
خسرو عابدینی، نقاش، عضو انجمن هنرمندان نقاش ایران، پژوهشگر هنر و اساطیر ایران، و از اساتید برجسته طراحی و نقاشی، متولد ۱۳ فروردین ۱۳۲۹ خورشیدی در خیابان شاپور تهران است.
خسرو عابدینی فرزند زندهیاد استاد منصورخان عابدینی و نوه قاضی زین العابدین خان عابدینی نیریزی (1253 - 1308) است
او فرزند زندهیاد استاد منصورخان عابدینی (۱۳۰۶ - ۱۳۹۷) و بانو فاطمه نهال (۱۳۰۱ - ۱۳۹۱) و نوه قاضی زینالعابدینخان عابدینی نیریزی (۱۲۵۳ - ۱۳۰۸) است. شرح حال پدر ایشان یعنی منصورخان در ماهنامه نیتاک شماره ۱۲ به چاپ رسید.
با خبر شدیم ایشان برای دیدار با اقوام خود و به طور ویژه جناب آقای علیآقا سلیمی معلم پیشکسوت به نیریز سفر کرده و در منزل ایشان است. فرصت را غنیمت شمردیم و گفتگویی با ایشان ترتیب دادیم که میخوانید.
سفر خسرو عابدینی به نیریز ۱۳۰ سال بعد از هجرت پدربزرگش زینالعابدینخان از زادگاه خود انجام گرفت.
از ابتدای کار هنریتان بگویید.
از سال ۱۳۴۶ خورشیدی شروع به نقاشی کردم. ابتدا به صورت آزاد کار میکردم، ولی در ادامه به طور مستمر، روی اساطیر ایران و متنهای کهن فرهنگ و تمدن ایرانی، مطالعات تصویری و مکتوب داشتم؛ آن هم در خانوادهای هنری که همه اعضای خانواده به طریقی مشغول این هنر بودیم. ذوق هنری من از همان زمان در کنار پدر و خانواده شروع شد و تجربیات متنوعی در سبکهای گوناگون، حاصل این دوران از کار من است.
بعد از دریافت دیپلم طبیعی از مدرسه دارالفنون، از سال ۱۳۴۹ وارد دانشگاه شدم. ابتدا لیسانس ادبیات انگلیسی و سپس لیسانس نقاشی و بعداً، فوق لیسانس نقاشی گرفتم.
بعد از دانشگاه، به خدمت سربازی در آمدم و به عنوان افسر وظیفه مأمور به خدمت در آموزش و پرورش قوچان، به این شهر گسیل شده و در دبیرستانها و دانشسرای مقدماتی پسران قوچان، به تدریس پرداختم.
سپس برای ادامه تحقیق و تحصیل، عازم کشور فرانسه شدم و در رشته تاریخ هنر دانشگاه استراسبورگ، تحصیل کردم. در عین حال، من به دنبال دیدن اصل تابلوهایی بودم که در منزل و از دوران کودکی، تصاویر آنها را در کتابخانه پدر دیده بودم و حالا مایل بودم آنها را در موزههای بزرگ شش کشوری ببینم که طی اقامتم در اروپا، از آنها بازدید کردم.
به دنبال این حرکت، درجستجوی گمگشتهای در درون خود بودم، و در این جا بود که در حقیقت، بعد از شناخت شخصیت خانوادگی خود، در پی یافتن شخصیت فردی و ملی خود بر آمدم. یعنی تا زمانی که به خارج از ایران نرفته بودم، با این پدیده شخصیت ملی مواجه نشده بودم! و خود را به عنوان یک ایرانی در مقابل ملیتهای دیگر، تازه میشناختم! اینجا بود که تازه شخصیت ملی خودم برایم زنده شد و به دنبال کشف ویژگیهای آن بودم! بعد از انقلاب و در سال ۱۳۵۹ به ایران بازگشتم و ادامه کارم را به صورت کارهای هنری و تدریس و تحقیق درباره آن، پیگیری کردم. تجربه تدریس بعد از کار نقاشی و طراحی، در کنار کار تحقیق، از جمله ویژگیهای کاری من شد که تا امروز ادامه دارد.
از سال 1346 شروع به نقاشی کردم. ابتدا به صورت آزاد کار میکردم، ولی در ادامه به طور مستمر، روی اساطیر ایران و متنهای کهن فرهنگ و تمدن ایرانی، مطالعات تصویری و مکتوب داشتم
در تمام این سالها همواره مشغول تلمذ از استاد پدر بودم. در واقع، منزل ما مثل آموزشگاه بود و همه خواهران و برادران در کنار هم و زیر نظر پدر، از دوران کودکی کار میکردیم. چرا که کارگاه نقاشی پدر در منزل بود و از این نظر، همه ما شاهد کار کردن او بودیم. این نوع آموزش، با دیدن و پرس و جو کردن همراه بود. برای نمونه، وسایل بازی من، تابلوها و بوم و قلمموها و تیوپ رنگهای پدر بود و ما در این وضعیت خاص بود که رشد میکردیم و به عرصه میرسیدیم که سه تن از ما فرزندان، به طور حرفهای به کار نقاشی مشغول شدیم. منزل ما از همان آغاز زندگی والدین من، تنها دو اتاق داشت؛ یکی از اتاقها اتاق نقاشی بود و هنوز که هنوز است، در منزل همه ما یک یا دو اتاق نقاشی وجود دارد.
از خانواده و پدرتان بگویید.
پدرم، استاد منصورعابدینی، متولد سال ۱۳۰۶ بود که از ۹ سالگی به طور خودجوش، به کار نقاشی پرداخت. البته لازم به ذکر است که در همسایگی منزل ایشان، دایی پدر، استاد فقید سیدرضا شهابی (۱۲۸۰ - ۱۳۵۸)، از استادان برجسته و از اولین گرافیستهای ایران بودند که به نظر میرسد پدر ابتدا از روی دست ایشان هنر نقاشی و طراحی را دیده باشد. با دیدن آثار و کار ایشان بود که پدر مثل شمع خاموشی که با یک شمع روشن برخورد میکند، ناگهان روشن شد و در حقیقت این شعلهور شدن او ذاتی بود.
چند خواهر و برادر هستید؟
شش خواهر و برادر. من خسرو، فرزند اول هستم. بعد از من دو خواهر به نامهای پروانه و مینا هستند. پروانه در رشته ادبیات دراماتیک در دانشکده هنرهای دراماتیک تحصیل کرد و مینا، به نقاشی و تدریس روی آورد. بعد از این دو، برادرم پرویز است که در دانشگاه تگزاس تحصیلات مهندسی مکانیک انجام داد، ولی کار نقاشی را رها نکرد و به شدت ادامه داد. بعد از او فرهاد است که مثل پرویز دارای ذوق هنری و فنی سرشاری است. او هم در رشتههای مهندسی فیزیک و ریاضی و همچنین کامپیوتر، در دانشگاه لوییپاستور فرانسه تحصیل و ذوق هنریاش را حفظ کرده و در ضمن مغز برنامهریزی کامپیوتر است. بعد از او نادر، آخرین فرزند خانواده است که هم نقاش است و هم خوشنویس. او لیسانس نقاشی دارد.
هم اکنون شغل شما چیست؟
من نقاش حرفهای و آزاد هستم و کار تدریس را دومین پیشه خود میدانم. از آغاز و در همه سطوح، از راهنمایی تا دبیرستان و هنرستان و کلاسهای خصوصی، بهویژه کلاس شخصی خودم، (آتلیه شخصی)، به تدریس مشغول بودهام. از سال ۱۳۸۱ هم در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز، دانشکده هنر و معماری و همچنین در دانشگاه ایرانی اسلامی استاد فرشچیان، شش روز هفته مشغول تدریس دروس تئوری و عملی هستم.
زینالعابدین خان در جوانی از نیریز جلای وطن کرد و برای کسب علم ابتدا به شیراز، مشهد و قم رفت و در نهایت به شیراز مراجعت کرد و به محضر درس استاد هم ولایتی خود، یعنی میر شهابالدّین، حکیم و فیلسوف عصر مشروطیت راه یافت. تلمذ نزد این استاد برجسته، برای او خوش یمن بود و این ارتباط «شاگرد و استادی»، در 30 سالگی، به وصلت بین او و بانو عزتالسادات دختر استاد انجامید
سبک نقاشی شما چیست؟
در حقیقت ما نقاشی میکنیم و هنرشناسان و منتقدین اگر لازم بدانند، نام سبک هنرمندان را تعیین و یا نامگذاری میکنند! از نظر خودم، چون سی تا چهل سال است که روی اساطیر ایرانی تحقیق و کار میکنم، فعلاً همین نام را برای آن انتخاب کردهام. بعد از آن روی ارژنگ مانی کار کردم؛ چرا که معتقدم او از اولین نقاشان شناخته شده ایرانی است که نقش بسیار مهمی در نقاشی ایران و آسیا داشته است. به همین دلیل، از سال ۱۳۷۲ روی کارهای او متمرکز شدم و به مطالعه بیشتر در باره او پرداختم.
نزد چه اساتیدی آموزش دیدهاید؟
ما در منزل نزد پدر کار میکردیم و در همسایگی ما، استاد فقید شهابی دایی پدر زندگی میکردند و ما دائم با این خانواده در ارتباط بودیم. سپس با فرزند دایی پدر، استاد شجاعالدین شهابی (زاده ۱۳۱۷) در آمد و شد هنری بودیم. بعد از این عزیزان، من این شانس را داشتم که از بیست سالگی با استاد هانیبال الخاص (۱۳۹۰ - ۱۳۰۹)، آشنا شوم و ایشان نیز با دیدن آثار پدرم، ارتباط دائمی با ما و بهویژه با من برقرار کردند که تا پایان عمرشان، از وجودشان بسیار آموختم. هم استاد الخاص و هم پدرم، استاد بسیاری از اساتید کشور بودهاند. استاد الخاص، زاده کرمانشاه بودند. دیگر استادانی که من از وجودشان بهرهمند شدهام عبارتند از استادان: پرویز شهریاری، امیرحسین آریانپور، پرویز مرزبان، پرویز کلانتری، حبیب توحیدی، کامران الهامی و بسیاری از اسطورهشناسان مانند استادان: مهرداد بهار، هاشم رضی، جلال ستاری، فریدون جنیدی و ابوالقاسم اسماعیلیپور که از کتابها و حضورشان در کنار خود بهرهمند شدهام. البته بسیاری از هنرمندان به منزل ما رفت و آمد داشتند و ما با ایشان مرتب در تماس بودیم و از نظرات یکدیگر بهرهمند میشدیم.
بیشتر روی با موضوعاتی نقاشی میکشید؟
بیشترین مضامین کاری من، در ارتباط با اساطیر ایران است که قدمت و موضوعات بسیار جالبی در آنها هست. ضمن این که این موضوعات در دورههای گوناگون در ایران کار شده و ما نیاز داریم در دانشگاههای هنری ایران به این موضوعات که قدمتی بیش از ۸ هزار سال دارند، بیشتر پرداخته شود و هنرجویان با آنها آشنا شوند. این مهم نیاز به برنامهریزی برای تدریس هنر ایران و موضوعات اسطورهای دارد تا جوانان ما با آنها آشنا شوند. به همین دلیل، بسیاری از متنهای قدیمی از جمله گاتهای زرتشت و ادبیات ایران از جمله شاهنامه و... را مطالعه کردهام. من تابلویی دارم در مورد هفت شهر عشق عطار نیشابوری. این تابلو، از نظر اندازه، بزرگترین تابلوی من است: (۱۷۰ در ۱۷۰ سانتیمتر). سی ساله که بودم، کتاب عطار را میخواندم و این تابلو را در مدت ۳۰ شبانهروز نقاشی کردم.
از نمایشگاههای خود بگویید.
نمایشگاههای بسیاری برگزار کردهام. نمایشگاههای گروهی به تعداد زیاد و نمایشگاههای انفرادی به شرح زیر:
۱- مهر ۱۳۶۱: موزه هنرهای زیبا، سعدآباد
۲- اسفند ۱۳۶۲: انستیتو گوته، تهران
۳- شهریور ۱۳۷۱: فرهنگسرای بهمن
۴- فروردین ۱۳۷۴: نگارخانه آریا
۵- بهمن ۱۳۹۲: نگارخانه تابستان، خانه هنرمندان ایران
و دهها نمایشگاه گروهی.
یکی از ویژگیهای هنر ایران رمزگرایی و همان افسون سخن در رمز و لفافه و نماد است
تفاوت کار شما با پدرتان چیست؟
کار پدر بیشتر واقعگرایانه است. ایشان استاد ساخت پرتره از طبیعت بودند که آثار بسیاری در این زمینه به وجود آوردند. ایشان روی سبکهای اروپایی خیلی کار و تحقیق کردند. یک سری کارهای واقعگرایانه دارند که با زمینههای عرفانی کار کردهاند. روی اشعار عرفانی فارسی نیز کار کردهاند و آثار طبیعتگرایانه و واقعگرایانه دارند.
اما من روی مضامین فکری و اسطورهای کار کردهام و بیشتر کارهایم تخیلی است.
به دلیل این که پدرم کارهای طبیعتگرایانه زیادی داشت، تا حدودی از این نظر ارضاء میشدم. او تابلوهای فوقالعاده زیبا و عالی کار میکرد که ما آنها را زیاد میدیدیم؛ اما من طبیعت را با طراحیهایی که از درختها میکشم و انسانهایی که در قالب درختها و درختهایی که در قالب انسانها ترکیب شدهاند، به وفور کار کردهام.
شاگردهایی که خودتان تربیت کردید چند نفرند و در چه سطحی هستند؟
من از سال ۱۳۵۰ مشغول تدریسم. خیلی از بچههایی که با من کار کردند، به مراحل بالا رفتند و دانشگاه کار کردند و الان خودشان جزو استادان هستند.
هنر ایران یک هنر ریشهای و هنر مادر است و تمدن ایرانی هم یک تمدن مادر و تولیدکننده است
کجاها تدریس داشتهاید؟
کار تدریس را من در واقع از آتلیه شخصی شروع کردم، و همچنین در چند کلاس و مؤسسه خصوصی نیز تدریس داشتهام. همینطور در «کارگاه هنر»، در هنرستانها از جمله در «هنرستان مردانی آذری»، و البته از سال ۱۳۸۱ هم در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز و دانشگاه ایرانی اسلامی استاد فرشچیان و...
سبکی که الآن کار میکنید، ایرانی است؟
۱۰۰ درصد ایرانی است. چون به دنبال تحقیقی که کردم، در ایران ما به قدری ظرفیت کار هنری داریم که نیازی نیست به جای دیگری مراجعه کنیم. خود ایران بنیانگذار بسیاری از تمدنهای دنیا بوده است. اکنون روشن شده که ایران جزو یکی از اولین تمدنهای بشری بوده و سابقه تاریخی فرهنگ و تمدن و هنر ایران بیش از ۱۰ هزار سال است. ولی ما از ۸ هزار سال قبل آثار مدون و دقیق داریم. حتی تصویرسازی روی سفال، سنگ و ...
این آثار نشان میدهند که تصویرسازی و نقاشی در ایران یک سابقه چند هزار ساله دارد.
اولین سبکی که به نظر میآید در ایران به وجود آمده، نمادگرایی است که خیلی سبک مهمی است؛ در حالی که شاید هنرمندان ما زیاد به آن توجه نکرده باشند. این سبک نمادگرایی، سبک سمبولیسم امروزی است که یک جریان رمزآلود و زیرکانهای در کار هنر به وجود میآورد و شیرینی مطلبش در همین است که مطلب را در رمز و لفافه بیان میکند.
نماد، نشانه یک چیز بزرگتر و مهمتری است. نماد در واقع خلاصه شده و نمود یک جریان فکری یا یک حس قویتر است که به صورت تصویر یا رنگ میتواند شکل ظاهری پیدا کند.
به نظر شما جایگاه نقاشی یا نگارگری ایرانی در دنیا چگونه است؟
اتفاقاً یکی از بحثهایی که داریم، در مورد تاریخ هنرنویسی است و این که در ایران، تاریخ هنرهایمان را از کتابهای خارجی ترجمه میکنند. ولی این کتابهای خارجی که به زبانهای انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی و ... نوشته شده، هنر ایران را آن طور که شایسته است و قدمت دارد معرفی نمیکنند. اکثراً آن را خرد میکنند، نام و نشانش را تغییر میدهند یا حذف میکنند. اما هنر ایران یک هنر ریشهای و هنر مادر است و تمدن ایرانی هم یک تمدن مادر و تولیدکننده است.
فوت ناگهانی قاضی زینالعابدین خان نیریزی در زمانی بود که او در بهترین شرایط ممکن و در اوج محبوبیت به سر میبرد و با درگذشتش، شهر قزوین به کل تعطیل شد.
جریان هنر ایران یک جریان امروزی نیست؛ جریان تاریخی و دیرینه است. یعنی از همان آغاز تمدن که ۱۰ هزار سال قدمت داشته، این تمدن شروع شده و مثل یک جریان رودخانه از دوران باستان تا به امروز آمده است و ما ایرانیها صاحب و وارث این تمدن هستیم. اگر بخواهیم به آن آگاهی پیدا کنیم، به سالها مطالعه و تحقیق نیاز داریم تا خود ایرانیها با نگرش ایرانی به آن نگاه کنند. اگر بخواهیم به محققان غربی یا خارجی متکی باشیم، میتوانیم به برخی از آنها مثل استاد گیرشمن یا آرتور پوپ که عاشق هنر ایران بودند و بهترین کتابها را راجع به هنر و تمدن ایرانی نوشتند، اقتدا کنیم. ولی اکثراً تمدن و فرهنگ ایران را نادیده میگیرند یا تقسیمبندیهای اشتباه میکنند. برای این که «ایرانزمین بزرگِ فرهنگیِ» ما امروزه به کشورهای کوچکی تقسیم شده است که با نامهای جعلی به دنیا معرفی شده و آنها امروزه در اطراف ایران کنونی دارای فرهنگ مشترک با ما هستند و فرهنگ ما را نمایندگی میکنند.
وقتی که ما در دوران معاصر با تهاجم فرهنگی غرب مواجه شدیم، به مقدار زیادی در هنرمان اختلال ایجاد شد؛ و بعد با تأسیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، این اختلال بیشتر شد؛ چون آندرهگدار وارد ایران شد و سیستم آموزش و تعلیم و تربیت اروپایی را بدون توجه به سوابق هنری در ایران، در دانشگاه اجرا کرد.
از اینجا هنر ایران دو شاخه شد؛ یکی هنر مینیاتور و نگارگری ایرانی که سابقه چندین هزار ساله دارد و یکی هم جریان تازهای بود که به دنبال برخی تحولاتی که از دوران صفویه شروع شده و تا دوران قاجار و ... هم ادامه پیدا کرده بود شکل گرفت و با فرنگی سازی و اصطلاحاتی که ما روی آنها تحقیق میکنیم مواجه شد و بعد ناگهان به دو شاخه تقسیم شد. حال ما شاهد این هستیم که هنر مینیاتور و نگارگری با هنر نقاشی ایرانی، کاملاً از هم دور شدهاند و هر کدام به راهی میروند. به نظر من، این اتفاق اشتباه بزرگی بود و حالا آشتی این دو باهم، کار آسانی نیست.
به نظر میرسد مینیاتور در عرصه حداقل خاورمیانه و آسیا، خیلی نتوانسته جایگاهی کسب کند
برای این که اجازه نمیدهند. یعنی مدرنیستها بر همه جا و همه محافل هنری سیطره پیدا کردهاند و در نتیجه مینیاتوریستها به نوعی جا ماندهاند و اگر بخواهند خودشان را تطبیق دهند، با این جریان عظیمی که در هنر ایران به پا شده، دچار مشکل هستند. اصلاً همین دو شاخه شدن، خودش یک مسئله و مشکل ریشهای و اجتماعی درست کرده و در هنر هم این اتفاق خودش را دارد نشان میدهد.
شخصی بوده به نام میرزا آقا نقاشباشی که خوشنویس هم بوده و در نیریز زندگی میکرده
به نظر شما، نقاشی چگونه میتواند منعکس کننده مشکلات جامعه باشد و به اصلاحگری اجتماعی کمک کند؟
این کار خود به خود دارد انجام میشود. من وقتی کارهای جوانان امروز را نگاه میکنم، بچهها دارند آن را به درستی انجام میدهند؛ منتها شاید زبانشان زبان عینیگرایی نباشد. همان طور که گفتم، یکی از ویژگیهای هنر ایران رمزگرایی و همان افسون سخن در رمز و لفافه و نماد است و به آن شکل دارند کار میکنند. منتها اگر هم بخواهند این را عیان کنند که به نوعی واقعگرایی شود، شاید آن شیرینی خودش را از دست بدهد. بخشی از آن هم به سلیقه و نظر فرد فرد هنرمندان بستگی دارد. ولی میتوانند این کار را به درستی انجام دهند و دارند انجام میدهند.
درباره خانواده، فرزندان و این که در چه زمینههایی فعالند، توضیح دهید.
همسرم فوت کرده. یک دختر دارم که به طور خودجوش در زمینه نقاشی کار میکند. او که ۳۳ سال سن دارد، حدود ۱۳ سال است که آمریکا است و در رشته مدیریت بازرگانی درس خوانده. ولی نقاشی را به طور ذاتی انجام میدهد.
پدر شما درباره پدربزرگتان که قاضی بودند، چه میگفتند؟
در واقع خود من خیلی مایل بودم که به دنبال درخت و شجره خانواده باشم و از این نظر خیلی تحقیق کردم.
میرزا زینالعابدین خان (پدر استاد منصورخان عابدینی) در حدود سال ۱۲۵۳ خورشیدی در نیریز زاده شد.
او فرزند میرزا محمدباقر و بانو معصومه آغابیگم بود و از سوی پدر یک برادر به نام میرزا محمدعلی سلیمی و از سوی مادر یک برادر دیگر به نام سید محمدرضا فاطمی داشته. او همچنین از همسر دیگر پدرش یعنی دخترِ میرزا موسی بزرگ دارای یک خواهر به نام فاطمه بوده است.
زینالعابدین از همان جوانی به زندگی زاهدانه و عالمانه رو آورد و به همه مواهب زندگی مادی پشت کرد تا در سایه تلاش و کوشش شخصی خود زندگی جدیدی را پایهریزی کند. یکی از علاقهمندیهای او تحصیل علم بود.
در آن زمان تحصیلات عالی، در مدارس و فیضیهها انجام میگرفت و هنوز دانشگاه به عنوان یک پدیده آموزشی شکل نگرفته بود.
او در جوانی از نیریز جلای وطن کرد و برای کسب علم ابتدا به شیراز، مشهد و قم رفت و در نهایت به شیراز مراجعت کرد و به محضر درس استاد هم ولایتی خود، یعنی میر شهابالدّین، حکیم و فیلسوف عصر مشروطیت، در مدارس تُرکها، صدر و سپهسالار راه یافت.
تلمذ نزد این استاد برجسته، برای او خوش یمن بود و این ارتباط «شاگرد و استادی»، در سال ۱۲۸۳ خورشیدی و در ۳۰ سالگی، به وصلت بین او و بانو عزتالسادات دختر استاد انجامید.
در پیشاپیش جمعیتی بزرگ، عَلَم و کُتل و پرچمها و مشعلهایی به حرکت در آورده بودند و در هنگام حرکت به گورستان امامزاده شاهزاده حسین، مردم در قالب دسته و هیئت راه افتاده و عزاداری میکردند و جملگی بزرگان شهر در پی پیکر ایشان در حرکت بودند
او در ادامه وارد عدلیه شد و حدود ۱۴ سال (از ۱۲۹۴ تا ۱۳۰۸ خورشیدی) در دادگستری تهران مشغول به کار قضاوت بود و سپس برای مأموریتی ۳ ساله به قزوین رفت و رئیس عدلیه قزوین شد.
در همین سال کوچکترین فرزندش منصور (ژدر بنده) چشم به جهان گشود. اما دو سال بیشتر نداشت که پدرش به ناگاه چشم از جهان فروبست.
فوت ناگهانی قاضی زینالعابدین خان نیریزی در زمانی بود که او در بهترین شرایط ممکن و در اوج محبوبیت به سر میبرد و با درگذشتش، شهر قزوین به کل تعطیل شد.
این واقعه را فرزند بزرگش محمّدباقرخان عابدینی، که در آن هنگام ۱۰ ساله بوده، به خوبی به یاد دارد:
«در پیشاپیش جمعیتی بزرگ، عَلَم و کُتل و پرچمها و مشعلهایی به حرکت در آورده بودند و در هنگام حرکت به گورستان امامزاده شاهزاده حسین، مردم در قالب دسته و هیئت راه افتاده و عزاداری میکردند و جملگی بزرگان شهر در پی پیکر ایشان در حرکت بودند و همه شهر سوگوار و تعطیل بود».
مرگ قاضی، زن و فرزندانش را با مشکلات فراوانی مواجه کرد.
زینالعابدین خان در زمان حیات علاوه بر شغل «قاضی القضاتی» و ریاست عدلیه قزوین، به «وکالت» هم مشغول بود و مشهور است که زمین و املاک بسیاری را به عنوان حقالوکالت و همچنین از طریق خریداری به دست آورده بود. با درگذشت ناگهانی این مرد خیّر و خوشنام و به مرور زمان بر اثر خُردسالی فرزندان و بیتوجهیِ بزرگترها و صد البته ویژگیهای شخصیتیِ همسر متدیّن و خانهدارش، همه این املاک به یغما رفت و بعدها هم فرزندانش نتوانستند حق خود و خانواده را باز پس گیرند.
زینالعابدین خان نیریزی، از حُسن خُلق و شخصیّت نیکوئی برخوردار و زبانزد خاص و عام بود، و دامنۀ این شهرت تا به عصر حاضر نیز رسیده.
پس از این واقعه، به ناچار خانواده به کمک داییشان سید رضاخان شهابی، به منزل پدری در تهران بازگشتند. خانهای در محله قدیمی شاپور، بین بازارچه معیّر و بازارچه نو، کوچه طاووسی.
پدر که فوت کرد، همه بار سنگین مسئولیت سرپرستی خانواده نسبتاً پر جمعیت - چهار دختر و سه پسر- بر دوش مادر و دختر بزرگ ایشان نصرت خانم و اعضای خانواده افتاد.
پدرم منصور کوچکترین فرزند خانواده بود و نیازمند به توجه. او میگفت:
کار هنری را باید صبورانه و عاشقانه دنبال کرد
«مادرم زنی متدین و بسیار عاشق خانواده بود. او دختر بزرگ میرزا شهابالدین، از فقها و مدرسان و حکیم مشهور زمان مشروطیت بود؛ زنی باسواد که قرآن را از بر داشت و به شعر و ادبیات، خصوصاً مثنوی مولانا که همیشه آن را در کنار دست خود داشت، عشق میورزید.»
اولین باری که به نیریز آمدم، با هدف پیدا کردن ریشههای خانواده بود و آقای سلیمی هم که پدربزرگهایمان با هم برادر بودند، خیلی به من کمک کردند. جالب است که ۵ - ۶ نسل قبل از ما شخصی بوده به نام میرزا آقا نقاشباشی که خوشنویس هم بوده و در نیریز زندگی میکرده. اما متأسفانه اطلاعات زیادی از ایشان ثبت نشده و شاید ریشه نقاشی و هنر ما هم از اینجا باشد. یک ریشه دیگر هم از طرف مادربزرگ پدریام هست. برادر ایشان (دایی مادر پدرم)، آقابزرگ شیرازی از نقاشان بزرگ دوران قاجاریه بودند که تابلوهایشان در موزه پارس شیراز هست و به تهران هم رسیده است. آقابزرگ شیرازی همدوره صنیعالملک (عموی کمالالملک) بودند.
قبل از این که به نیریز بیایید، پدرتان درباره اینجا چه گفته بود؟
پدر من به قدری مشغول کار و زندگی بود که خودش فرصت این کارها را نداشت و بیشتر، من تحقیق میکردم. روی کتاب فارسنامه و کتابهای دیگر و از طریق اینترنت و اطلاعات خانوادگی، بیشتر با نیریز آشنا شدم. اما پدرم نتوانست به نیریز بیاید.
شجرهنامه ما در نیریز:
خاندان میرزاها
میرآقا نقاشباشی و خوشنویس
میرزا عابدین
میرزا محمدباقر
قاضی زینالعابدین خان عابدینی و برادر ایشان: میرزا محمدعلی
متأسفانه شاید تنها ۲۰ درصد کسانی که برای تحصیل در رشته هنر به دانشگاه میآیند، علاقهمند به آن باقی میمانند
چه شد که به نیریز آمدید؟
من تا به حال سه بار به نیریز آمدهام. الآن هم به شوق دیدار عمو زاده عزیزم استاد علیآقا سلیمی و عمهزاده عزیزم استاد عطاءا... طغرایی و دیگر اقوام عزیزم به نیریز آمدم و مایل بودم این دو شخصیت خانواده را در فاصله تعطیلی بین دو ترم ببینم.
سخن پایانی؟
هنر ایران جای زیادی برای کار کردن دارد که میتوانیم در باره آن بحث کنیم؛ ولی متأسفانه به آن چندان پرداخته نمیشود و بیشتر توجهها به هنر غرب است؛ به ویژه در آموزش هنر در دانشگاهها.
هنر و فرهنگ ایران یک هنر بسیار قدیمی و ریشهدار است و باید روی آن خیلی بیشتر مانور داده و تحقیق شود. من خودم ۴۰ سال است که این کار را با شوق و ذوق زیادی انجام میدهم. باید محققان و هنرمندان بیایند و روی مسائل ایران بیشتر تمرکز کنند تا این که خودمان را بیشتر بشناسیم. ما جایگاه زیادی داریم که فعالیت بیشتری میطلبد.
من فکر میکنم رسالت هنرمند ایرانی باید یک رسالت خاصی باشد؛ اما متأسفانه شاید تنها ۲۰ درصد کسانی که برای تحصیل در رشته هنر به دانشگاه میآیند، علاقهمند به آن باقی میمانند؛ چرا که هنر کاری عمیق، عاشقانه و همراه با صبر و شکیبایی زیاد است و اگر بخواهیم زود به جایی برسیم، به نتیجه نخواهیم رسید. کار هنری را باید صبورانه و عاشقانه دنبال کرد. همه ما نیاز به لذت بردن از لحظاتی داریم که بتوانیم در لحظه آفرینش هنر با آن اقناع شویم و این راه را در دراز مدت ادامه دهیم. هنر انسان را زنده و شاداب نگه میدارد و من امیدوارم جوانهای ما هر کدام حداقل به یک رشته هنری عشق بورزند و این رسالت را برای زندگی خود سرلوحه قرار دهند.
در آئینه تصویر