تعداد بازدید: ۱۳۷
کد خبر: ۱۷۸۴۷
تاریخ انتشار: ۰۴ شهريور ۱۴۰۲ - ۲۲:۰۱ - 2023 26 August
کافه کتاب
انتشارات: چرخ و فلک/ ۱۷۲ صفحه
نویسنده : نویسنده: مهرداد صدقی

پیش از عوض شدن نظام کتاب‌های درسی، در دوره دبستان، کتابی با عنوان تعلیمات اجتماعی بود که افراد دهه شصتی، حتماً خانواده آقای هاشمی را به خاطر دارند.

آقای هاشمی کارمندی نمونه بود که برای مأموریت از کازرون به نیشابور سفر می‌کرد و خانواده‌اش را که علی پسر خانواده، مریم دختر خانواده، طاهره خانم و همچنین مادرش بودند با خود می‌برد و در طول سفر آموزه‌های اجتماعی را به دانش‌آموزان یاد می‌داد.

حالا مهرداد صدقی با همین شخصیت‌های نوستالژیک، داستان طنزی نوشته که به جای مأموریت، این بار آقای هاشمی اخراج شده و می‌خواهد برای پیدا کردن کار، به تهران سفر کند.

پسر خانواده به جای علی، شنتیا شده و مریم، رکسانا! مادربزرگ بچه‌ها هم در خانه‌ی سالمندان مشغول است و طاهره خانم همسر آقای هاشمی معتاد سریال‌های آبکی است و به کل شخصیتش عوض شده است.

آقای هاشمی به همراه خانواده با ماشین خود به تهران سفر می‌کند و چند هفته‌ای را در خانه چند تن از دوستان سر می‌کنند که هر کدام در یک صنف خاص از قبیل سیاست، فوتبال و… مشغول به کار هستند و آقای هاشمی از آن‌ها می‌خواهد که کاری برایش دست و پا کنند.

نویسنده زیرک در طول این سفر، همه معضلات اجتماعی را گنجانده و هیچ کدام را از قلم نینداخته؛ از انتقادات وارده به نمایشگاه کتاب و مافیا‌های موجود در فوتبال و قرار‌های مخفی آقازاده بگیر تا رفتار عجیب و غریب نسل جدید و بی‌اعتنایی و بی‌احترامی به بزرگ‌ترها…
مهرداد صدقی که سابقه چاپ چندین کتاب در حوزه طنز را دارد، در این کتاب با استفاده از گفتگوی بین افراد و ایجاد موقعیت‌های جدید، شرایط جامعه را در حوزه‌های مختلف نقد کرده و باعث می‌شود خواننده با او همراه شود و آن‌ها را تأیید کند.

متن زیر برگرفته از این کتاب است:
آقای هاشمی که تازه جریمه شده بود، برای اینکه خودش را راضی کند، مدام می‌گفت: «حتماً خیری در این جریمه بوده... اصلاً این جریمه‌های رانندگی نباشد کسی قوانین را رعایت نمی‌کند... دستشان درد نکند، اتفاقاً خیلی هم خوب شد...» هر پنج دقیقه یک بار با دیدن آن برگه جریمه عصبانی می‌شد و با خودش فکر می‌کرد با آن پول چه کار‌ها که نمی‌توانست بکند! می‌توانست برای همسرش یک شمش طلا در ابعاد نانو بخرد.

می‌توانست در بهترین نقاط شمال، چند میلی متر زمین بخرد و در آنجا یک دانه برنج بکارد و به زراعت بپردازد.

می‌توانست برود برج میلاد و به بستی روکش طلا، فقط یک لیس بزند و برگردد.

تعلیمات غیراجتماعی!

 

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها