تعداد بازدید: ۱۵۳
کد خبر: ۲۰۵۹۷
تاریخ انتشار: ۱۶ تير ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۰ - 2024 06 July
ماجراهای من و بی‌بی
نویسنده : گلابتون

بی‌بی نگاهم کرد.

- دری یَی چار پنش تومنی بیدی من؟ چن روز دیه پسُت میدم.

- چار پنج میلیون بی‌بی؟

- پ ن پ، چار پن هزار تومن! چار پن ملیون دیه.  

- ندارم بی‌بی به خدا، حالا برا چی میخواین؟

-  مارِ بوگو اَ کی پول مِخیم! تو خو خدا رِ شکر همیشه خودُت اَ گشنگی رو به قبله هسی! ماخام برم پوس‌کشی...‌ای پوسُمِ بکشم بلکه یَی ذره‌ی صاف و صوف شه.

- حالا بی‌بی اینقد واجبه؟ بذارین برا یه وقت دیگه.

- حتمن واجبه که میگم...
گوشی‌اش را برداشت...

- به کی زنگ می‌زنی بی‌بی؟

- بینم بتول دره.

کمی مکث کرد و شروع کرد به حرف زدن...

-الو... بتول... خوبی؟ خوشی؟ بچا چیطورن؟ هاااا، بتول. مزاحم شدم بگم دری یَی چار پنج تومن بیدی من بعد بدمُت؟ هااااا... پاااام... عاجزُم کرده... بلکه برم یَی دکتر دُرسی خودُمه دوا درمون کنم. عاجز شدم... وووی خدا خیرُت بده. میگم‌ای گلابو برت شماره کارتِ بفرسه. هاااا، تا یی پن شیش روز دیه پَسُت میدم...
گوشی را که قطع کرد خیره شدم به او...

- بی‌بی دروغ میگی چرا؟ مگه شما نگفتین پولو میخواین برا پوس کشی و اینا... چرا میگین می‌خواین برا درد پاتون؟

- دلوم خواسه!

- وا! بی‌بی؟

- وا و مرگ. شماره کارت منه هی حالا بفرس بری بتول حرفم نواشه.
***
بی‌بی گوشی‌اش را برداشت و نگاهی به آن انداخت...

- کیه بی‌بی؟

- سرُشه بخوره.  بتوله. بیس دفه زنگ زده. وِلَم نیکنه...

- چی میگه بی‌بی؟

- پولُشه ماخا.

- وا! ینی بعد سه ماه هنوز بهش پس ندادین بی‌بی؟

- نه!  

همانطور که لباس‌هایم را می‌پوشیدم گفتم:
- وا! ینی چی بی‌بی؟ بهش برمی‌گردوندین دیگه. حتماً خودشم لازم داره...

- ماخام لازم نداشتاشه. حالا تو مِخی کدوم گور بیری دری ایطو شال و کلا می‌کنی؟

- میخوام برم یه سر به مامان اینا بزنم بیام بی‌بی...

- بیری که ورنگردی!

- وااااا! خب به من چه بی‌بی؟ من رفتم خدافظ!
***
از در آمدم تو و نگاهم رفت سمت بی‌بی.
- چه خبر بی‌بی؟

- بتولِ بلاک کردم!

- چیکار کردی بی‌بی؟

- بوامه سوزونه بس که زنگ زده، منم بلاکُش کردم.

- اصلاً کار خوبی نکردی بی‌بی. خیلی زشته. در ثانی، مگه شما بلدی بلاک کنی؟

- اودفه فری یادُم داد. آخیششش راحت شدمه...

- وا! بی‌بی، بالاخره که باید بدهی مردمو بدین که.

- ندررررررمممم. می‌فمییی؟ ندررررمممم...

-ای بابا، حالا تکلیف چیه بی‌بی؟
همانطور با بی‌بی مشغول یکی به دو کردن بودیم که گوشی‌اش زنگ خورد. بی‌بی گوشی را برداشت.

- اَلووووو. مش موسی. حالُت چطوره؟ چه حال؟ چه خَور؟ خودُت خوبی؟ بچا خوبن؟ هااااا، هااااا... چی‌چی؟ پول لازم دری؟ ووووی،‌ای چه حرفیه؟ میه ما با هم‌ای حرفا رِ دریم؟ نه بَقرآن... حتماً، حتماً میگم گلاب هش تومن بیریزه به حسابُت، اگه بیشترم لازم دری بوگو. جون خودُت، جون من اگه تعارف بکنی!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها