تعداد بازدید: ۱۰۳
کد خبر: ۲۱۷۷۸
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۰ - 2024 16 November

️خر و شتری دور  از آبادی به آزادی زندگی می‌کردند. نیم شبی به کاروانی نزدیک شدند. شترگفت: رفیق ساعتی سکوت کن تا از آدمیان دور شویم، نبایدگرفتار آییم...
خرگفت: این نتوان بود، چرا که درست همین ساعت نوبت آواز من است و ترک عادت رنج جان دارد.

این را گفت و بی محابا  فریاد سر داد...

کاروانیان باخبرشدند و هر دو را گرفتند و به بار کشیدند. فردا به آبی عمیق رسیدند و عبور خر از آن ناممکن شد. پس خر را بر پشت شتر گذاشتند تا از آب بگذرد. شترتا به میانه آب رسید شروع به تکان خوردن کرد. خرگفت: رفیق اینچنین نکن که اگر من افتم غرق شدنم حتمی است.

شترگفت: چنان که دیشب نوبت آواز تو بود، امروز هم نوبت رقص ناساز من است.

این بگفت و با جنبشی خر را بینداخت و غرقه ساخت!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها