تعداد بازدید: ۷۶۱
کد خبر: ۱۵۶۹۷
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۴۰۱ - ۲۳:۱۳ - 2023 17 January
نویسنده : پایگاه اطلاع رسانی حوزه

آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب روح مجرد می‌نویسد: «آقای قاضی [=آیت‌الله سید علی قاضی استاد اخلاق علامه طباطبایی و آیت‌الله بهجت] برای گذشتن از نفس اماره و خواهش‌های مادی و طبعی و شهوی و غضبی که غالباً از کینه و حرص و شهوت و غضب و زیاده‌روی در تلذذات بر می‌خیزد، روایت «عنوان بصری» را دستور می‌دادند به شاگردان و تلامذه و مریدان سیر و سلوک إلی‌الله، تا آن را بنویسند و بدان عمل کنند. یعنی یک دستور اساسی و مهم، عمل طبق مضمون این روایت بود. و علاوه بر این می‌فرموده اند باید آن را در جیب خود داشته باشند و هفته‌ای یکی دو بار آن را مطالعه نمایند. »

حدیث عنوان بصری از گفتارهای مشهور درباره سیر و سلوک و عرفان است و با عنوان «برنامه‌ای برای خودسازی» توصیف شده، و چند شرح برای آن نوشته شده است.

این حدیث از یک پرسش و یک درخواست توصیه و پاسخ آنها از سوی امام صادق(ع) تشکیل یافته است. سؤال درباره حقیقت بندگی خدا است که در ادامه امام ششم، 9 توصیه برای مسیر بندگی خداوند به او فرمود: سه مورد در ریاضت، سه مورد برای بردباری و سه مورد درباره علم.

فردی به‌نام عُنوان یا عِنوان بصری، ساکن مدینه، در جلسات نقل حدیث مالک بن انس (۹۳ـ۱۷۹ق) از فقیهان اهل‌سنت شرکت می‌کرد. وقتی امام جعفر صادق(ع) به این شهر رفت، «عنوان» علاقه‌مند شد که از او نیز چیزهایی یاد بگیرد، اما پس از چند بار درخواست، حضرت صادق به او فرمود که تحت‌نظر حکومت است. همچنین به جهت عبادت و گفتن ذکر، فرصت پذیرش او را ندارد و بهتر است دوباره به مالک بن انس مراجعه کند.

عنوان غمگین شد و در مسجدالنبی دو رکعت نماز خواند و از خدا خواست که دل امام صادق را به او متمایل کند. در مراجعه بعدی و کمی‌انتظار، حضرت صادق او را پذیرفت.

ترجمه متن‌ كامل‌ روايت‌ عنوان‌ بصری‌
شیخ شمس‌الدین محمد بن مکی [شهید اول] گفت: من نقل می‌کنم از خط شیخ احمد فراهانی رحمه‌الله از عُنوان بصری و وی پیرمردی فرتوت بود که از عمرش نود و چهار سال سپری می‌گشت.

او گفت: حال من این طور بود که به نزد مالک بن أنس رفت و آمد داشتم. چون جعفر صادق(ع) به مدینه آمد، من به نزد او رفت و آمد کردم و دوست داشتم همان طوری که از مالک تحصیل علم کرده‌ام، از او نیز تحصیل علم نمایم.

پس روزی آن حضرت به من گفت: من مردی هستم مورد طلب دستگاه حکومتی [آزاد نیستم و وقتم در اختیار خودم نیست، و جاسوسان و مفتشان مرا مورد نظر و تحت مراقبه دارند.] و علاوه بر این، من در هر ساعت از ساعات شبانه‌روز، اوراد و اذکاری دارم که بدان‌ها مشغولم. تو مرا از وِردم و ذِکرم باز مدار و علومت را که می‌خواهی، از مالک بگیر و در نزد او رفت و آمد داشته باش، همچنان که سابقاً حالت این طور بود که به سوی وی رفت و آمد داشتی.

پس من از این جریان غمگین گشتم و از نزد وی بیرون شدم و با خود گفتم: اگر حضرت در من مقدار خیری جزئی را هم تفرس [= به زیرکی درک کردن] می‌نمود، هر آینه مرا از رفت و آمد به سوی خودش، و تحصیل علم از محضرش منع و طرد نمی‌کرد.

پس داخل مسجد رسول الله(ص) شدم و بر آن حضرت سلام کردم. سپس فردای آن روز به سوی روضه برگشتم و در آنجا دو رکعت نماز گزاردم و عرض کردم: ای خدا! ای خدا! من از تو می‌خواهم تا قلب جعفر را به من متمایل فرمایی و از علمش به مقداری روزی من نمایی تا بتوانم بدان، به سوی راه مستقیم و استوارت راه یابم! و با حال اندوه و غصه به خانه‌ام بازگشتم و به جهت آن که دلم از محبت جعفر اشراب گردیده بود، دیگر نزد مالک بن أنس نرفتم. بنابراین، از منزلم خارج نشدم، مگر برای نماز واجب [که باید در مسجد با امام جماعت به جای آورم ] تا به جایی که صبرم تمام شد.

در این حال که سینه‌ام گرفته بود و حوصله‌ام به پایان رسیده بود، نعلَین خود را پوشیدم و ردای خود را بر دوش افکندم و قصد زیارت و دیدار جعفر را کردم و این هنگامی‌بود که نماز عصر را به جا آورده بودم.

پس چون به درِ خانه حضرت رسیدم، اذن دخول خواستم برای زیارت و دیدار حضرت. در این حال خادمی ‌از حضرت بیرون آمد و گفت: چه حاجت داری؟! گفتم: سلام کنم بر شریف.

خادم گفت: او در محل نماز خویش به نماز ایستاده است. پس من مقابل درِ منزل حضرت نشستم. در این حال فقط به مقدار مختصری درنگ نمودم که خادمی ‌آمد و گفت: به درون بیا تو بر برکت خداوندی (که به تو عنایت کند). من داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند: بنشین! خداوندت بیامرزد! پس من نشستم و حضرت قدری به حال تفکر سر به زیر انداختند و سپس سر خود را بلند نمودند و گفتند: کنیه ات چیست؟! گفتم: أبوعبدالله (پدر بنده خدا)!

حضرت گفتند: خداوند کنیه‌ات را ثابت گرداند و تو را موفق بدارد ای أبوعبدالله! حاجتت چیست؟!

 من در این لحظه با خود گفتم: اگر برای من از این دیدار و سلامی‌که بر حضرت کردم، غیر از همین دعای حضرت هیچ چیز دگری نباشد، هرآینه بسیار است. سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت: چه می‌خواهی؟! عرض کردم: از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرماید و از علمت به من روزی کند و از خداوند امید دارم که آنچه را که درباره حضرت شریف تو درخواست نموده‌ام، به من عنایت نماید. حضرت فرمود: ای أبا عبدالله! علم به آموختن نیست. علم فقط نوری است که در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی اراده هدایت او را نموده است، واقع می‌شود. پس اگر علم می‌خواهی، باید در اولین مرحله در نزد خودت حقیقت عبودیت را بطلبی و به واسطه عمل کردن به علم، طالب علم باشی و از خداوند بپرسی و استفهام نمائی تا خدایت تو را جواب دهد و بفهماند. گفتم: ای شریف! گفت: بگو: ای پدر بنده خدا (أبا عبدالله )!

گفتم: ای أبا عبدالله! حقیقت عبودیت کدام است؟

گفت: سه چیز است:

1- اینکه بنده خدا برای خودش درباره آنچه خدا به وی سپرده است، مِلکیتی نبیند؛ چرا که بندگان دارای مِلک نمی‌باشند، همه اموال را مال خدا می‌بینند، و در آنجایی که خداوند ایشان را امر نموده است که بنهند، می‌گذارند.

2- و اینکه بنده خدا برای خودش مصلحت‌اندیشی و تدبیر نکند.

3- و تمام مشغولیاتش در آن منحصر شود که خداوند او را بدان امر نموده است و یا از آن نهی فرموده است.

بنابراین، اگر بنده خدا برای خودش مِلکیتی را در آنچه که خدا به او سپرده است، نبیند، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالی بدان امر کرده است، بر او آسان می‌شود و چون بنده خدا تدبیر امور خود را به مُدبرش بسپارد، مصائب و مشکلات دنیا بر وی آسان می‌گردد و زمانی که اشتغال ورزد به آنچه را که خداوند به وی امر کرده و نهی نموده است، دیگر فراغتی از آن دو امر نمی‌یابد تا مجال و فرصتی برای خودنمایی و فخریه نمودن با مردم پیدا نماید. پس چون خداوند، بنده خود را به این سه چیز گرامی ‌بدارد، دنیا و ابلیس و خلائق بر وی سهل و آسان می‌گردد و دنبال دنیا به جهت زیاده‌اندوزی و فخریه و مباهات با مردم نمی‌رود، و آنچه را که از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم می‌نگرد، آنها را به جهت عزت و علو درجه خویشتن طلب نمی‌نماید، و روزهای خود را به بطالت و بیهوده رها نمی‌کند.

و این است اولین پله از نردبان تقوا.

خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید:

آن سرای آخرت را ما قرار می‌دهیم برای کسانی که در زمین اراده بلندمنشی ندارند، و دنبال فَساد نمی‌گردند؛ و تمام مراتبِ پیروزی و سعادت در پایان کار، انحصاراً برای مردمان با تقواست.

گفتم: ای أباعبدالله! به من سفارش و توصیه‌ای فرما!

گفت: من تو را به نُه چیز وصیت و سفارش می‌نمایم؛ زیرا که آنها سفارش و وصیت من است به اراده‌کنندگان و پویندگان راه خداوند تعالی و از خداوند مسألت می‌نمایم تا تو را در عمل به آنها توفیق مرحمت فرماید.

سه تا از آن نُه امر درباره تربیت و تأدیب نفس است، و سه تا از آنها درباره حلم و بردباری است، و سه تا از آنها درباره علم و دانش است.

پس ای عنوان آنها را به خاطرت بسپار، و مبادا در عمل به آنها از تو سستی و تکاهل سر زند!

عنوان گفت: من دلم و اندیشه ام را فارغ و خالی نمودم تا آنچه را که حضرت می‌فرماید، بگیرم و اخذ کنم و بدان عمل نمایم. پس حضرت فرمود:

اما آن چیزهایی که راجع به تأدیب نفس است، آن که:

1- مبادا چیزی را بخوری که بدان اشتها نداری؛ چرا که در انسان ایجاد حماقت و نادانی می‌کند.

2- و چیزی مخور، مگر آن گاه که گرسنه باشی و چون خواستی چیزی بخوری، از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حدیث رسول اکرم صلّی الله علیه و آله را که فرمود: هیچ وقت آدمی‌ظرفی را بدتر از شکمش پر نکرده است.

3- پس اگر به قدری گرسنه شد که ناچار از تناول غذا گردید به مقدار ثُلث شکم خود را برای طعامش بگذارد، و ثلث آن را برای آبش، و ثلث آن را برای نفَسش.

اما آن سه چیزی که راجع به بردباری و صبر است:1

- پس کسی که به تو بگوید: اگر یک کلمه بگویی ده تا می‌شنوی، به او بگو: اگر ده کلمه بگویی یکی هم نمی‌شنوی!

2- و کسی که تو را شتم و سبّ کند و ناسزا گوید، به وی بگو اگر در آنچه می‌گویی، راست می‌گویی، من از خدا می‌خواهم تا از من درگذرد و اگر در آنچه می‌گویی، دروغ می‌گویی، پس من از خدا می‌خواهم تا از تو درگذرد.

3- و اگر کسی تو را بیم دهد که به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت، تو او را مژده بده که من درباره تو خیرخواه می‌باشم و مراعات تو را می‌نمایم.

و اما آن سه چیزی که راجع به علم است:

1- پس، از علما بپرس آنچه را که نمی‌دانی.

2- و مبادا چیزی را از آنها بپرسی تا ایشان را به لغزش افکنی و برای آزمایش و امتحان بپرسی.

3- و مبادا که از روی رأی خودت به کاری دست زنی و در جمیع اموری که راهی به احتیاط و محافظت از وقوع در خلافِ امر داری، احتیاط را پیشه خود ساز و از فتوا دادن بپرهیز، همان طور که از شیر درنده فرار می‌کنی؛ و گردن خود را پل عبور برای مردم قرار نده.

 ای پدر بنده خدا (أبا عبدالله ) دیگر برخیز از نزد من! چرا که تحقیقاً برای تو خیرخواهی کردم و ذِکر و وِرد مرا بر من فاسد مکن، زیرا که من مردی هستم که روی گذشت عمر و ساعات زندگی حساب دارم و نگرانم از آنکه مقداری از آن بیهوده تلف شود و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند برای آن کسی باد که از هدایت پیروی می‌کند، و متابعت از پیمودن طریق مستقیم می‌نماید.

دستور مهم اخلاقی آیت‌الله قاضیبه مریدان سیر و سلوک

 

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها