بیبی که تلفن را قطع کرد گفت:
- آخی، آخی...
- چی شده بیبی؟
- چیطو ماخاسی بشه ننه؟ سوری بود.
- چی شده بی بی حالا؟ چی میگفت؟
- هیچی ننه، گف مش سلمونم مرد.
- مش سلمون؟ مش سلمون کیه بیبی؟
- نیشناسیش تو ننه. بدبخت یَی آدم بیپولی بود. آس و پاس. آه نداشت با ناله سودا کنه. مخصوصاً توای گیرونی خو دیه هیچی نگو. بِیتر. خدا زده مُرد راحت شد.
-ای بابا. خدا رحمتش کنه بیبی پس. روحش شاد باشه. حالا کی مراسمشه؟
- چه میفمم ننه. سوری خو میگفت سَوا!
- عجب؛ حتماً شمام میرید دیگه.
- نه ننه، کجا برم گرما. حالا اگه یی آدم اسم و رسم داریام بود ها!
- وا! بیبی چه ربطی داره؟ مگه باید حتماً طرف پولدار باشه که برا مراسم ختمش برین؟
-ها نپه چیچی...
*****
سوری دستش را گذاشت روی زانویش...
- ووووی نبودی بیبی، نبودی، ینی چشِ کور روشن میشد اَای همه چی...
- راس میگی سوری؟
- هاااااا! اصن مش سلمون کجاای مراسم کجا... آلوزرد، گیلاس، موز، چار مدل حلوا. شله زرد. بَسَنی، کلوچه مسقطی، شیرینی نارگیلی، چوی یَی طرف، نسکافه یَی طرف، اَصن عزوی مش سلمون خو نبود عروسیش بود.
بیبی دهان وا ماندهاش را جمع کرد...
- وا!ای مش سلمون خو شپش تو کیساش کله مَلق میزد. آه تو بساط نداشت. اَ کجا برش ایطو خرج کردن؟!
- هااااا، مردمم هینه میگفتن، میگفتن بدبخت تا زِنّه بود بچاش یی سال یی سال یَی سریش نِیزدن، یَی لُخمِی نونی نداشت بخوره. حالا که مرده عزیز شده. ایَم بری چیچی، بری آبرو خودشون نه او بدبخت.
بیبی سری تکان داد که دوباره سوری گفت:
- خلاصه بیبی نامدی، اَ یی سور دُرس حسابی واز شدی...
بیبی سری تکان داد. آب دهانش را به سختی قورت داد و چیزی نگفت...
*****
سوری خانم که رفت بیبی رو کرد به من.
- تقویم تو گوشیت دری؟
- بله بیبی جون. چطور مگه؟
- یَی نیگایی کن بین چلم مش سلمون کی میشه. یَی علامتی بزن بغلش تا یادمون نره بیریم.
- میرین بیبی مگه؟
- ووووی خاک عالم، دختر، رفتن تو مراسم مُردا رِ هر مسلمونی بویه به جا بییَره.