اتفاق میافتاد، علما آن را با آیات قرآن مطابقت میدادند و میگفتند قرآن هم به همین مسئله اشاره کرده است. اما دلیل اینکه من تأکید میکنم این پدیده، یک پدیده نامیمون است، این است که خود دانشمندان علم (scientist)، جمله معروفی دارند و معتقدند علم «ابطالپذیر» است. یعنی چه؟ یعنی میگویند ما فرضیههای علمی را قبول میکنیم، مادامی که خلاف آن ثابت نشده باشد، یعنی اگر یک روز خلاف آن ثابت شد، آن فرضیه کنار میرود و فرضیه جدید جای آن را میگیرد. حالا شما این نکته را در نظر بگیرید اگر یک فرضیه علمی امروز مطرح شد و همه هم آن را باور و قبول کردند و ما هم آمدیم و آیات قرآن را با این فرضیه علمی وفاق دادیم و گفتیم قرآن هم به همین مسئله اشاره کرده است، اگر ۵۰ سال دیگر آن فرضیه باطل شد و فرضیه جدیدی آمد، میخواهیم با آن چکار کنیم؟ خب آیه قرآن را که قبلاً با فرضیه پیشین تطبیق داده بودیم، الان میخواهیم چه کار کنیم؟ این یعنی ما اینجا به یک چالش کشیده خواهیم شد، در حالی که اگر ما از اول میگفتیم حیطه، محدوده و مانور علم، با آنچه که ما از دین توقع داریم متفاوت است و فضایشان یک فضایی نیست که بشود آنها را در کنار هم قرار داد و اگر از همان اول میگفتیم علم قرار است به شما تکنولوژی بدهد و دین قرار است به شما روش زندگی را یاد بدهد، این اتفاق نمیافتاد. به هر حال امروز پدیده علم دارد در دنیا گستره خود را افزایش میدهد و رفتهرفته جای دین را تنگ میکند و این هم یکی از همان عوامل ریشهای است که ما فکر میکنیم مردم از دین دور شدهاند.
◻در این دین جدید، میبینید که فردی مسلمان و تابع دین اسلام است، نماز میخواند، روزه میگیرد، ولی حجابش را رعایت نمیکند، چرا؟ چون میگوید رعایت حجاب برای من کارآمد نیست ولی نماز برای من کارآمد است و حتی ممکن است در مواردی این فرد مسلمان، گزارهای از دین مسیحیت و زرتشتی که برای او کارآمد است، بگیرد و به آن عمل کند.
فکر میکنید دلیل این اتفاق بیشتر مدرنیته بود؟
* بله! شما دقت کنید نسل قدیم یا همان نسل x و y معمولاً اطلاعات اعتقادی و مذهبی خود را از والدین و نهایتاً از مدرسه میگرفتند. یک سری اطلاعات محدود و طبقه بندی شدهی مشخص بود که افراد در گذر زمان میآموختند و اعتقادات خود را شکل میدادند. اما نسل امروزی که به عنوان نسل z شناخته میشود با سرعت بسیار زیادی از طریق رسانههای مختلف بمباران اطلاعاتی میشود. این مسئله موجب شده که این نسل فرصت تجزیه و تحلیل این اطلاعات را نداشته باشد و در نتیجه اساساً هیچ اعتقادی پیدا نکند. معمولاً این نسل نه تنها در امور دینی و مذهبی بلکه در هیچ یک از شئون دیگر زندگی نیز پایبندی خاصی ندارد؛ چون اصلاً اعتقادی برای آنها شکل نمیگیرد! مانند این که به شخصی یک لیست با ۵۰ نوع صبحانه داده شود و به او گفته شود که یکی را برای صبحانه امروزت انتخاب کن! واضح است که این فرد نمیتواند انتخاب مناسبی داشته باشد. بر خلاف آن زمانی که قرار شود انسان از بین چهار گزینه صبحانه خود را انتخاب کند!
برای پدیده مدرنیته میتوان زیرشاخههایی تصور کرد که متناسب با آنها اتفاقاتی در جوامع انسانی افتاده است. یکی این که در مدرنیته، فردیت اهمیت پیدا کرد و دامنگیر مردم شد.
قبلاً زندگیها، به صورت قبیلهای بود. مردم گروهگروه با هم زندگی میکردند. اگر در همان متون روایی ما ملاحظه کنید، شخصی راوی حدیث است و میرود سؤالی میپرسد. چیزی که به دست ما رسیده این است که مثلاً شخصی از قبیله بنیاسد این سؤال را پرسیده. به نوعی اصلاً فردیت در آن مطرح نیست، اما یکی از نتایج مدرنیته همین است که فردیت اهمیت پیدا کرده و سپس در این فضا نمود و کاملاً رواج پیدا میکند.
◻جالب اینجاست بدانید یکی از مواردی که به امیرالمؤمنین ایراد گرفتند و حق خلافت را از وی غصب کردند، این بود که ایشان زیاد شوخی میکند و برای حکومت خوب نیست! خب امام ما زیاد اهل شوخی بود و این نشان میدهد چقدر امامان به شوخطبعی و روی باز اصرار داشتند
در کنار این پررنگ شدن فردیت، چیزی به نام رسانههای فراگیر و البته در دسترس، به میدان آمد. رسانههایی که فرد میتوانست در آن خودش را نشان دهد و این در حالی است که رسانهها قبلاً بهگونهای بودند که خودشان تشخیص میدادند چه افرادی را در آن نشان دهند و آن را بزرگ کنند. به عنوان مثال یک شخصیت کارتونی یا تلویزیونی، آن هم با انتخاب رسانه، معروف میشد. یعنی رسانه آن را انتخاب میکرد. اما پس از انقلاب صنعتی، رسانه کمکم در دسترس همگان قرار گرفت و در کنار آن، فردیت هم که وجود داشت، بنابراین افراد توانستند خودشان را نشان دهند و بگویند من هم «مهم» هستم و هم امکان این را دارم که خودم را «جلوه و بروز» دهم؛ لذا شما میبینید حتی روحانی سلبریتی هم در این فضا به بازار میآید، روحانیهایی که سلبریتی شدهاند و توانستهاند در این فضای رسانهای، خودشان را نشان دهند.
دلایل دیگر چه بود؟
* اتفاق دیگری که افتاد این بود که در نهاد دین یک سری تحولات ایجاد شد که خود نهاد دین را به چالش کشید و اینها خیلی مهم بود و اتفاقاً شاید خود اهل نهاد دین به این موضوع دامن زده و به این مسئله کمک کردند. یعنی آنها به فکر گسترش دین بودند ولی در نهایت به اینجا کشید که نهاد دین آن اتوریته و اقتدار خود را از دست داد. البته شاید بتوان این پدیده را موافق با خواست قرآن دانست. به عناون مثال قرآن جامعه یهود و مسیحیت را به دلیل تبعیت و اطاعت بی، چون و چرای علمای خود مورد توبیخ قرار داده است. «آنها دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند» (توبه/ ۳۰)
◻گرایش به این نوع از دینداری در کل دنیا بسیار بسیار زیاد شده و جالب اینجاست که از هر زاویهای نگاه کنیم، طبقه متوسط به این نوع از دینداری علاقه بسیاری نشان داده و به سمت آن کشیده شدهاند. یعنی مرفهینی که دیندار هستند، دینشان سنتی است. افراد فقیر هم دینشان سنتی است. اما قشر متوسط، بیشتر به سمت دینداری نوع دوم که مربوط به دوران مدرن است میروند. به لحاظ سن و سال، جوانان بسیار علاقه دارند که در مسیر این نوع دینداری حرکت کنند. به لحاظ جغرافیایی، شهرنشینها بیشتر از روستانشینها به سمت این نوع دینداری رفتهاند.تا حدود هفت هشت سال گذشته، میشد گفت گرایش آقایان نسبت به خانمها به این دین بیشتر بود ولی با توجه به جنبشهای زنانهای که پیش آمد، تقریباً این ملاک را از بین برد و خانمها هم گرایششان به دین دوم بیشتر شده است.
پس این که علمای دین توسط مردم به چالش پاسخگویی کشیده شوند مورد پسند قرآن است. در هر صورت تحولاتی رخ داد که اقتدار نهاد دین کمرنگ شد.
- این تحولات چه بود؟
* یکی اینکه تا همین چند ده سال گذشته دسترسی به متون دینی برای هر کسی آزاد نبود و این تنها علما بودند که به متون دین دسترسی داشتند. در جامعه ما، کتب دینی به زبان عربی نوشته میشد و همین عدم همخوانی زبان باعث میشد یک اقتدار برای نهاد دین به وجود بیاید، یعنی هر کس یک سؤال دینی داشت، خودش نمیتوانست مستقیماً برود و به منابع دینی مراجعه کند؛ لذا باید به نزد علما میآمد و با این کار مرجعیت روحانیت حفظ میشد. اما رفتهرفته با بحث ترجمه و در دسترس قرار گر فتن منابع، این اقتدار از بین رفت. کتابهای دینی عمدتاً ترجمه شد و انتشار آنها نیز به گونهای شد که در دسترس همگان قرار گرفت. اگر پیش از این تنها نسخهای از قرآن و نهجالبلاغه در منازل یافت میشد، از این پس کتب روایی مانند کافی و یا تفاسیر قرآن مانند المیزان نیز به خانههای مردم راه یافت. مؤسسهای در قم وجود دارد به نام «مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور» که متن کتب دینی، همراه با ترجمه آن را به صورت نرم افزار در اختیار عموم مردم قرار داده است. این یعنی یک فرد غیر روحانی که در حوزه علمیه هم درس نخوانده، به این منابع دسترسی دارد و میتواند آنها را بخواند و فهم و برداشت خود را داشته باشد. خب در ابتدا علما با این دید که دین گسترش پیدا میکند، این مسئله را به راه انداختند، اما کمکم کار به جایی کشید که جایگاه علما و نهاد دین تحت تأثیر این پدیده قرار گرفت.
اما نکته دیگری که نهاد دین را تحتتأثیر قرار داد، حضور روحانیت در نقشهای متفاوت بعد از انقلاب بود، نقشهایی که دیگر نقش یک عالم دینی نبود. به عنوان مثال نقش رئیس یک اداره یا نقش رئیس مجلس بود. بعضی از علما روانشناسی یا جامعهشناسی خواندند و نظرات روانشناسی و جامعهشناسی دادند. برخی دیگر وارد حوزه طبابت شدند و از طب اسلامی سخن راندند؛ و ...
بعد از این اتفاق، جناح روبرو هم بیکار ننشست. جناح روبرو هم آمد و جای روحانیت را گرفت. آنها هم آمدند و نظر دینی دادند. مثلاً یک جامعهشناس یا یک روانشناس در مورد مسائل دینی نظر داد. پزشکان نیز خود را کارشناس دین تصور کردند و ... رفته رفته مخلوط شدن نقشها شکل گرفت. در این فضا خصوصاً نقش مداحان در جامعه ما خیلی پررنگ شده است. مداحان نماد دین و نماد آموزش دین شدند و حتی در جلسهای آنها را جمع کردند و از آنها خواستند دین را آموزش دهند! در حالی که شاید مداح، دین را حتی بلد نباشد چه برسد به اینکه بخواهد آن را آموزش دهد، یعنی به نوعی سلبریتیهای مذهبی به وجود آمدند که نقشی بسیار پررنگ پیدا کردند و کمکم در این فضا، نهادهای مردمی جای نهادهای دینی را گرفت.
از نظر شما آیا میشود آن دینی را که حاصل مدرنیته بود، دین نامید؟
◻ مردم از دین گریزان نیستند ولی از نماد و نهاد دین تا حدودي گريزانند و این حتی شامل یک سری چیزهای دیگر مانند مسجد نیز میشود. اما دوري از روحانيت يا مسجد و هيئت و جلسات مذهبي لزوماً به معني فرار از دين نيست. امام صادق(ع) میفرماید اگر میخواهید ببینید کسی دیندار است یا نه، به نماز خواندن او نگاه نکنید، چرا که شاید او نماز و روزه را از روی عادت بخواند. شما ببیند فرد دیندار آیا امانتدار، راستگو و با حیا هست یا نه؟ پس اگر كسي اين موارد را رعايت كرد ولي در برخي مناسبات و مناسك كم كاري نمود نبايد متهم به بي ديني شود. بلكه بايد با ديده احترام به او نگريست.
* دیندارهای سنتی، دین مدرن را دین نمیدانند و افراد وابسته به این دین را، افرادی هُرهُری مذهب میدانند. من در این مورد نظری ندارم، اما اگر از زاویه دیگری به این مسئله نگاه کنیم، به عنوان مثال شخصی میآید و به روحانی میگوید من میخواهم خمس بدهم، اما خمسم را به شما نمیدهم. این فرد خمس را قبول دارد، پس میشود گفت فرد دینداری است، اما به نهاد دین خمس را پرداخت نمیکند و آن را در نهادهای مردمی و خیریه هزینه میکند. پس میشود گفت به نوعی در آینده، نهادهای مردمی جای نهاد دین را خواهند گرفت. خب میشود به هرحال از جهاتی خوشحال بود که این افراد به هر حال به یک سری چیزها اعتقاد دارند و به صراطکی مستقیم هستند.
پس به نظر شما به معنایی دینگریزی کمتر اتفاق افتاده و در واقع مردم از دین سنتی فاصله گرفتهاند نه اصل دین.
◻حجاب از مباحات نیست و قطعاً دارای حکم شرعی است. اما جا انداختن آن در جامعه با گشت ارشاد و قانون حجاب و عفاف، آب در هاون کوبیدن است!
* من فکر میکنم هنوز دینگریزی اتفاق نیفتاده و بعید میدانم اتفاق بیفتد. من آینده دین را بسیاربسیار روشن میبینم. این حرف ریشه در اعتقاد من دارد. دین از بین رفتنی نیست. این روزها اصطلاحی به نام دین انسانیت باب شده که فکر میکنم آیندهای که از آن سخن میگویم همین باشد. شاید مردم به همین دین انسانیت برگردند، کما اینکه پیامبران آمدهاند تا همین انسانها را بسازند. مثلاً وقتی دختر حاتم طایی به اسارت مسلمانان درآمده بود و از پیامبر (ص) درخواست آزادی نمود، خود را اینطور معرفی کرد که پدرم مردی طرفدار اخلاق پسندیده بود. گرسنگان را سیر میکرد و برهنگان را پوشاک میداد. هیچ آرزومندی پیش او نیامد مگر این که به آرزوی خود رسید! پیامبر (ص) فرمود: دخترک این صفات که شمردی از اخلاق مؤمن است. سپس دستور آزادی او را صادر نمود. پس میتوان گفت آنچه در فضای مدرن به عنوان دینداری فردی مطرح شده، نمایی هرچند ناکامل از همان دین اصیل است.
◻دین در دوران مدرن گرفتار چنین رقیبی به نام «علم» شد. پای علم که به دنیای انسانها بیشتر باز شد و دنیای مدرن بیشتر به سمت علم رفت، این رقیب برای دین به وجود آمد. رقیبی که بسيار قدرتمند هم بود و جالب اینجاست که علم، آن کارآمدی لازم را که برخی از افراد در برخی از مؤلفههای دین سنتی به دنبال آن هستند، دارد. علم میگوید شما هرچه بخواهید من برایتان مهیا میکنم. به شما رفاه میدهم. به شما آسایش میدهم. به شما راحتی میدهم و وقتی انسان به او میگوید من خدا میخواهم، میگوید من به شما حتی خدا هم میدهم. این یعنی رقیبی کنار دین آمد که آرام آرام دین را مقداری کنار زد، آرام آرام قد علم کرده و ابراز وجود کرد و آن رقیب علم است
به نوعی بازگشت به سنت در اشکال جدید آن است. آیا ممکن است دوباره جوانان به سمت دین سنتی برگردند ولی با شیوههای جدید؟
* من فکر میکنم این اتفاق بیفتد، به این جهت که با این سیری که ما آمدهایم الان معلوم شده که ایراد کار در کجاست. ایراد کار در این است که جمعیت امروز دنیا، نیازی دارد و پاسخ این نیاز را میخواهد. به عنوان مثال قبل از انقلاب جوانان کشور ما نیاز پیدا کردند به اینکه یک هویت قوی داشته باشند. برای پیدا کردن این هویت قوی به سمت مارکسیسم رفتند. مارکسیسم اندیشهای بود که اهل مبارزه بود و جوانها هم این را میپذیرفتند و دوست داشتند و به نوعی نیازشان را ارضا میکرد که بروند و در مقابل ظلم مبارزه کنند. ما در آن مقطع افرادی مانند شهید استاد مطهری، مرحوم آیت الله طالقانی و زندهیاد دکتر شریعتی و ... را داشتیم که این افراد بیبدیل و بیجایگزین بودند. اینها آمدند و فهمیدند نیاز جامعه آن روز چیست و آن را با دین به جوانان ارائه دادند و شما دیدید که در آن مقطع تا چه اندازه دینداری پررنگ شد. ما امروز همان چالش را داریم. جوان امروز یک نیاز دارد و آن نیاز باید از طرف دین برطرف شود. متأسفانه سرعت تغییر علمای ما از تغییرات دنیا کندتر است. جهان منتظر ما نمیایستدتا ببیند ما داریم چه کاری انجام میدهیم. این ما هستیم که باید خودمان را به سرعت جهان برسانیم. به عنوان مثال دستگاه چاپ در یک زمانی اختراع شد. جالب اینجاست که دقیقاً در زمان اختراع دستگاه چاپ، جامعه اسلامی جامعهای پیشرفته و مدرن به لحاظ علمی بود و قاعدتاً این دستگاه چاپ باید در جامعه علمی اسلام مورد پذیرش قرار میگرفت، اما حدود صد سال طول کشید تا بالاخره علما قبول کردند دستگاه چاپ آمده و این یعنی صد سال از تکنولوژی عقب ماندن. مثال دیگری که میشود در این مورد آورد مسئله بیمه است. در یک مقطع صنعت بیمه وارد دنیا شد و تحولات زیادی ایجاد کرد، اما در جامعه اسلامی آن را قبول نکردند و حدود صد یا ۱۵۰ سال طول کشید تا آن را پذیرفتند، آن هم به چه صورتی؟ اول روایتی نقل کردند که خود امیرالمؤمنین ۱۴۰۰ سال پیش در مورد بیمه گفته است و این بیمه از اسلام است، این در حالی است که شما آن را صد سال در اسلام راه ندادید. یعنی سرعت این تغییر و تحولات در جامعه خیلی سریع است و علمای ما نسبت به این سرعت کند هستند. اگر ما بتوانیم خودمان را به این تغییر و تحولات برسانیم و خودمان را همراه و همسرعت با تحولات جامعه جهانی کنیم، آن وقت ما، یعنی دین، میتواند پاسخگوی نیازهای جامعه باشد و هر زمان این اتفاق بیفتد، دوباره بازگشت به دین اتفاق میافتد.
نکته دیگر این که روحانیت باید به جایگاه سنتی خود بازگردد و در کنار مردم نقش هدایتگری خود را پدرانه بر عهده بگیرد. یعنی از رنگ و لعابهای جانبی دوری کند و بر رسالت خود متمرکز شود. لزومی ندارد به عنوان روانشناس یا جامعه شناس یا ... نقش ایفا کند. بلکه کافی است تا نقش مخصوص به خود را بر عهده بگیرد و پدرانه با جوانان پاک طینت ارتباط بگیرد و نیازهای روحانی آنها را پاسخ بگوید.
◻ اولاً حكومت و ثانياً علما و روحانيت در حكومت ديني بايد مواظب باشند كه در منطقه فراغ تا جايي كه امكان دارد آزادي مردم برقرار باشد. يعني لزومي ندارد كه روحانيت ديني در تمام امور زندگي مردم نظر دهند.
مرحوم سیدمحمدباقر صدر قاعدهای را بیان کردند که البته پیش از ایشان نیز برخی علما به آن قائل بودند، با عنوان «منطقه الفراغ» با این توضیح که خداوند در برخی امور فرمان صریح داده کهای انسان این امور را انجام بده یا انجام نده! این موارد لازم الاجراست و حتماً باید طبق دستور الهی رفتار شود. حتی حاکمیت دینی و اسلامی نیز نمیتواند آن را تغییر دهد. اما یک اموری هم هستند که خداوند دستور مستقیمی در آن نداده که «مباحات» نام دارد. مرحوم صدر میگوید اینجا منطقه فراغ است و خدا خواسته انسانها در انجام یا ترک اعمال آزاد باشند. اما همینجا دایره قدرت حاکمیت نیز هست که میتواند بنا به مصلحتی که تشخیص میدهد، انجام امور مباح را لازم بداند و یا به ترک آن دستور دهد. به نظر میرسد باوجود قدرت حکومت در این دایره و فضا، باید توجه داشت که اصل مهم در این امور آزادی انسان در انجام یا ترک است و نباید به بهانه مصلحت این آزادی زیاده از حد سلب شود. پس اولاً حکومت و ثانیاً علما و روحانیت در حکومت دینی باید مواظب باشند که در منطقه فراغ تا جایی که امکان دارد آزادی مردم برقرار باشد. یعنی لزومی ندارد که روحانیت دینی در تمام امور زندگی مردم نظر دهند.
◻روحانيت بايد به جايگاه سنتي خود بازگردد و در كنار مردم نقش هدايتگري خود را پدرانه بر عهده بگيرد. يعني از رنگ و لعابهاي جانبي دوري کند و بر رسالت خود متمركز شود. لزومي ندارد به عنوان روانشناس يا جامعه شناس يا ... نقش ايفا كند. بلكه كافي است تا نقش مخصوص به خود را بر عهده بگيرد و پدرانه با جوانان پاك طينت ارتباط بگيرد و نيازهاي روحاني آنها را پاسخ بگويد.
حال این سؤال به وجود میآید که بازگشت به چه دینی؟ آیا آن دین سنتی و کلیشهای یا دین مربوط به دوران مدرن؟ نمیشود برای این موضوع پاسخ یافت. ما باید منتظر بمانیم و آینده را نگاه کنیم ولی قطعاً مردم، مردم دینداری خواهند بود به شرط اینکه نیازهایشان جواب داده شود. به شرط اینکه ما بتوانیم در هر مقطعی افرادی مانند شهید مطهری، آیتالله طالقانی و شریعتی داشته باشیم تا بتوانند پاسخگوی نیازهای مردم باشند. بتوانند نقش پدری خود را ایفا نمایند.
میتوانید مصادیقی هم در «مباحات» ذکر کنید؟ مثلاً آیا حجاب جزو همین مقوله است؟
◻ شما میبینید حتی روحانی سلبریتی هم در این فضا به بازار میآید، روحانیهایی که سلبریتی شدهاند و توانستهاند در این فضای رسانهای، خودشان را نشان دهند.
* خیر! حجاب دارای حکم شرعی است و جزء مباحات به حساب نمیآید. طبق آیه قرآن رعایت حجاب واجب و ترک آن معصیت است. اما درباره حجاب سخن دیگری مطرح است و باید به وجه دیگری توجه داشت. به نظر بنده دین به طور کلی یک پدیده فرهنگی است و احکام آن باید به صورت فرهنگی در جامعه تبلیغ و ترویج شود. این در یک مرحله کلی! اما در مرحله بعد باید توجه داشت که در همین دین فرهنگی، برخی موضوعات و مقولههایی وجود دارند که رنگ فرهنگی آنها بیشتر است. از جمله مسئله حجاب! به اعتقاد من فراگیری حجاب در جامعه تنها و تنها از طریق فرهنگی باید تبلیغ شود. متأسفانه ما در سالهای متمادی گذشته هیچ اقدام فرهنگی در اینباره نکردهایم! بنده ادعا میکنم که شما اگر در جامعه خودمان از خانمهایی که با کمال میل حجاب اسلامی را رعایت میکنند، درباره فلسفه و جایگاه حجاب اسلامی سؤال کنید پاسخ دقیق و مناسبی نخواهند داشت! یعنی دستاندرکاران امر، از علما و روحانیون گرفته تا مجریان امر حجاب، قدمی درباره توضیح فلسفه حجاب به طوری که نسل «به دنبال کارآمدی» را قانع کند بر نداشتهاند! در حالی که بنده معتقدم اتفاقاً یکی از کارآمدترین احکام اسلامی همین رعایت حجاب است. اما آیا توانستهایم این کارآمدی را به جامعه نشان دهیم؟ مجدداً تأکید میکنم که حجاب از مباحات نیست و قطعاً دارای حکم شرعی است. اما جا انداختن آن در جامعه با گشت ارشاد و قانون حجاب و عفاف آب در هاون کوبیدن است!
پس به عقیده شما و با این وصف یک سری خط قرمزها مشخص است که مردم اگر این حداقلها را داشته باشند، افراد دینداری هستند، کما اینکه ممکن است این حداکثرها را نداشته باشند، به عنوان مثال ممکن است خدا را قبول داشته باشند ولی برخی رفتارهای دینی را نپذیرند. با این وصف آیا ما میتوانیم بگوییم مردم دین گریز نیستند و روحانیت گریزند؟
◻سرعت این تغییر و تحولات در جامعه خیلی سریع است و علمای ما نسبت به این سرعت کند هستند. اگر ما بتوانیم خودمان را به این تغییر و تحولات برسانیم و خودمان را همراه و همسرعت با تحولات جامعه جهانی کنیم، آن وقت ما، یعنی دین، میتواند پاسخگوی نیازهای جامعه باشد و هر زمان این اتفاق بیفتد، دوباره بازگشت به دین اتفاق میافتد.
* این را بله! روحانیت به عنوان نماد دین و به عنوان طبقه مؤثر در نهاد دینی بله. مردم از دین گریزان نیستند ولی از نماد و نهاد دین تا حدودی گریزانند و این حتی شامل یک سری چیزهای دیگر مانند مسجد نیز میشود. اما دوری از روحانیت یا مسجد و هیئت و جلسات مذهبی لزوماً به معنی فرار از دین نیست. امام صادق (ع) میفرماید اگر میخواهید ببینید کسی دیندار است یا نه، به نماز خواندن او نگاه نکنید، چرا که شاید او نماز و روزه را از روی عادت بخواند. شما ببیند فرد دیندار آیا امانتدار، راستگو و با حیا هست یا نه؟ پس اگر کسی این موارد را رعایت کرد ولی در برخی مناسبات و مناسک کم کاری نمود نباید متهم به بی دینی شود. بلکه باید با دیده احترام به او نگریست.
برای نمونه امیرالمؤمنین (ع) زمانی که به مالک اشتر میگوید کارگزار انتخاب کن، میگوید آدمی باحیا را پیدا کنید و ایشان نمیگوید برای این کار، آدمی نماز خوان را پیدا کنید. پس معلوم میشود دین علاوه بر مناسک ظاهری دارای یک عمق و محتوای عالیتر است که انسان باید علاوه بر رعایت مناسک سعی کند تا به آن محتوای عمیق دست یابد. همین که طرف تفکر دینی دارد و دنبال یک سری از خواستههاست، میشود گفت که انسان دینگریزی نیست.
◻من آینده دین را بسیاربسیار روشن میبینم. این حرف ریشه در اعتقاد من دارد. دین از بین رفتنی نیست. این روزها اصطلاحی به نام دین انسانیت باب شده که فکر میکنم آیندهای که از آن سخن میگویم همین باشد. شاید مردم به همین دین انسانیت برگردند، کما اینکه پیامبران آمدهاند تا همین انسانها را بسازند. مثلاً وقتي دختر حاتم طایي به اسارت مسلمانان درآمده بود و از پيامبر(ص) درخواست آزادي نمود، خود را اينطور معرفي كرد كه پدرم مردي طرفدار اخلاق پسنديده بود. گرسنگان را سير ميكرد و برهنگان را پوشاك ميداد. هيچ آرزومندي پيش او نيامد مگر اين كه به آرزوي خود رسيد! پيامبر(ص) فرمود: دخترك اين صفات كه شمردي از اخلاق مؤمن است. سپس دستور آزادي او را صادر نمود. پس ميتوان گفت آنچه در فضاي مدرن به عنوان دينداري فردي مطرح شده، نمايي هرچند ناكامل از همان دين اصيل است.
شما فرمودید دین مدرن، دینی است که به یک سری از خواستهها و نیازها پاسخ میدهد و مردم بر اساس پاسخی که از این قطعات مختلف مورد علاقهاشان میگیرند دست به انتخاب میزنند، اما نکته مهمی که به نظر میرسد متولیان دین در آن ضعف دارند تزریق شادی به جامعه است. نظر شما در این مورد چیست؟
* خوب این یک مسئله بسیار بسیار مهم است. ما باید در این مورد نگاهی به تاریخ بیندازیم و ببینیم آنچه که پیامبر در جامعه مکه و در زمان بعثت انجام داد چه بود؟ پیامبر چه مواردی در جامعه مکه مطرح کرد که تعدادی افراد آمدند و به او گرویدند و بعد همین تفکر به سمت شهر مدینه رفت؟ پیامبر چه کار کرد؟ آیا به جز این بود که پیامبر یک نشاط و شادی در جامعه تزریق کرد؟ اصلاً مسئله، همین مسئله نشاط است. جالب اینجاست بدانید یکی از مواردی که به امیرالمؤمنین ایراد گرفتند و حق خلافت را از وی غصب کردند، این بود که ایشان زیاد شوخی میکند و برای حکومت خوب نیست! خب امام ما زیاد اهل شوخی بود و این نشان میدهد چقدر امامان به شوخطبعی و روی باز اصرار داشتند. در احوالات پیامبر (ص) هم نقل شده که دائماً تبسم داشتند.
کتابی داریم به نام «شادیهای شیعه» که شیخ مفید آن را نوشته است و بسیار به شادی در مذهب شیعه سفارش دارد و بد نیست خوانندگان عزیز آن را مطالعه کنند.
◻بعضی از علما روانشناسی یا جامعهشناسی خواندند و نظرات روانشناسی و جامعهشناسی دادند. برخي ديگر وارد حوزه طبابت شدند و از طب اسلامي سخن راندند. و ... بعد از این اتفاق، جناح روبرو هم بیکار ننشست. جناح روبرو هم آمد و جای روحانیت را گرفت. آنها هم آمدند و نظر دینی دادند. مثلاً یک جامعهشناس یا یک روانشناس در مورد مسائل دینی نظر داد. پزشكان نيز خود را كارشناس دين تصور کردند و ... رفته رفته مخلوط شدن نقشها شکل گرفت. در اين فضا خصوصاً نقش مداحان در جامعه ما خیلی پررنگ شد. مداحان نماد دین و نماد آموزش دین شدند و حتی در جلسهای آنها را جمع کردند و از آنها خواستند دین را آموزش دهند!
ایرادی که به نظر میرسد در جامعه روحانیت وجود دارد این است که تلاش دارند اکثر نقشها را خودشان در جامعه به عهده بگیرند و تفکرشان این است که باید خود را در جامعه خیلی مفید و کارآمد نشان دهند. به عنوان مثال یک روحانی که برای بچهها مجریگری میکند و شعر میخواند و با لباس روحانیت بالا و پایین میپرد. اگر هر چیزی سر جای خودش برود، مثلاً پزشک طبابت کند، من تِز دینی ندهم و روحانیون هم تز پزشکی ندهند و از طرفی جلوی یک سری از نقشها را هم نگیرند و فقط نقش هدایت دینی مردم را بر عهده بگیرند آیا مقبولیت بیشتری پیدا نمیکنند؟ مثل نقش آیتالله سیستانی در عراق که ایشان به شدت در عراق محبوب هستند، چون به معنای واقعی نقش یک هدایتگر و ناظر را بر عهده دارند؛ به موقع حرفشان را میزنند، به موقع دغدغه دینیشان را ابراز میکنند، به موقع جلوی ظلم را میگیرند و به موقع اعلام جهاد میکنند. اگر روحانیون ما سر جای خودشان بروند و در کارهای حزبی وارد نشوند و به ذکر نکات اخلاقی که به درد جامعه میخورد بپردازند، فکر نمیکنید این به جذب بیشتر مردم به روحانیت و دین کمک کند؟ کما اینکه روحانیون وظیفه آفرینش شادی ندارند ولی جلو آن را هم نباید بگیرند. این دولت است که باید با سامان دادن به اقتصاد و برنامه ریزی و آسانگیری فرهنگی، شادی را به جامعه تزریق کند و اگر هم میخواهد یک برنامه شاد مثل کنسرت بگذارد، روحانیون مقابله نکنند.
* به هر حال همانطور که عرض کردم مخلوط شدن نقشها اتفاق افتاده و موافق هستم که باید این اختلاط نقشها برداشته شود. من فکر میکنم موردی که شما در مورد طلبه مجری اشاره کردید، نهاد دین هم چنین چیزی را نمیخواهد و شاید حتی مخالف هم باشد و نمیتواند جلوی آن را بگیرد. اینها تماماً علاقه فردی یک شخص است. یعنی منِ نوعی به مجریگری علاقه دارم و طلبه هم هستم و در قالب طلبگی کار مجریگری هم انجام میدهم و به خاطر اینکه حرفی در آن نباشد میگویم دارم با این کار، چهار نفر را به سمت دین جذب میکنم، اما این به همان مسئله مدرنیسم برمیگردد که یکی از آثار آن فردگرایی است. فرد دوست دارد خودش را نشان بدهد و برای این فرد فرقی نمیکند که آخوند یا غیر آخوند باشد. او برای نشان دادن خود ابزار کافی دارد و میتواند در فضای مجازی هنرنمایی کند و خود را نشان دهد. اما به نظر میرسد این رفتارها و منشها در دراز مدت توفیق چندانی نداشته باشد. روحانیت باید همان جایگاه کلاسیک و ساده خود را احیا کند تا بتواند بهتر به وظیفه خود بپردازد. روحانی باید مرجع درددل مردم باشد. باید گوش شنوای حرف مردم باشد.
◻متأسفانه سرعت تغییر علمای ما از تغییرات دنیا کندتر است. جهان منتظر ما نمیایستدتا ببیند ما داریم چه کاری انجام میدهیم. این ما هستیم که باید خودمان را به سرعت جهان برسانیم.
درباره دخالت پررنگ علما در زندگی مردم مطلب دیگری نیز وجود دارد. این که هر مسلمانی موظف است نسبت به دین و احکام حساسیت داشته باشد. اما نکته در اینجاست که دین را میتوان به سه قسمت کلیِ اعتقادات، احکام و موضوعات تقسیم نمود. در بخش اعتقادات همانطور که همه علما و اهل فن فرمودهاند هرکس خودش باید تحقیق کند و به نتیجه برسد و تقلید در اعتقادات ممنوع است. اما در بخش احکام اگر کسی خودش به درجه اجتهاد نرسیده باید وظایف شرعی خود را از طریق مرجع تقلید به دست آورده و انجام دهد. تا اینجا مشکلی نیست و متدینین جامعه به همین شکل رفتار میکنند. اما در بخش موضوعات اتفاق نامیمونی افتاده است. مثلاً شخص مقلد از طریق مرجع خود میداند که حکم فلان مسئله چیست. اما وقتی با آن مسئله مواجه میشود، برای تشخیص مصداق نیز از مرجع تقلید نظرخواهی میکند! در حالی که تشخیص مصداق یا همان تشخیص موضوعات، بر عهده شخص مکلف است. برای نمونه میتوان این مثال را مطرح کرد که شخص میداند حکم نماز خواندن در سفر شکسته بودن آن است. اندازه مسافت سفر را نیز میداند که مثلاً چهار فرسخ است. با این حال باز هم از مجتهد یا نماینده او یا روحانی محل سؤال میکند که من تا فلان آبادی میروم آیا نمازم کامل است یا شکسته؟ خُب این یک موضوع است و تشخیص آن با مکلف است و نباید لزوماً از مجتهد سؤال شود! اگر مکلفین تعیین موضوعات و تشخیص مصداق را خودشان به عهده بگیرند مسیر بندگی و رعایت شرعیات بسیار هموارتر خواهد شد.
شما در بحث دینداری، دینداری را به دو دسته سنتی و مدرن تقسیم کردید و گفتید دینداری سنتی دارای شاخصهای است که دینداران با آن الگو سنجیده میشوند. همچنین فرمودید در بحث دینداری مدرن، معیار سنجش، کارآمدی دین است. همچنین از این گفتید که در دوره فعلی یک سری نیازها در جامعه وجود دارد که متولیان دین توان پاسخ به همه آن نیازها را ندارند. اینجا یک چالش در برابر تعریف شما قرار میگیرد و آن این است که دین نباید تمام نیازها را پاسخ دهد و باید نقش خود را خوب ایفا کند. اگر دین بتواند نقش خود را خوب ایفا کند، چالش ارتباط مردم در عصر مدرن با خدا را میتواند به خوبی حل کند. میشود گفت به نوعی دست و پا زدن بیشتر برای اینکه نقش بیشتری در زندگی مردم ایفا کند تا به قول معروف مردم را بیشتر جذب کند. نظر شما در این مورد چیست؟
◻دقیقاً در زمان اختراع دستگاه چاپ، جامعه اسلامی جامعهای پیشرفته و مدرن به لحاظ علمی بود و قاعدتاً این دستگاه چاپ باید در جامعه علمی اسلام مورد پذیرش قرار میگرفت، اما حدود صد سال طول کشید تا بالاخره علما قبول کردند دستگاه چاپ آمده و این یعنی صد سال از تکنولوژی عقب ماندن
* نقش دین مربوط به طریقه و روش زندگیکردن است. یعنی دین میخواهد به مردم بگوید مردم این مدلی زندگی کنید. دین قرار نیست به مردم ماشین پیشرفته بدهد، ولی این را که وقتی یک فرد ماشین پیشرفته سوار میشود، باید چه اخلاقی داشته باشد و چه کارهایی انجام دهد دین میگوید. حال فرقی نمیکند آن وسیله ماشین پیشرفته، شتر، الاغ، یا هر مرکب دیگری باشد. تأکید میکنم دین قرار نیست به ما هواپیما بدهد ولو اینکه ما بتوانیم اشارههایی از آن را در قرآن پیدا کنیم. ما با توجه به اینکه قرآن داشتیم، اگر این مسیر را درست آمده بودیم، مجموعه ناسا باید در یک کشور اسلامی بود، چون این اسلام است که اول میگوید آسمانها و زمین به تسخیر شما در میآیند، اما لزوماً خود دین این کارها را انجام نمیدهد. دین سرنخ آن را میدهد و این مسلمانها بودند که باید به دنبال این کار میرفتند نه اینکه حوزه علمیه این کار را انجام میداد. همانطور که اگر ما به قرآن نگاه کنیم، بسیاری از چیزها را میبینیم که قرآن سرنخ آنها را به ما داده و این دانشمندان سایر علوم هستند که باید به دنبال آن بروند و آن را پیگیری کنند. یعنی منِ روحانی نباید بروم و اکتشاف کرات آسمانی را انجام دهم، هرچند در قرآن اشارهای به آن شده است. وظیفه منِ روحانی این است که نقش دین را در جامعه ترویج کنم و نقش دین این است که زندگی مردم را درست کند و روش زندگی صحیح را به مردم بیاموزد، اما متأسفانه درست همین جا که باید کارکرد دین باشد این اتفاق نیفتاد و دین پاسخگوی نیازهای زندگی من نبود، به همین جهت من به دنبال چیزی رفتم که پاسخگوی نیازهای من در همان حیطه دین باشد. به عنوان مثال فلان افرادی که تعدادشان هم امروز در کشور ما کم نیستند به دنبال عرفان کاذب میروند. به دنبال آرامش. آرامشی که الا به ذکر الله تطمئن القلوب، آرامشی که در دین بود و منِ روحانی نتوانستم این آرامش را در جامعه ترویج کنم و زمانی که من نتوانستم، کسی که نیاز دارد جای دیگری میرود.
عکسها: حامد راستی- آزاده عابری