در شاهنامه، قدیمترین سخن از پزشکی در داستان پادشاهی جمشید آمده.
به فرموده فردوسی کسی که پزشکی را بنیاد نهاده همانا پادشاه ایران است. اوست که پزشکی و راه درمان هر درد را پیدا کرده و درِ تندرستی و راهِ گزند را شناخته و به مردم شناسانده است.
این ارج و جای والا و دیرینه شاه و شاهنشاهی در ایران را میرساند.
پس در داستان گرفتاری ضحاک به ماران، نام پزشکان آمده است.
پزشکان فرزانه در پیشگاه ضحاک گرد آمدهاند و هر کس دانش خویش را به کار میبندد تا آن درد شگرف را درمان کنند و کس نمیتواند چارهای کند.
در این هنگام، باز ابلیس در لباس پزشک نزد ضحّاک میرود:
به سان پزشکی، پس ابلیس، تفت
به فرزانگی، نزد ضحّاک رفت
بدو گفت کین بودنی کار بود
بمان تا چه گردد نیاید دَرود
خورش ساز و آرامشان ده به خَورد
نشاید جز این چارهای نیز کرد
بجز مغز مردم مدهشان خورش
مگر خود بمیرند از این پرورش
دیگر جا که شاهنامه یاد پزشک کرده در داستان هفت خان رستم است.
پزشکی فرزانه به رستم میآموزد که اگر جگر دیو سپید را از کالبدش بیرون کشد و سه قطره از خون جگرش (ویتامین A؟) را در چشم شاه کاووس و ایرانیان بندی دیو بچکاند همه بینایی خویش را بازخواهند یافت.
جای درنگ دارد که فردوسی، پزشک را به صفت فرزانه یاد کرده. فرزانگی، همان حکمت است.