عباسعلی حاجنصیری معلم بازنشسته البته نه از آن بازنشستههایی که علاقهای به مطالعه و متون ادبی ندارند... او ۱۵ سال است که سعدی میخواند، با او عشق میکند و میگوید شب و روزش را از او میگیرد.
سخنان سعدی را ورای آنچه که دیگر شاعران و ادیبان ایرانی سرودهاند، میداند؛ با کلیات سعدی فال میگیرد و به اذعان کسانی که در جلسه با ما هستند از حاج محمد هائم گرفته تا رفیق یار و غارش یعنی محمدعلی فرقانی معتقدند که پیش بینیهای او از سعدی درست از کار درآمده است...
در یکی از عصرهای تابستان و در حالی که خانهاش زمانی در شلوغترین نقطه شهر قرار داشت یعنی در کنار بیمارستان قدیم، میزبان ما بود.
در را باز میکند خانه هنوز بوی قدیمیها را میدهد، گویا یک استادکار افغان مدتی همدم او بوده و ستونهای خانه را حکاکی کرده که به زیبایی منزلگاهش افزوده است. شببوها شروع به رقاصی کردند و انسان را خمار...
قالی ایرانی را در بهارخواب پهن کرده و در آنجا از ما میزبانی میکند؛ میگوید تعلقی به دنیا و مالاندوزی ندارد، پنکهای قدیمی و آبیرنگ، نسیمی را به چهرهمان هدیه میکند. بارها تلاش کرده تا بخشی از زندگی مادی اش را به نیازمندان بدهد هرچند همین مسئله برای او حاشیههایی درست کرده است.
کتاب کلیات سعدی را زیر بغل میزند و در نشست عصرانه، ما را میزبانی میکند. متولد ۱۳۳۵ در نیریز است.
سه وجه متفاوت دارد!
۱- کسی که بیش از ۲۰ سال معلم زبان انگلیسی بوده و شاگردان بسیاری را پرورش داده است.
۲- او را به عنوان یک فرد اقتصادی میشناسند با یک پاساژ مشهور در نیریز؛ پاساژی که در قلب خیابان قدس هنوز هم خودنمایی میکند و یکی از مراکز تجاری شهر به شمار میرود؛ بله او سازنده پاساژ یکتا است...
۳-، اما او وجه سومی دارد همانی که سبب شد تا ما را به خانهاش بکشاند. اشاره کردیم... سعدی خوانده و عاشق اوست و اگر بگوییم شیخ اجل را پرستش میکند، گزاف نگفتهایم.
از او میخواهیم تا از دوران تحصیلش بگوید.
در دبستان بختگان در سالهای ۱۳۴۱ و ۴۲ خورشیدی تحصیلاتش را آغاز کرده با کمی تأمل و کمک اطرافیان نام معلمان را به خاطر میآورد: معلم کلاس اول: زندهیاد عبدالحسین آزاد، کلاس دوم: زندهیاد سید یحیی طباطبایی، کلاس سوم: زندهیاد طریقی و زندهیاد مهدی طاهری، کلاس چهارم: زندهیاد محمد صارمی، کلاس پنجم: عنایت ا... جاوید و صابری اهل آباده، کلاس ششم: تهمتن اهل فسا.
دوره متوسطه را در دبیرستانهای احمد نیریزی و سپس شعله طی میکند معلمان را کم و بیش به یاد میآورد، زندهیاد فرخپور، کاظمی، کمالی، عابدنژاد، خلیل نوراللهی، زندهیاد خلیل محمدپور، عنایتا... جاوید، زندهیاد مولوی، زندهیاد لاریزاده، سلطانی، زندهیاد محقق، زندهیاد سیدحسن فقیه، سید حسین فقیه، زندهیاد غلامی، زندهیاد حسن حقیقی، زندهیاد حسین داوری، زندهیاد مسعودخزایی، زندهیاد سجادی، هاشمی، زندهیاد سبزوار، روحانی، دهش، مصلح و زندهیاد جهانمیری و...
او سپس در رشته معلمی زبان انگلیسی دانشسرای تربیت معلم شیراز در سالهای ۱۳۵۴ و ۵۵ خورشیدی پذیرفته میشود.
حرف از دورهی سربازی که میشود لبخندی به چهرهاش میآید و میگوید: تا قبل از ما فارغالتحصیلان تربیتمعلم سربازی نمیرفتند ولی ما را به سربازی بردند. ۶ ماه آموزش را در تهران و در لشکرک گذراندیم. فرمانده آنجا آقای سرتیپ افصی اهل فسا فردی بسیار مهربان بود و از آنجا که من گفته بودم سرپرست خانواده هستم مرا به نیروی دریایی سیرجان برای ادامه خدمت معرفی کرد. کمکم اوضاع کشور به سبب انقلاب به هم ریخت و از ما خواسته شد تا سربازخانهها را ترک کنیم و من هم فرار را برقرار ترجیح دادم. بلافاصله به شیراز، بوشهر و اهواز رفتم تا از دیگر دوستانم هم بخواهم تا سربازخانهها را ترک کنند، اما آنها دلی به حرف من ندادند.
در ابتدا به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و به عنوان دبیر زبان در نیریز مدرسه راهنمایی مفتح و چندین سال در قطرویه بودم. آن زمان آقای سید حسین فقیه رئیس آموزش و پرورش بود. در نصیرآب، ریزاب، تمشولی، چاهگز، دهچاه، و... هم برای پسران و هم برای دختران تدریس میکردم، در سالهای آخر هم معلم زبان راهنمایی پسرانه فضل و دخترانه طالقانی شدم، اما در ۲۰ سالگی تصمیم گرفتم که خود را بازخرید کنم. تازه پاساژ یکتا را ساخته بودیم و کلی بدهی داشتیم، از طرفی متأهل شده بودم و دیگر توان رفتن به این روستا و آن روستا را نداشتم.
در دوران بازنشستگی ابتدا حافظ خوانده و بعد باباطاهر، اما از ۱۵ سال قبل سعدی خوانی را شروع کرده است. میگوید در ابتدا رفتن به سمت ادبیات کهن و سعدی کمی سخت بود.
حتی نزد استاد محمدجواد پورصدر میرود و میگوید که دوست دارد سعدی بخواند و او هم از سختی سعدیخوانی میگوید، اما عنوان میکند هر زمان از شبانهروز که دوست داشت زنگ بزند تا راهنماییاش کند.
میگوید نمیتوانستم مزاحم ایشان شوم، چون غالباً من شب تا صبح را بیدار بودم و به خواندن سعدی مشغول و موقعیت مناسبی نبود تا مزاحم ایشان شوم.
آنقدر عاشق سعدی شده بودم که حساب و کتاب زمان از دستم خارج شده بود و غذایم شده بود یک وعده و آن هم یک لیوان شیر. سعدی میخواندم و برای یافتن برخی معانی واژهها از فرهنگ لغت عمید بهره میگرفتم و هیچوقت احساس خستگی نکرده و نمیکنم.
گویا یک بار سکته مغزی کرده و تمام آنچه را که خوانده بود، به باد فراموشی سپرده و هیچ چیز را به یاد نمیآورده، میگوید: طوری بودم که اگر بیتی را شروع میکردم مصرع بعدی را نمیدانستم. قبل از این سکته اگر بیتی از سعدی میخواندم ابیات معادل آن از حافظ، باباطاهر یا... به ذهنم میآمد، اما بعد از سکته خیر؛ حتی اگر از خانه بیرون میرفتم کسانی باید در را برایم باز میکردند، یا برای عبور از خیابان باید دستم را میگرفتند و میبردند! یعنی حافظهام را از دست دادم. رو به خدا کردم و گفتم یا نباید عشق را میدادی و حالا که ذهنم راگرفتهای همه چیز را بگیر، اما عشق را برگردان. الحمدا... برگرداند طوری که هیچ تفاوتی با قبل نکردم.
در این ۱۵ سال عاشقانه سراغ کلیات سعدی میرود و بر پایه تفأل هر غزل، قصیده و... را برمیگزیده و آن را عاشقانه میخوانده. او معتقد است از سر شب حدود ساعت ۹-۱۰ تا حدود ۸ تا ۹ صبح مشغول خواندن ابیات و غزلها و قصاید سعدی بوده و هست. میگوید: غذایم یک لیوان شیر است و غرق معنویات شیخ اجل میباشم. یک وعده غذا بیشتر نمیخورم به ندرت اتفاق میافتد که به جز وعده شبانه غذای دیگری بخورم. در حین خواندن آثار سعدی هیچگاه احساس خستگی نکردهام.
حاج نصیری به تجربه به این باور رسیده که اگر ۷۰ سال سعدی را با دقت و عمیق بخوانید باز تازگی دارد، احساس تکراری بودن نمیکنی، چه بسا به این نتیجه میرسی که برداشت قبلی کامل نبوده یا اشتباه بوده، چون سخن سعدی سهل و ممتنع است. به فرموده شیخ اجل:
این سخن سعدی تواند گفت و بس
هر گدایی را نباشد جوهری
پیام اهل دل است این خبر که سعدی داد
نه هر که گوش کند معنی سخن داند
حاج نصیری سخن سعدی را قرآن فارسی میداند و میگوید همانگونه که وقتی آیهای یا سورهای از قرآن را میخوانیم چه بسا برداشت جدیدی از آن میکنیم سخن سعدی نیز چنین است. سعدی مجموعهای از روانشناسی اجتماعی، عرفان، وعظ، فصاحت، بلاغت، خلاصهگویی، سیاست، جامعهشناسی و ... است. هیچکس به اندازه سعدی پند و اندرز نگفته که خود فرموده:
نگفتند حرفی زبانآوران
که سعدی نگوید مثالی بر آن
عباس حاج نصیری بحث خداشناسی را که بنیاد همه ادیان توحیدی است به طور کامل و جامع در این بیت سعدی دیده که فرموده:
گویی جمال دوست که بیند چنان که اوست
الا به راه دیده سعدی نظر کنند
او با توجه به تقدم زمانی سعدی بر حافظ بر این اعتقاد است که حافظ اشعار سعدی را خوانده و تحت تأثیر قرار گرفته و لذا به مقام لسان الغیبی رسیده.
حاج نصیری مثنوی مولانا را نخوانده و معتقد است مثنوی دریاست و لذا به خودش اجازه ورود به مثنوی را نداده و ورودش به آثار سعدی را ناشی از دعا و درخواست قلبیاش از خداوند میداند و میگوید: خاضعانه خواستم توان خواندن سعدی را به من عطا فرماید، دعایم را اجابت کرد و داد آنچه را که خواهش کرده بودم.
سخن سعدی سخن خداست که از زبان سعدی جاری شده و فرموده:
دل آینه صورت غیب است ولیکن
شرط است که بر آینه زنگار نباشد
***
سعدی حجاب نیست تو آئینه پاک دار
زنگارخورده، چون بنماید جمال دوست
میپرسیم با این زنگار چه کنیم و چه کار کنیم تا بر آینه زنگار ننشیند؟ پاسخ میدهد: خودت و خودت.
میگوییم شما چگونه زنگارزدایی کردید با توجه به اینکه رشته تحصیلیاتان هیچ ربطی به ادبیات عرفانی نداشته و در این مسیر هم استادی نداشتهاید و حاج نصیری که همه چیزش را ناشی از عنایت الهی میداند پاسخ میدهد: بگذارید از چگونگی دستیابی به نسخه کلیات سعدی مورد استفادهام را که شرح زندهیاد استاد محمدعلی فروغی چاپ سال ۱۳۳۹ خورشیدی است بگویم. پسر برادرم مجتبی در تهران رشته مهندسی برق میخواند گفتم عمو جان روبروی دانشگاه تهران برو و از کتاب فروشی یک نسخه قدیمی خوب برای من بگیر کار به قیمتش هم نداشته باش. رفت و این نسخه را برایم خرید ۵۰ هزار تومان در حالی که دیگر نسخهها ۶۰۰۰ تومان بود. شروع به مطالعه و مقایسه متن آن با سایر نسخهها کردم دیدم متفاوت است: اول اینکه کامل است، حتی هزلیات را دارد، معانی قرآنی و فارسی را نوشته، معادل واژهها و ابیات را در پاورقی آورده و از انتشارات اقبال است. گیر آوردن این نسخه را هم از عنایات الهی میدانم.
از عباسعلی حاج نصیری جان کلام را میپرسیم و اینکه اگر کسی بخواهد از تجارب شما استفاده کند و بتواند این مسیر معنوی را طی کند - هرچند رازورانه است- و بیشتر برای خود شما قابل درک است، برداشت عمومیاتان چگونه قابل انتقال میباشد؟ پاسخ میدهد:
بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
در طریق عشق اول منزل است
***
به خودت نمیتوانی دروغ بگویی،
سعدیا گر به یک دمت بیدوست
هر دو عالم دهند، مستانش
و حافظ میفرماید:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
و باز شیخ اجل میگوید:
ماجرای عقل پرسیدم ز عشق
گفت معزول است و فرمانیش نیست
باید تسلیم فرمان خدا شد، تا تسلیم نشوی چیزی عایدت نمیشود. او در مورد انگیزهاش از اهدای کتاب به ویژه آثارسعدی میگوید:
معمولاً برای خرید وسائل مغازهای که در پاساژ یکتا داشتیم به تهران میرفتیم. من اول میرفتم روبروی دانشگاه تهران برای خریدکتاب. یک بار فقط ۳۸ میلیون تومان کتاب به ویژه کلیات سعدی خریدم برای هدیه به مردم به این امید که فردی که به او هدیه دادهام یا یکی از اعضای خانوادهاش یا یک مهمانی که وارد خانه او میشود یک بیت از سعدی بخواند و آویزه گوشش شود و خودش را نجات دهد و شاید کس یا کسانی دیگر را نیز نجات دهد، این بسیار مفید است. تاکنون فقط ۸ هزار جلد کلیات سعدی را اهدا کردهام به غیر از گلستان و بوستان که جداگانه خریده و هدیه دادهام. همه اینها فقط و فقط لطف خداست.
در آخر هم تفألی به سعدی میزند و شروع میکند. هوا کمکم رو به تاریکی گذاشته و نمنم باران فضا را بیش از پیش عرفانی کرده است.
در نهایت هم او را با حال و هوایش تنها گذاشتیم و این شعر از سعدی را تقدیمان کرد:
آن که نقشی دیگرش جایی مُصّور میشود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
عشق دانی چیست؟ سلطانی که هر جا خیمه زد
بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر میشود
دیگران را تلخ میآید شراب جور عشق
ما ز دست دوست میگیریم و شَکّر میشود
دل ز جان برگیر و در بر گیر یار مهربان
گر بدین مقدارت آن دولت میسر میشود
هرگزم در سر نبود اندیشه سودا ولیک
پیل اگر دربند میافتد مسخر میشود
عیشها دارم در این آتش که بینی دم به دم
کاندرونم گرچه میسوزد منور میشود
تا نپنداری که با دیگر کسم خاطر خوشست
ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر میشود
غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش
باز میبینم که در آفاق دفتر میشود
آب شوق از چشم سعدی میرود بر دست و خط
لاجرم، چون شعر میآید سخنتر میشود
قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود.
چون همیسوزد جهان از وی معطر میشود
به وجود چنین انسان های خاکی و مردم دار افتخار میکنیم و همچنین از هفته نامه پرتلاش که واقعا با مطالب ارزنده و با تلاش سعی می کند نگذارد افراد فراموش شوند و ببخشید در نگارش نام نصیراباد ناقص نوشته شده جهت یادآوری از تلاش شما کمال تشکر را دارم دهقان