ما مردمان ایران زمین، تاریخی پر فراز و فرود را تجربه کرده و همچنان نیز در حال تجربه کردنیم. آنچه در کشاکشِ این گذرانِ تاریخی به دستِ دیگران یا خودمان بر سر ما آمده، ما را به جایی رسانده که اکنون دچار نوعی «سرخوردگی ملی» شدهایم.
یعنی حس میکنیم آن جایگاه جهانی که در زمینههای مختلفِ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، علمی و فرهنگی شایسته ماست نداریم و دیگر کشورها یک به یک از ما پیش افتادهاند و ما درجا زدهایم و عقبگرد کردهایم.
این سرخوردگی در لایههای گونهگون تفکرات ما نمود دارد. از کتابها و سخنرانیها و مقالات علمی و روزنامهای گرفته تا گفتگوهای روزمره مردم در خیابان و فضای مجازی.
نُقل محافل است که پیشرفتهای ریز و درشت دیگر کشورها را به رخِ خودمان میکشیم و بر عقبماندگیهای ایران افسوس میخوریم.
گرچه در ذکر پیشرفتهای دیگران و عقبماندگیهای خودمان گاه اغراق میکنیم، اما بخش زیادی از آن واقعیت دارد و همینهاست که ما را دچار «سرخوردگی ملی» کرده است.
ما روزی جهان را پادشاهی میکردیم و دیگر کشورها را به هیچ میانگاشتیم، اما اکنون از گردونه پیشرفتها به دور افتاده و نظارهگر بالندگی دیگر کشورها شدهایم. کشورهایی که در دورههایی استان کوچکی از ایرانِ ما بودهاند و حالا برای ما عرض اندام میکنند و نفسکش میطلبند.
این باعث سرخوردگی و حتی یأس شده و یکی از انبوه نتایج آن میل به مهاجرت و رفتن از مام میهن به گوشهای غریب در این جهان بزرگ است.
البته که در این بین، اهل فکر و فضل و دانش و مهارت بیشتر سرخورده میشوند.
اما در میانه این همه ناامیدی و سرخوردگی، اکنون به نظر میرسد که ما در حال رسیدن به یک بلوغ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی هستیم که یکی از مهمترین پیششرطهای توسعه است و آن پرهیز از دعوای داخلی و خارجی و رسیدن به آشتی و دوری از افراطیگری است.
ما سالها توش و توان و سرمایههای انسانی و مادی و معنوی و تاریخی و مذهبی خود را بر سر دعواهای بیمورد به باد دادهایم و فرصتهای زیادی را سوزاندهایم.
اما اکنون از لایههای پایینی جامعه تا سران کشور به این جمعبندیِ ناگفته و نانوشته رسیدهاند که برای پیشرفت کشور دست از دعوا با خودمان و دیگران بردارند و معدود فرصتها را قدر دانند و به هدر ندهند.
از نمودهای آن یکی برآمدنِ دولت پزشکیان است که شعار پرهیز از دعوا را داد و بر وفاق ملی تأکید کرد.
دولت پزشکیان را باید آخرین فرصت برای آشتی و بازگشت مردم به صحنه سیاسی دانست. شاید پزشکیان در آینده موفق شود و شاید هم نه. اما آنچه باعث پیروزی او و بازگشت بخشی از مردمانِ قهر کرده با انتخابات بود، نه مشی اصلاحطلبی او که تأکید بر شعارِ دوری از دعوا بود که باعث شد بسیاری از مردمانِ بیجناح و حتی اصولگرایان و مخالفانِ اصلاحطلبی نیز به او رأی دهند.
پیش از این و از همین قلم بیان شد که لازمه هر پیشرفتی و هر اعتلایی، «آگاهی» و «اراده» است. هر شخصی و هر جماعتی و هر ملتی که خواهان کمال و رُشد است باید توأمان به «آگاهی» و «اراده» برسد. نکته مهم این که آگاهی بدون اراده به رخوت و سستی میانجامد و ارادهی ناآگاه به افراطیگری و خشونت.
اکنون این آگاهی ایجاد شده (یا در حال ایجاد شدن است) که پیششرط توسعه، آرامشِ حاصل از آشتی (یا حداقل نداشتن جدال با این و آن) است؛ هم با خودمان و درون خانه، و هم با دیگران و بیرون از خانه.
این مهم را سالهای سال پیش «چین» به خوبی دریافته و میبینیم که در مناقشات بینالمللی همیشه در جایگاه بیطرف میایستد و دعوت به آرامش میکند. البته که برای او منافع ملی خودش از همه چیز بیشتر اهمیت دارد. در سایه همین آشتیجویی است که توانسته به دومین غول اقتصادی جهان تبدیل شود.
این همدلیِ سیاسی که در حال تجربه آن هستیم و بهطور بیسابقهای اکثریت جناحهای سیاسی (چپ و راست) بجز اقلیتی محدود از دولت حمایت میکنند، قبل از آن که حاصل تدبیر سران نظام باشد، حاصل بلوغ فکری مردمان این سرزمین است که از سالها پیش آغاز شده و اکنون (هرچند دیر) حاکمان نیز به آن تمکین کرده و به عرصه عمل آوردهاند.
این که آیا از این «گذرگاه» به سلامت عبور میکنیم یا نه، بگذارید امیدوار باشیم و به یاری حضرت حق دل ببندیم که در سختترین و سیاهترین دوران تاریخی نیز آنچه شعلهی لرزان ایران زمین را زنده نگه داشته، همین امیدهای روشن بوده.
چنین باد