یک فنجان شعر
چقدر پاییز به چشمهایت میآید
وقتی نبض نفسهایت
خواب نیلبک را تعبیر میکند
و ندبههای نگاهت
دلشورهی کاج و کلاغ را میشکند
چقدر پاییز به چشمهایت میآید...
وقتی مرا خاتون خاطرهها میکنی
و گوشوارهی غزلها را
پای دلم مینشانی
وقتی با تار گیسوانم غزل میسرایی
و شانههایم را
شاهبیت شبنشینی میکنی
چقدر پاییز به چشمهایت میآید...
وقتی با طرح چشمانم شعر میبافی
و گلهای دامنم را
شور شاهنامه میکنی
وقتی دهانت
قنوت عشق میکارد
روی پرچین نگاهم
چقدر پاییز به چشمهایت میآید.
وقتی با صدای پای انارها
تیشهی ترنج میشکافی و
فرهاد میشوی
نظر شما
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱

نظر شما