📷 برگزاری روز جهانی کودک توسط آموزشگاه گاف/ مهر ۱۴۰۳
دوران بیغل و غشی که همه ما از آن به خوبی یاد میکنیم و آرزوی همیشگی ماست که کاش میشد دوباره به دوران کودکی بازگشت. کاش مثل کودکان ساده زندگی میکردیم نه قهری، نه توقعی و نه کینهای در دل داشتیم.
از همه دفاعکنم
آرمین ۹ ساله و کلاس سوم، عاشق بازی فروتنینجا است و جز دوستان مدرسه و پسر خالهاش با کسی دوست نیست؛ روزی ۴ ساعت با گوشی بازی میکند دوست دارد پدر و مادرش هیچ وقت با هم دعوا نکنند. میگوید: «میخواهم پلیس شجاعی بشوم تا بتوانم ازهمه دفاع کنم.»
دوست دارم فوتبالیست شوم، چون خیلی پول دارند
آریا حدادی ۷ ساله و کلاس اول دوست دارد دروازهبان شود، چون فوتبالیستها خیلی زیاد پولدارند. میگوید: «صبحها که همیشه مدرسه هستم، بعد خودم تنهایی بازی میکنم، مشق مینویسم و به مغازه بابام میروم. با گوشی مامانم بیلیارد، دریملیگ، مینی، میلتیا بازی میکنم، اما بیلیارد را خیلی دوست دارم. اگر مامان و بابام دستکش دروازهبانی و یه دنیا توپ فوتبال برایم بخرند، خیلی خوشحال میشوم.»
اجازه بده غذا رو شور کنم
مبین بامداد ۶ ساله از پیش دبستانی که به خانه میآید خودش تنهایی بازی جنگی میکند، تلویزیون میبیند و وقتی پدرش آمد با گوشی او بازی میکند، میگوید: «مرد عنکبوتی و بازی مود شدهاش را روی گوشی دارم. وقتی بزرگ شدم مهندس خانهسازی میشوم، چون خانهسازی را دوست دارم. میخواهد به مادرش بگوید اجازه بده غذا رو شور کنم و به پدرش هم بگوید اگر امروز سرکار رفتی، فردا را نرو!»
گیمر میشوم تا همه را خوشحال کنم
محمدمهدی ۶ ساله اول غذا میخورد، لگو بازی میکند. پدرش اصلاً، ولی مادرش خیلی کم با او بازی میکند و به او قول داده برایش جوراب ورزشی بخرد. او میخواهد در آینده گیمر شود تا همه بچهها را خوشحال کند. میگوید: «دوست دارم بابام برود سرکار تا پولدار شود و برای من گوشی بخرد.»
میدانم نمیخرند، اما آرزویم آیفون هست
امیررضا احمدزاده ۱۰ ساله با وجودی که میداند برایش آیفن نمیخرند، اما آرزویش خریدن آیفون ۱۵ پرومکس است. دوست زیاد دارد، اما هیچوقت با آنها بیرون نمیرود. میگوید: «بازیهای موبایل لجند، البیون آنلاین را روزی دوسه ساعت بازی میکنم هر دو را دوست دارم میخواهم در آینده نمایشگاه ماشین بزنم، تا خودم اول آنها را امتحان کنم.»
خلبان شوم و به هر کشوری سفر کنم
پویا منفرد ۱۰ ساله میخواهد خلبان شود و به هر کشوری که دوست دارد سفر کند. دلش میخواهد آنقدر پول داشته باشد تا پهپاد بخرد. میگوید: «کلاس زبان و ورزش میروم، دوست زیاد دارم با آنها فوتبال و کارت بازی میکنیم. اما بیشتر با گوشی بازی میکنم، تقریباً همه بازیها را دارم. اما بازی فیفا و افسی خیلی باحاله.»
رانندگی را دوست دارم
دیانا خلج ۶ ساله دوست دارد در آینده دندانپزشک شود، چون خودش دندان درد دارد. میگوید: «دوست دارم بابام به من رانندگی یاد دهد.»
پدرم جاده است وقت ندارد با من بازی کند
زهرا زارع ۷ ساله بازیهای گوشی را دوست ندارد، بیشتر با اسباب بازیهایش بازی میکند، بعضی روزها هم با مادرش. پدرش جاده است وقت ندارد با او بازی کند. ولی دوست دارد هر بار پدرش میآید برایش هدیه بخرد و مادرش هم او را به خیابان ببرد و با هم قدم بزنند.
دکتر زیبایی میشوم، چون هم پول دارند، هم زیبا هستند و هم مردم را قشنگ میکنند
آتریسا ۸ ساله بعد از مدرسه مشقهایش را مینویسد و با برادرش کارت کیمدی بازی میکنند، کلاس تئاتر و کاراته میرود. بعضی وقتها هم با گوشی مادرش بازی میکند؛ میگوید: «میخواهم دکتر زیبایی بشوم، چون اول که خیلی زیاد پول دارند، دوم هم خودشان قشنگ هستند هم مردم را قشنگ میکنند.»
پدر و مادر آتریسا خانم با او بازی نمیکنند او با دخترهمسایه، دختر خاله، پسرعمهاش دوست است و با آنها بازی میکند، اما بیشتر وقتها با گوشی نقاشی میکشد و مانکرافت بازی میکند. اما دوست دارد پدر و مادرش همیشه برایش هدیه بخرند و تولدهای باکلاس بگیرند.
همه شغلها را دوست دارم
خودش را نام نام معرفی میکند پیش دبستانی را تمام کرده و دوست ندارد مدرسه برود، میگوید: «میخواهم آقای فضانورد بشوم، اصلاً همه شغلها را دوست دارم، دکتر هم میشوم. بنا و نانوا را هم دوست دارم. در خانه با مامانم خیلی بازی میکنم و در آشپزی به او کمک میکنم، چون گوشی ما فقط بازی آشپزی دارد و من آشپزباشی هستم.»
میوهفروش میشوم و با ماشین آبی رانندگی میکنم
رادین ۵ ساله میخواهد مثل عمویش میوهفروش شود و با ماشین آبی رانندگی کند.
برایم تولد بگیرند و دوربین عکاسی بدهند
آیسا یزدانی ۸ساله کلاس دوم است از مدرسه که میآید اول لباسهایش را بیرون میآورد، دست و صورتش را میشوید، غذا میخورد، بعد از نوشتن تکالیفش اگر مادرش کار داشته باشد با دو دوستش مهرسانا و زهرا بازی میکند. خیلی کم با گوشی بیبی باس بازی میکند. دوست دارد فضانورد شود تا بتواند از سیارهها عکس بگیرد میگوید: «مامان و بابام باید من را از داداشم بیشتر دوست داشته باشند، برایم تولد بگیرند و هدیهشان هم دوربین عکاسی باشد.»
ساعت زنگدار بخرند تا صبح زود بیدار شوم
محمد طاها زارع ۶ ساله عاشق ساعت زنگدار است به پدرش گفته که برایش ساعت بخرد تا صبحها قبل از اینکه به اداره برود او نیز بیدار شود؛ میگوید: «از مدرسه که میآیم به مامانم در جمع کردن ظرفها کمک میکنم او هم من را به پارک میبرد.»
هرچه گفتم بگویند چشم!
محمد طاها جعفرپور ۹ساله دوست دارد به مردم کمک کند و متخصص مغز و اعصاب شود، از مدرسه که میآید استراحت میکند، با مادرش بازی میکند، دوباره کلاس میرود و بعد مشقهایش را مینویسد و با گوشی بازی میکند.
میگوید: «پدر و مادرم باید پشت من باشند در دعوای من و بچهها از من دفاع کنند و هرچه گفتم بگویند چشم!»
محمد طاها ماینکرافت را از همه بازیهایش بیشتر دوست دارد، اما نینجا وعروسک کتکخور را هم بازی میکند.
موهایم را مدلدار ببندم
مهدیس بابک ۶ ساله شغل آیندهاش خانهسازی است، او اصلاً بازیهای گوشی را دوست ندارد و بیشتر با مادرش بازی میکند، دلش میخواهد مادرش موهایش را مدل بزند و پدر برایش طلا بخرد.
دلم میخواهد تمام کتاب قصههای دنیا را بخرم
کیانا ۸ ساله مادرش کارمند است و نمیتواند با او بازی کند. پدرش هم با آنها زندگی نمیکند؛ دلش میخواهد تمام کتاب قصههای دنیا را بخرد؛ میگوید: «از مدرسه که میآیم استراحت میکنم، تلویزیون میبینم، با گوشی باباسفنجی و گود پیتزا بازی میکنم و بعد هم کتاب میخوانم. هیچکس با من بازی نمیکند و من همیشه تنها هستم. از مامانم میخواهم همه کتاب قصههای دنیا را برایم بخرد تا من بخوانم و کتابنویس بشوم و داستانهای قشنگ با خیلی عکس برای بچههای زرنگ بنویسم.»
دندانپزشک شوم تا مامانم دندان درد نشود
آوینا صبح تا ظهر پیش دبستانی است عصر بعد از استراحت به همراه مادرش به مغازه میرود. میخواهد دندانپزشک شود تا دندانهای مامانش را خوب کند تا درد نگیرند؛ با وجودی که دوستان زیادی دارد، اما با آنها بازی نمیکند و توپ بازی با پدرش را دوست دارد. میگوید: «مامانم همیشه کار دارد با من بازی نمیکند، اما بابام با من توپ بازی میکند، دوست دارم برایم گوشی و تخت خواب بخرند».
دوست دارم خواننده شوم
دانیال ۹ساله بازیهای گوشی را دوست ندارد او میخواهد خواننده شود و گیتار بزند و صدایش از همه ماشینها بومبوم کند. تنها همبازیاش خواهرش است، با هم مشق مینویسند و شبکه پویا نگاه میکنند. میگوید: «از مامانم میخواهم برای من گیتار بخرد، اما نمیخرد، چون پول ندارد، بابام هم خسیس است، برایم نمیخرد.»
در کوچه فوتبال بازی میکنیم
امیرحسام ۸ ساله و کلاس دوم با دوستانش در کوچه فوتبال بازی میکند، میخواهد مهندس بشود و ماشین شاسی بلند بخرد، میگوید: «هر عصر، فوتبال بازی میکنیم. بعد که به خانه میرویم با گوشی هم بازی پابچی میکنیم، بعضی روزها هم با بابا شطرنج بازی میکنم.»
بازیهای گوشی مزخرف هستند
امیرعلی محفوظ کلاس چهارم ابتدایی است دوستان زیادی دارد و بیشتر با دوستانش بازی میکند، در آینده میخواهد راننده بیل مکانیکی شود، چون آدم را پولدار میکند. میگوید: «هربار حوصلهام سر برود پیش دوستانم میروم یا برای گردش به ملکمان میروم؛ بازیهای گوشی مزخرف هستند من اهل گوشی بازی نیستم. دلم میخواهد پدرم برایم دوچرخه بخرد تا دور بزنم.»
***
ساده و صادقانه همه چیز را گفتند. از نداشتهها و داشتههایشان زبان به میان آوردند و این وظیفه ماست که کودکی خوبی را برای آنها رقم بزنیم. به آنها انگیزه بدهیم و اعتماد به نفس...