بیبی گفت:
- اووووف، یخ زدم، یخ زدم... چقد سرده...
- کجا بودی بیبی؟ چیکار داری میکنی تو این سرما؟ حوض رو چرا رفتی پُرِ آب کردی؟
- ماخام اِسکی بازی کنم!
- اسکی بازی؟ کجا؟
- تو هی حیاطو. فکراشم کردم. همیشه میگن بویه اَ بدترین امکانات بهترین استفاده رِ بکنی.
- الان شما چه امکاناتی دارین بیبی؟
- حوض!
- حوض؟
-ها دیه، حوض... آمار گرفتمای روزا هوا خیلی سرده. اُووو حوضو که یخ بزنه، میشه بیری روش اسکی کنی.
- اسکی داری شما بیبی الان؟
به فکر فرو رفت...
- نه!
- خب. پس میخوای چیکار کنی؟
- حالا با اسکی نیرم. هیطو رو یخا خو میتونم سر بخورم.
- ینی چی بیبی؟ خطرناکه این کار.
- ایششش... مردهشور تو رِ بزنن که اصن اهل ریکسنیسی! خطر چیچیه؟ من اَ هو بچگی عشقای کارا بودم.
***
فرداصبح بیبی شال و کلاه کنان رفت توی حیاط.
- بیبی مطمئنی میخوای این کارو انجام بدی؟
- هااااااا...
- ولی بیبی یخ حوض نازکهها، اونقدی ضخیم نیس که شما روش سر بخورین.
- نوچ، بچه که بودم سر میخوردم.
- بچگیات پونزه بیس کیلو بودی، هشتاد نود کیلو که نبودی بیبی...
- گم بوشو. ینی مِخی بیگی من سنگینم؟ مث تو دو پاره اُسوخون باشم خوبه؟
- اصلاً بحث این نیس بیبی.
- اصن من بحثی با تو ندرم گلابی، برو تو حرف مفت نزن...
***
ننهههههه گلاااااااااب... بیا که مُردم...
سرماخوری بیبی به کنار، دست و پایش بدجوری آسیب دیده. التماس دعا!