بیبی گفت:
- هی که گفتم مُشتبا! یی کلام ختم کلام، یا میری رشتهی دکتری، یا من شیرُمه حلال بُوات نیکنم!
مجتبی سری تکان داد.
- آخه این چه حرفیه میزنی بیبی جون؟ به بابام چه ربطی داره؟ من اصلاً به رشتههای بیمارستانی علاقهای ندارم. من عاشق رشتههای فنیام.
- تو بیخود میکنی! ملو بری من آدم شده! من عاشق رشتههای فنیام... آخه رشتهی فنیام شد رشته؟
- چشه مگه بیبی؟ تازه اگه بخواین خوب بدونین الان راحتتر میشه تو رشتههای فنی پیشرفت کرد...
- پیشرفت بخوره تو او سرُت... اَ هَمِی نَوام خو ناامید بودم. چِشُم اَ تو بود که بیری یَی دکتری بیشی، بلکهای سوری اِقَد قُپُسای نَوَشه نره. ایَم خو اَ تو... هی که گفتم مُشتبا. یا دکتر میشی یا دیه اسم منه نِیَری...
مجتبی دوباره سری تکان داد.
- آخه بیبی جون، قربون شما برم، من دوس ندارم دکتر بشم. به چه زبونی باید بگم آخه؟ بعدشم مگه مملکت فقط دکتر میخواد؟ من نمیدونم این چه فشاریه که اکثر خونوادهها میگن بچههاشون باید دکتر شه. همین کسری رو یادتون نیس؟ اینقد تحت فشار گذاشتنش تا اینکه یکی دو ترم خوند و بعدم انصراف داد.
سرش را چرخاند سمت من.
- بد میگم گلاب؟
بیبی نگذاشت حرفی بزنم...
- آخه گلابم آدمه که ازُش سؤال میکنی؟ مهندسه؟ دکتره؟ مشاوره؟ حالا نظر یی آدم حسابیام میگرفتی ایطو سوزُم نیگرفت...
گلویی صاف کردم...
- درسته بیبی جون نظر ما رو قبول نداره ولی مشتبا جان من حقو به تو میدم. اگه میبینی واقعاً به رشتهی فنی علاقه داری، شک نکن و برو دنبال علاقهات... دکتر نشد، مهندس، مگه مهندس شدن چه عیبی داره؟
بیبی نگاهش را از من گرفت و رو کرد به مجتبی...
-ای بَبوگلابی چیچی میگه؟ مهندس؟ ینی تو بیری فنی مهندس میشی؟
- میتونم مهندسم بشم، بیبی بله... اصلاً مهندسم نشد یه تراشکار موفق، یه نجار موفق. یه مجسمهساز حرفهای. به قول مش موسی خوبه آدم کاری کنه که باهاش عشق کنه!
بیبی نیشش باز شد...
- ووووی مش موسی ایه گفته؟
- بله بیبی. همین چن روز پیش خونه خودتون داشت میگفت...
- حرف خو نی بَخُدا، دُرّ و گوهره! برو ننه، هر چی دلُُت ماخا برو... فقط خدا کنه مثای گلابو ذلیل نشی!