۵۳ ساله است. خانواده آنها اهل نیریزند، اما او زاده شیراز است. با این وجود به شدت به نیریز تعلق خاطر دارد و شاید این تعلق خاطر بیشتر به خاطرات دوران کودکی و رفت و آمدشان به نیریز و خانهی پدربزرگ و دیگر اقوام برمیگردد.
خاطراتی که برای او به گونهای یک نوع نوستالژی است.
فریبا جاودان لیسانس ریاضی دارد و مدتها دبیر ریاضی بوده. از کودکی به داستان علاقهمند بوده و بعدها به سرودن شعر روی آورده.
میگوید:
همه فکر میکنند رشته ریاضی ربطی به ادبیات ندارد، ولی به نظر من رابطه تنگاتنگی با ادبیات دارد و هر وقت کسی در این مورد از من میپرسد، جواب میدهم ریاضی در علم، زبانی شاعرانه است. چون وقتی وارد آن میشوی میبینی در ریاضی افکاری بدیع، جدید و خلاق وجود دارد که با ادبیات، شعر و هنر رابطه تنگاتنگی دارد و درک و دریافت بیشتری به زندگی آدم میدهد.
علاقهی شما به شعر گفتن از چه زمانی آغاز شد؟
از بچگی بسیار مطالعه را دوست داشتم و خیلی اهل کتاب بودم. معمولاً هم کتابهای داستان میخواندم. بزرگتر که شدم داستانها متفاوت شد و بره کوچولوی دوران کودکی جای خود را به رمانهای چندین صفحهای داد. از همان دوران کودکی نوشتن را دوست داشتم و قصه مینوشتم، البته نه قصهی حرفهای و حتی شاید در سطحی نبود که آن را برای کسی بخوانم. این قصه فقط بازتاب مطالعهای بود که داشتم و بدین صورت به قلم میآمد، اما باز مینوشتم. البته آن موقع زیاد شعر نمیخواندم و خب کتاب شعر آنچنانی هم برای کودکان در دسترس نبود و خیلی کم بود. یادم هست فقط کیهان بچهها بود که هر هفته آن را میخواندم، تا اینکه دانشآموز دوران دبیرستان شدم. در دوران دبیرستان به مناسبتهای مختلف، مراسم مختلفی از طرف مدرسه و آموزش و پرورش برگزار میشد که یکی از این مراسم، مراسم شبها و عصرهای شعر بود. این شبها و عصرهای شعر کمک کرد تا جدیتر به شعر نگاه کنم و از همان جا آرام آرام استارت شعر زده شد. چندی بعد در کانون شعر امورتربیتی عضو شدم. در زمان دانشگاه نیز در کانون شعر دانشگاه، شعر میخواندیم و نقد میکردیم. انجمن ادبی شاعران از دیگر انجمنهایی بود که به شعرخوانی در آنجا پرداختم و این شد که شعر جدیتر به سراغ ما آمد و ما به سراغ آن رفتیم. البته زندهیاد فضلالله جاودان پسرعموی من نیز که زاده و ساکن نیریز بودند شعر میسرودند.
- بیشتر در چه قالبهایی شعر میگویید؟
قالبهای مختلف مثل غزل، مثنوی و دوبیتی را امتحان کردهام، ولی آخرالامر احساس کردم چیزی را که میخواهم بیان کنم شاید در قالب سپید نمایش بهتری داشته باشد، این است که بیشتر قالب سپید را انتخاب میکنم.
- آیا تابه حال اثری به چاپ رساندهاید؟
بله! کتاب شعر تذکره زنان شاعر فارس، لهجه ذوالفقار، بندهای آزاد، کاروان شعر عاشورایی از کتابهای گروهی هستند که با دیگر شاعران به چاپ رساندهایم. مجموعهشعری هم هست به نام پیشانی ماه که انتشارات شهرسخن آن را به چاپ رسانده. این مجموعه شعر شخصی و شامل اشعار سپید من است. علاوه بر این مجموعه، گروه دیگری هم هست که از دستاندرکاران آن هستم و اشعار برخی از زنان ایران است و بناست پس از ترجمه، در ترکیه به چاپ برسد.
- آیا مقامی هم کسب کردهاید؟
در یکی دو جشنواره به عنوان برگزیده انتخاب شدم که موضوع شعر من در مورد حضرت زینب (س) بود.
- موضوع شعرهایتان چیست؟
موضوع شعرهای من در مورد زندگی است. همانگونه که زندگی موضوعات مختلفی دارد شعر هم موضوعات مختلفی دارد، ممکن است شما گاهی از جنگ بگویید و گاهی از صلح. گاهی از دلتنگی، عشق و محبت و گاهی از خشم؛ ولی من فکر میکنم اصولاً این شاعر نیست که موضوع را انتخاب میکند و این موضوع است که به سراغ شاعر میآید و میگوید من را بگو و فریاد کن!
- خب پس این یعنی با شعر کوششی موافق نیستید.
قطعاً آن شعری که به دل مینشیند شعر جوششی است. شعر کوششی به گونهای نظم است. یعنی من یک قاعدهای را بلدم که در آن چهارچوب کلماتی را کنار هم میچینم که این یک طورهایی نظم است و این ممکن است به لحاظ ادبی مشکلی نداشته باشد، اما ماندگاری و دلنشینی ندارد و به قول شاملو که میگوید «من درد مشترکم، مرا فریاد کن»، نمیشود. البته ممکن است شعر گاهی به پیرایش نیاز داشته باشد که بحث آن جداست، مانند عکسی که گاه نیاز به رتوش دارد.
- آیا شعرگفتن قابل یادگرفتن است یا ذاتی؟
ببینید! برای شاعر شدن، استعداد ذاتی، در کنار علاقه و مطالعه نیاز است. برای شاعرشدن باید پشتوانهی عمیقی از جامعهشناسی، دین، تاریخ، روانشناسی و فلسفه داشت. شاید شما بتوانی در شعر تکینیکهایی مثل قافیه، ردیف، وزن و هجا را یاد بگیری، اما اینکه همهی اینها در مجموع شعری بشود که حرفی برای گفتن داشته باشد و ماندگار شود، نیاز به خیلی چیزها دارد و صرفاً شامل آموزش، استعداد و علاقه نمیشود. به گونهای تلفیق همهی اینها، باعث میشود یک شعر جذابیت خاص خودش را داشته باشد.
- مشوقین شما چه کسانی بودند؟
خانواده و خصوصاً پدرم که به شعر علاقه خاصی داشت. البته من فکر میکنم هرکسی که شعرت را بخواند و از آن نگذرد و در مورد آن حرفی داشته باشد، به نوعی مشوق است. به عنوان مثال من وقتی یکی از شعرهایم را سرودم، با آن گریه کردم. مدتی گذشت تا کتابم به چاپ رسید. چندی بعد یکی از دوستان من این شعر را در مجموعه کتاب من خواند و بعدها به من گفت از بین این مجموعه وقتی این شعر را خواندم، گریه کردم. این خیلی برای من جذاب و جالب بود، چون حس کردم این واژهها دقیقاً توانستهاند حس مرا به کسی که با من فاصله زیادی دارد منتقل کنند، علاوه بر اینکه زمان زیادی از این شعر گذشته و خواننده موردنظر اصلاً سوژهی مورد نظر مرا نمیدانست و خب این یک شوق درونی به من داد که میشود به این وسیله کاری کرد که دیگران هم تحتتأثیر قرار بگیرند و حرف هم را بفهمند و اینکه میشود یک طورهایی با شعر، با دیگران به همفهمی و همدلی رسید و این همدلی خیلی خوب است.
- آثار کدام شاعران را میپسندید؟
حافظ و مولانا را خیلی دوست دارم. حرفهای مولانا بسیار عالی و متعالی است و به گونهای است که وقتی اشعار ایشان را میخوانی، فکر میکنی یک روانشناس، حکیم و فیلسوف با تو حرف میزند و به طوری که انگار به تو درس زندگی میدهد، از گذشته تا حال و تا به آینده. همانطور که ایشان در یک تک مصراع میگوید «گر تو با بد، بد کنی، پس فرق چیست؟» واضح است که مولانا در همین تک مصراع تمام دنیا را نشان میدهد و میگوید جنگ برای چیست؟ و از آن طرف حافظ به شدت زیبا و عمیق است، اشعار ایشان پشتوانه عقل و عشق دارد و این خیلی مهم است، چون میگویند شعر یک گرهخوردگی است بین اندیشه و احساس که هر کدام به تنهایی باشند، شعر نمیشوند.
- وضعیت شعر کشور را چگونه میبینید؟
حال بدی ندارد! چون وقتی تنوع در هر مقولهای زیاد شود، قطعاً میشود چیزهای خوبی از آن انتخاب کرد. الان آدمهای مختلف با زبانهای مختلف شعر میگویند و بین این همه گویش حتماً چیزهایی خواهد ماند که از این نسل ماندگار خواهد شد. همانطور که از دوران مشروطیت، انقلاب و... شاعران خوبی به جا ماندند، قطعاً از این نسل هم نام شاعران خوبی به جای خواهد ماند.
- از نظر شما شعر چه رنگی است؟
رنگارنگ است. هر شعر رنگ خاص خود و فضاسازی خاص خودش را دارد. انگار پر از رنگ است و هیچ رنگی هم ندارد. همانطور که وقتی شعری را در مورد بهار میخوانی سبزی آن را میبینی یا وقتی شعری را در مورد جنگ میخوانی تلخی و سیاهی آن را حس میکنی. در مورد صلح که میخوانی حس میکنی چقدر این شعر آبی و سفید است.
- ویژگی شعر سپید چیست؟
پیراسته بودن آن. ما زمانی که شعر کلاسیک میگوییم به نوعی وسایل آراستن آن را داریم مانند وزن، قافیه، ردیف، آرایههای ادبی و...، اما زمانی که شعر سپید میگوییم، این شعر پیراسته است، یعنی شما تمام حشو و زوائد زبان را باید کنار بگذاری، ولی حرفت را هم بزنی. کتابی هست به عنوان «چرا ادبیات؟» که جمله قشنگی در آن است با این مضمون «بسیار حرف میزنند، اما اندک میگویند». من حس میکنم شعر دقیقاً برعکس این موضوع است «کم حرف میزند، اما بسیار میگوید». معمولاً شعرهای سپید کوتاه هستند و خب باید خیلی پیراسته باشند تا بتوان این همه حرف را در دوسه سطر خلاصه کرد و مفهوم را رساند، به گونهای که در آن زیبایی، خیال و تصویرسازی وجود داشته باشد و موضوع اصلی آن گم نشود. این ویژگی اصلی شعر سپید است، پیراسته بودن در عین زیبایی!
- چند فرزند دارید؟ آیا آنها هم اهل شعر هستند؟
یک پسر دارم و یک دختر که به صورت تخصصی اهل شعر نیستند، اما شعر را دوست دارند.
- خاطره تلخ و شیرینی از شاعری دارید؟
خیلی سال پیش و زمانهایی که دانشآموز بودم و مراسم شعرخوانی انجام میشد، از طرف کانون شعری که جزء آن بودیم برای شعرخوانی به شهرستانهای مختلفی میرفتیم. یک سال ما به شهرستانی رفتیم و قرار شد مراسم در مسجدی برگزار شود. خب در مسجد همه تدارکات آماده بود و جالب این که تعداد مدعوین از تعداد شعرا کمتر بود! یعنی اگر تعداد شعرا ۱۰ نفر بودند، تعداد مدعوین ۵ نفر بود. چرا؟ چون مردم آن شهر معتقد بودند خواندن شعر، آن هم در مسجد و توسط خانمها کار صحیحی نیست. در آن جلسه ما شعرهایمان را برای خودمان خواندیم و بعد هم به شهرمان برگشتیم، اما الان خداراشکر بدین صورت نیست و نگاهها نسبت به شعر و هنر بسیار تغییر کرده و بهتر شده.
صحبت پایانی:
همه ما نیاز داریم که برای دلتنگیها و تنهاییهایمان پناهگاهی، و برای حرفها و فریادهایمان تریبونی داشته باشیم. همه اینها را در ادبیات و هنر میشود پیدا کرد. اگر این اتفاق بیفتد که بچههای ما به سمت خواندن و نوشتن بروند، قطعاً این دو شاخصه را خواهند داشت و وقتی آدم این دو را داشته باشد خشم، نفرت و حسرت او ماندگار نخواهد شد. احساس میکنم این سَمت، بهترین و امنترین راه برای آنان خواهد بود.