نویسنده و روزنامهنگار فلسطینی. از اعضای رهبری جبهه مردمی برای آزادی فلسطین.
در ۹ آوریل سال ۱۹۳۶ در خانوادهای کُردتبار از طبقه متوسط در عکا متولد و سپس در شهر یافا ساکن شد.
به دلیل اشغال یافا توسط نیروهای اسرائیلی به همراه خانواده به سوریه پناهنده شد. در نوجوانی با برادرش کار میکرد.
به عسرت، اما با عزت میزیست و طعم تلخ فقر را میچشید.
در شانزده سالگی، علاوه بر کارکردن و درسخواندن، در یکی از روستاهای سوریه به تدریس در مدرسه پناهندگان فلسطینی مشغول بود.
در سال ۱۹۵۲ در رشته ادبیات عرب دانشگاه دمشق ثبتنام کرد.
وی چندین کتاب نگاشت که کتاب «مردانی در آفتاب» از او به فارسی ترجمه شدهاست.
سیفالله داد کارگردان معاصر ایرانی فیلم «بازمانده» را بر پایه یکی از داستانهای غسان کنفانی در سال ۱۳۷۳ خورشیدی ساخته است.
کنفانی ۸ ژوئیه ۱۹۷۲ در یک حادثه تروریستی موساد در بیروت، با انفجار بمبی که در ماشینش قرار داده بودند، به همراه خواهرزادهاش ترور شد.
کنفانی پس از مرگ به عنوان یکی از سمبلهای مقاومت در میان آزادیخواهان جهان مطرح شد.
نوشتههای زیر از اوست:
- من تو را به اندازه ناکامیام در داشتنت میخواهم.
- وطن لازم نیست حتماً سرزمین بزرگی باشد! گاهی مساحت کوچکی است در حد فاصل دو شانه...
- به کسی که برایت نمینویسد، مزاحم روزهایت نمیشود، دربارهات نمیخواند، مهمترین تاریخهای تو را حفظ نمیکند و زندگیات را پُر از کارهای شگفتانگیز نمیکند وابسته نشو.
- در همه چیز زیبا باش؛ دوستیات، عشقت، اخلاقت، رفتارت، حتی در دوریات زیبا باش.
- اعتماد در عشق آن است که از تو دور یا در خواب باشم، با این اطمینان که از تو کاری سر نمیزند که قلبم را مچاله کند، حتی اگر تمام دنیا را به تو بدهند.
- برایت چه بنویسم؟ هربار تلاش کردم چیزی بنویسم، احساس کردم قلبم از جایش کنده میشود تا در سینه تو جا بگیرد.
- چه بسا مرگ تنها با توقف نبض حاصل نشود، زیرا انتظار؛ مرگ است، دلزدگی؛ مرگ است، ناامیدی؛ مرگ است، و تاریکیِ آینده نامعلوم هم در حکم مرگ است.
- همه چیز را رها کن، به جز دلی که برای خوشحال کردنت دست به هر کاری میزند.
- وجودم به سمت تو خیز برمیدارد، اما ظاهرم ساکت است.
- کاش بچهها نمیمُردند، کاش برایِ مدّتی کوتاه به آسمان میرفتند و آنگاه که جنگ تمام شد، سلامت به خانه باز میگشتند و وقتی پدر و مادرشان میپرسیدند: کجا رفته بودید؟ میگفتند: رفته بودیم با اَبرها بازی کنیم.