ظهر تابستان و در غوغای گرما برق رفت.
چون خمیر آماده کرد آقای نانوا، برق رفت
کارگر فرغون آجر را به بالابر چو بست
چند متری هم که آن را برد بالا برق رفت
دکتر دندانپزشک داروی بیحسی چو زد
متّه را نزدیک دندان برد، امّا برق رفت
نسخهی بیمار من، چون وارد سامانه شد
تا بگیرم من کد رهگیریای وا! برق رفت
تخم مرغ و شیر و یک حبه پنیر برداشتم
کارت بانکی دادم «اسماعیل آقا»، برق رفت
صورتم از سمت چپ اصلاح کردم، بعد از آن
تا کنم کوتاه موی آن طرف را برق رفت
گفت آقای «توانیر» دور کولر کم کنید!
کردم آن را دور منفی باز، اما برق رفت
رفت ملا نصردین پیش رئیس برق شهر
تا بپرسد چند و، چون ماجرا را، برق رفت
دکتر علی اصغر محمودی - تابستان ۱۴۰۳
نظر شما