شیوا از در آمد تو و بدون هیچ حرفی نشست روی زمین...
بیبی چپ چپ نگاهش کرد...
- علیک سلام شیوا خانم! چه دورهزمونِی شده! دیه حالا پیرزن ۹۰ ساله بویه سلام بچِی شیش ساله کنه، میه ننَش تربیت یادُش داده. فقط فکر قر و فِر خودوشه!
نگاهش کردم.
- چیکارش داری بیبی؟ بیچاره کاری نکرده که حالا.
رو کردم به شیوا.
خوبی شیوا جون؟
بدون اینکه شیوا حرفی بزند دوباره بیبی نطقش باز شد!
- ها، خوبه! اَصن میفَمی چیچیه؟ای بیتربیتیش و سلام نکردنُش اَ بیبی عشرُتش رفته! اووَم هیطو! آدمه مینه انگا باج اَ آدم ماخا!
شیوا کیفش را باز کرد. دفتر نقاشی و مدادرنگیهایش را ریخت روی زمین و شروع کرد نقاشی کردن.
نگاهش کردم...
- وااااای، آفرین شیوا جون، چقد خوب میکشی تو. همهی اینارو خودت کشیدی؟
شیوا سری تکان داد که بیبی گفت.
-ای نقاشی کَشیدنُش اَ من رفته؟ مینی؟ منم بچه بودم هیطو! تو چار سالگی خروس میکشیدم چه خروسی!
نگاهش کردم.
- بیبی شما تو چار سالگی دفتر نقاشی داشتین؟
-نه، فقط تو داشتی!
ظرف شکلات را آوردم و گذاشتم جلوی شیوا...
شیوا چنگ زد و مشتی شکلات برداشت که دوباره بیبی گفت:
- هووووی شیوا خانوم. یَی دونِی نه یَی مُشتی. میفَمی اینا کیلو چنه؟
کمی سکوت کرد و دوباره گفت:
- دیه ماخاسی اَ کی باره؟ شده کپی بیبی عشرتُش. هیطو حریص! هیطو پررو!
شیوا شکلاتها را که خورد، پوستهایش را جمع کرد و ریخت توی سطل آشغال.
بیبی رو کرد به من...
- یاد بیگیر. خُمس توئه! شعور دره وختی یَی چی میخوره میره فوری پوساشه میریزه تو سطل آشغال. حالا تو چه؟ دو ساعته مینی یَی پرتقالی خوردی پوساش تو پیشدَسی کنار دسُته! اصنای رفتارُش شده کپی خودُم هیطو منظم...
شیوا بلند شد و هنوز چند دقیقهای بیشتر از دستشویی رفتنش نگذشته بود که صدای جیغش بلند شد...
- سووووووسک... سوووووسک.
خیز برداشتم به سمت دستشویی که بیبی گفت:
- هیطوره بیبی عشرتُش ترسو! انگا مار دیده ایطو جیغ میزنه!
شیوا بدون اینکه دستهایش را خشک کند نشست روی زمین که بیبی گفت:
- دساته خشک میکردی ننه!
نگاهش رفت روی من.
- میه عاروسُمای چیارِ یادُش داده؟ هیطوره بیبی عشرتُش پَچَل!
نگاهش کردم.
- بیبی جان اینا چه حرفیه جلو بچه میزنی آخه؟ بچهاس، یهو میره به عشرت خانوم میگه ناراحتی پیش میاد خب.
بیبی نگاهم کرد.
-ای فضولیا اَ تو نامده؟ تو میه بویه تو هر کاری فضولی کنی؟ اَصن میفمی چیچیه؟ای فضولی کردنات عین بیبی شوکتُته! اووَم هیطوره، فضول و نخود هر آش!
گلابتون
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید