تعداد بازدید: ۱۵۸
کد خبر: ۱۶۰۲۲
تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۴:۵۸ - 2023 19 February
نویسنده : گلابتون (ماجراهای من و بی‌بی)

زن عمو شهین نگاهی به عمو اصغر انداخت.

_ اصغر بریم؟

قبل از اینکه عمو حرفی بزند بی‌بی پشت چشمی نازک کرد و گفت:

_ کجا حالا هنوز نامده؟ بیشینین هِی جا یَی چی حاضری میخوریم دور هم.

زن عمو شهین خیره شد به بی بی.

_ نه بی بی جون، دست شما درد نکنه، اصغر قول داده بود امشب شام با هم بریم بیرون. میریم دیگه ممنون.

عمو اصغر آمد حرف بزند که دوباره بی‌بی اجازه نداد.

 حالا یَی شو خو هزار شو نیشه. بیشینین یَی شو دیه بیرین بیرون.

زن عمو شهین نگذاشت حرفش تمام شود.

_ نه دیگه بی‌بی جون، میریم یه شب دیگه میایم اینجا.

و بعد به عمو خیره شد.

_ مگه نه اصغر؟

عمو چای سردشده‌اش را هورت کشید و از جایش بلند شد...

_ ها ننه، میریم یَی شو دیه مییِم...

بی‌بی لب ورچید...

_ هر طو راحتین!

هنوز درست و حسابی عمو در را نبسته بود که بی‌بی شروع کرد به نق زدن...

_ دیدی؟ دیدی گلابی؟ با چشِی خودُت دیدی؟ با گوشِی خودُت شُنُفتی؟ حالا دیَم من تا یَی چی گفتم تو بوگو ول کن بی‌بی. اصغرو رِ دیدی؟ ای خدا اَ تو سرُت بزنه ننه که با ۱۲۰ کیلو وزن ایطو زن ذلیل نواشی! دیدی چیطو به حرف زنو هه؟ دیدی چیطو عاروسُم چی خورُش کرده؟ بعد دو ماه پاشده اومده پَلو ننش نذاشت یَی ساعت بیشینه پَلو من! اَی ننه اصغر روز خوش نَوینی به حق علی، بواش کجا، ای کجا! میه منه پیشونی سیا جرئت داشتم حرف بزنم؟ بواش میشد یَی مردی، پسر منم میشه یَی مردی، اَی حیفِ ای سیبیلِی که پشت لووِی ای سبز شده، یکی نیس بگه اینارِ بزن سرخاب سفیداب بمال!

_ چی بگم والا بی بی، نظری ندارم، ولی الان زمونه عوض شده بی‌بی و من فک نمی‌کنم این بد باشه...

بی بی چپ چپ نگاهم کرد...

_ خُبه خُبه، خدا به دور، میه تو فکرم میکنی، میه اصن مغز دری که فک کنی؟


_ ای بابا، بی‌بی...

_ بی‌بی و مرض، بی‌بی و درد، بی‌بی و تیر ناحق.

نشست کنار تلفن.

_ حالا به کی زنگ میزنی بی بی...

جوابم را نداد ولی صدایش را شنیدم...

_ الو مش موسی، تو نبویه تو عالم همسیه گری منه یَی شو شام دَوَت کنی بیرون؟ ها؟!

گلابتون

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها