/ کسانی که پروازی میکنند، حرکتی میکنند.
به اندازهای که پرواز میکنند، به اندازه رفعتشان تنها خواهند شد.
مادامی که ما در سطح حشرات الارض هستیم!
مادامی که مثل بقیه در سطح زمین میچریم!
معاشر زیاد داریم.
همراه زیاد داریم.
همدندان زیاد داریم.
میشناسند ما را، میشناسیم شان.
ولی از لحظهای که تولد تو آغاز میشود.
غربت تو آغاز میشود
دیگر تو را دیگران نمیشناسند
از لحظهای که تولد تو آغاز میشود
تو غربیی و تنهایی، وحیدا فریدا
این وحدت و تنهایی را تو خواهی داشت.
چارهای جز اینکه در این تنهایی تولید کنی
و در این غربت موحد شوی و از بتها بِبُری نخواهی داشت.
/ چه علامتی را بر خودت میزنی؟
«بسم الله»
اسم یعنی نشانهای را بگذاری.
میخواهی مارکی به خودت بزنی، میخواهی خودت را معرفی کنی
به چه چیزی؟!
چه علامتی را بر خودت میزنی؟!
«بسم الله» علامت خدا را
چرا؟ [چون]رحمان است، دهنده است.
دیگران همه اخاذند.
او رحمان است میبخشد
دیگران میگیرند
تنها رحمان اوست که میبخشد ...
/ فَوَعِزَّتِکَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواکَ غافِراً
(به عزّتت سوگند برای گناهانم آمرزندهای جز تو نمییابم- مناجات التائبین / از مناجات پانزدگانه امام سجاد (ع))
چطور میشود انسان پناه عزیزی را داشته باشد و در دست شیاطینی بیافتد که همه به تحقیر به این طرف و آن طرف او را بفروشند؟
به این بازار بکشند، به این مکّاره و آن مکّاره ببرند.
چطور میشود کسی پناه عزیزی را داشته باشد و به دشمن ذلیل و مذلّ، ذلیل کنندهای روی بیاورد و باکش هم نباشد ...
/ افسوس که ما، پیش از آن که از آلودگىها پاک شده باشیم بر خویش عطر پاشیدهایم و خویشتن را جز آن که هستیم به دیگران معرفى کرده ایم.
چگونه مىخواهیم دیگران را بسازیم و از اسارتها رها سازیم، در حالى که هنوز خویش را نساخته ایم؟ ما که خود اسیریم، چگونه سخن از آزاد کردن دیگران میگوییم!
️نمىتوان بار رسالت الله را بر دوش داشت تا زمانى که بنده غیر اوییم.
️پس باید از حاکمیت غیر او آزاد شد. این است که معلم، قبل از هر چیز باید حُرّ شود و به آزادى برسد؛ آزادى از خویش، آزادى از غیر و حتى آزادى از آزادى؛ و در این مرحله است که به عبودیت مىرسد.
/ اگر بچۀ شما هنگام شستن قورى، آن را بشکند و در جواب شما که مىپرسى: قورى کو؟ با قدرت جواب دهد که شکستم! و هنگامى که مىگویى چرا شکستى؟ مىگوید: خب، دیگر شکست! در این صورت او را رها نمىکنى و بر او سخت مىگیرى.
ولى اگر ببینى که با شکستن قورى، همۀ وجود او شکسته است و نمىتواند سرش را بلند کند؛ یعنى تفریط کرده، ولى احساس شکستگى و شرمندگى مىکند، تو با او چه مىکنى؟
تنبیه براى این است که او بشکند. تندى براى این است که بفهمد بدى کرده است، ولى وقتى که او خود، شکسته است، حتى به او پاداش هم مىدهى و از او دلجویى هم مىکنى و به او مىگویى عیبى ندارد.
/ خیال نکن وقتى که تو ناتوان شدى کار تمام است. نه، با ناتمامى و ناتوانى تو تازه تمام راه و تمامیّت کار شروع مىشود.
وقتى که تو کنار مىروى، وقتى که مَرکب تو شُل مىشود، وقتى که بلاها، خستگىها، درگیرىهاى داخلى و خارجى و اجتماعى و جهانى و... همۀ اینها تو را خرد مىکند، تازه این خرد و شکسته، سرمایۀ بزرگ توست.
این انکسار، این اضطرار، این عجز، سرمایۀ توست. از این بهتر؟!
راه آنجا آغاز مىشود که تو تمام مىشوى؛ و با تمام شدن تو، سلوک توتمام نمىشود، که تازه اوّل راه است.