الَو بیفرمایید...
- درود بر نجیبترین مرد دنیا. مژده دهید که شما از طرف وَزارت کندَهکاری برنده ۵۰ مَیلیون تومان وجه نقد شدهاید؛ آن هم بَ پاس سالها کندَهکاری صادَقانه.
کولنگ از دستم رها شد و باز هم بَ روی انگشت لَنگ چپم افتاد.
این بار، اما از شدت ذَوق از جا پریدم و تا لبَه چاه بالا آمدم.
- راست مَیگویید؟ مگر مَیشود؟
- بله جناب نجیب، تبریک ما را پذیرا باشید.
- نَدانم چَه گفتَه کونم! زولَیخا را چَه کونم؟ چَگونه بَ او بَگویم؟ بَ یَقین ذَوق مرگ خواهد شد.
- زولَیخا دیگر کیست جَناب نجیب؟ اصلاً ولش کون. شما باید برای دریافت جایَزه خود یَک عملیات بانکی انجام بَدهید.
- زود گفتَه کونید چَکار کونم؟ هر کاری باشد مَیکونم.
- هر چَه زودتر خودتان را بَ یَک دستگاه خودپرداز بَرسانید تا بَ شما گفتَه کونم.
- کولنگم را ترک دوچرخَه بستَه کردم و با همان لیباسهای کندَهکاری، یَک نفس تا بانک ریکاب بََزدم.
- رَسیده کردم، بَگویید چَکار کونم.
- اَجازه دهید بَ واحد موعاونت وصل کونم.
- وصل کون، وصل کون که دیگر طاقت ندارم.
- سلام جناب نجیب. کارت عابر بانکَتان را در دستگاه خودپرداز قرار دهید تا بَ شما گفتَه کونم.
- بَگو.
- حالا وارد بخش مَوجودی شوید و آن را بَخوانید.
- یَک هَزار و هفتصد و هشتاد تومان.
- نه، این کارت معتبر نیست. یَک کارت دیگر را امتحان کونید.
- من همین یَک کارت را دارم. چَکار کونم؟
یَک مرتبه بی دلم بد افتاد و یاد خبر فریبکاری تیلیفونی افتادم که در روزنامَه خواندَه بودم. نوشتَه بود دوزدی بانکی و کلاهبرداری کارتی زیاده کرده و پول زیادی از مردم وُلسوالی نَیریز از دست بَرفته.
گفتَه کردم: پیدرسوخته، بی رمز و مَوجودی من چَکار داری؟ اصلاً چَرا باید پای خودپرداز روان شوم؟ اگر پولی برنده شدم، شماره کارتم را بَگیر و بی حسابم واریز کون.
حرفم تمام نشدَه بود که گوشی را قطع کرد.
خوشحال از این که دستَشان را خواندَه کردم، بی سمت خانَه روان شدم. در راه برگشت بَ فکر این بودم که چَطور مردم این وُلسوالی که از من تبعَه موجاز باسوادترند، در دام مَیافتند. همین که بی خانَه رَسیدم، زولَیخا را بَدیدم که رنگ بی رخ ندارد.
- چَه شده؟ چرا نیگرانی زولَیخا؟
- امروز بی من تیلیفون زدند که ۵۰ مَیلیون برندَه شدی. اما نَدانم چَه شد که ۵۰۰ هَزار تومان کل مَوجودی حیسابم پاک بَشد. هر چه هم بی آن مردک زنگ مَیزنم، جیواب نمَیدهد...
نجیب