تعداد بازدید: ۲۵۹
کد خبر: ۱۵۱۱۳
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۴۰۱ - ۱۹:۳۵ - 2022 14 November
author
روزنامه نگار: امین رجبی

سؤالی که ممکن است در ذهن خیلی‌ها باشد این است که چرا ایرانِ ما به این روز و حال افتاده و چرا زندگیِ مردمان و کسب روزیِ حلال اینقدر سخت و دشوار است؟ چرا نارضایتی عمومی بالاست؟ و اعتماد مردم از مسئولان کاهش یافته؟

چرا سیاست و اقتصاد و اجتماع و فرهنگ و آموزش و تولید علم و محیط‌زیست و همه چیزِ ما ناخوش احوال است؟
آیا این زندگی در شأن مردم است؟

ما چه چیزی از بسیاری کشورهای دیگر کم داریم که چنین سزاوار سختی شده‌ایم؟

خود خوب می‌دانیم و دیگران نیز می‌دانند که ایران یکی از کشورهای غنی از نظر ثروتهای خدادادی و موقعیت ژئوپلیتیک و نیروی انسانی است و همه کشورها حسرتِ داشته‌های ما را می‌خورند.

آنها آرزو می‌کنند که یا نفتِ ما را داشتند، یا گاز، یا سواحل دریایی، یا جاذبه‌های گردشگری، یا معادن، یا تاریخ، یا ادبیات، و یا از همه مهمتر نیروی انسانی ما را.

حال چه شده که ما به جای الگو شدن برای دیگر کشورها، مایه عبرت شده‌ایم؟

آیا دشمنان نمی‌گذارند؟ یا مشکل از خودِ ماست که در برابر دشمن ضعیفیم؟

شاید به جرئت بتوان گفت که یافتنِ پاسخِ این سؤالها نخستین گامِ نجات و پیشرفت است.

ممکن است هر کسی بنا به عقاید و تجربیات خود، پاسخی برای این سؤالها داشته باشد.

اما فارغ از گرایشات سیاسی و عقیدتی، بهتر است برای یافتن این چرایی‌ها، به بزرگ‌ترین معلم بشریت یعنی تاریخ مراجعه کنیم. 

تاریخ بزرگترین آموزگار و راهنماست اگر صفحات آن را خوب بکاویم و معنای آن را درست بفهمیم.
در دوران مختلف تاریخی، سلسله‌ها و حکومتهایی بر این پهنه‌ی پر رمز و راز فرمان رانده و پس از سالیانی کوتاه یا دراز، جای خود را به دیگران داده‌‌اند. از قوی‌ترین پادشاهی‌ها تا ضعیف‌ترینِ آنها در این چرخه‌ی ناگزیر آمده و رفته‌اند. و کسی را از رفتن و برافتادن گریزی نیست.

اما یک اصل همیشه و همیشه تکرار شده و آن این که هرگاه نخست‌وزیران و صدراعظمان و وزرا و دست‌اندرکارانِ نخبه‌ای مدیریت امور مردم را برعهده داشته‌اند، آن جامعه به اقتدار و پیشرفت و توسعه -هرچند کوتاه مدت- رسیده و زندگیِ مردمان روی خوشِ آسایش و رفاه و شادی دیده و دشمنان در برابرِ آنان ناتوان‌تر بوده‌اند.

تاریخ را اگر ورق بزنیم، از دوران باستان تاکنون بسیار شنیده‌ایم که فلان وزیرِ خردمند تا وقتی بر سر کار بوده، اصلاحاتی بزرگ پدید آورده و وقتی رفته، مردمان به سختی افتادند.

در همین شماره مجله می‌خوانیم که خواجه نظام‌الملک توسی دولتمرد خردورز و وزیر اعظم لایق سلجوقیان و مؤلف کتاب «سیاست‌نامه» و پایه‌گذار نظامیه‌ها (مراکز آموزشی) در ۱۱۲۰ سال پیش چگونه موجب اعتلای سلجوقیان شد.

از این نمونه‌ها فراوان داریم که یک وزیرِ لایق چگونه کشور را به توسعه و پیشرفت می‌رساند. برای نمونه:

- شمس‌الدین محمد جوینی از شعرا، نویسندگان و وزرای بنام ایرانیِ ایلخانان مغول که در بسط و نشر علم و عمران و آبادی خدمات شایان تحسینی انجام داد.

- سید ابوالقاسم قائم‌مقام مشهور به قائم مقام فراهانی صدراعظم ادیب و کاردان محمد شاه قاجار که سفیر انگلیس ماجرای قتلِ او را در کتاب «حقوق بگیران انگلیس در ایران» چنین تعریف می‌کند:

«قائم مقام فراهانی تنها ایرانی وطن‌پرستی بود که نتوانسته بودیم او را بخریم. هر رشوه‌ای که بدو می‌دادیم، می‌گرفت، اما آن را به شاه می‌داد… سرانجام نامه‌ای به دولت عالیه انگلیس نوشتم و برای کشتن ایشان درخواست پول کردم…

- محمدتقی‌خان فراهانی مشهور به امیرکبیر صدراعظم لایق ناصرالدین‌شاه قاجار

- محمدعلی فروغی نخست وزیر روشنفکر، مترجم، ادیب، سخن‌شناس، فیلسوف، تاریخ‌دان و روزنامه‌نگار پهلوی اول.

همین آخری بود که تا بود تیمی قوی بر گرداگردِ خود پدید آورد و ایرانِ تکه‌پاره و در حال تجزیه‌ی سالهایِ پایانیِ قاجار را به کشوری منسجم و یکپارچه و در مسیر توسعه تبدیل کرد.

از جمله یارانِ او علی‌اکبر داور بنیانگذار دادگستری نوین ایران بود که ایجادِ نظام قضائی و تشکیلات دادگستری نوین در ایران، تأسیس سازمان ثبت احوال، تدوین قانون مدنی، قانون ثبت اسناد و املاک، قانون تجارت و تأسیس بیمه ایران از کارهای اوست.

اگر رضا شاه در نیمی از سلطنت خود به اوج رسید، حاصل کارِ فروغی و تیم نخبه او بود.  

کارِ شایسته رضاشاه هم برگزیدن همین نخبگان بود. و البته که وقتی با ناشایستگی، همین نخبگان و از جمله فروغی را عزل و خانه‌نشین کرد، دوران افول او آغاز شد. هرچند در واپسین روزهای سلطنت که کشور را از شمال، جنوب و غرب در تصرف شوروی و انگلیس دید، دوباره دست به دامان او شد و باز هم فروغی به داد ایران رسید و کشور را از اشغال کامل نجات داد.

یا مصدق که نفت را از چنگ انگلیس به در آورد و یک تنه در دیوان کیفری لاهه حکم بر برائت ایران گرفت.

به امروز  برگردیم.

سالهاست که در یک فرایند تدریجی، نخبگانِ کشور از مسندِ زمامداریِ مردم کنار رفته‌اند. آنان یا مهاجرت کرده‌ و یا گوشه‌نشین شده‌اند و یا فقط به کارهایِ علمی خود مشغولند.

اکنون خزانه‌ی فکری اداره کشور از نخبگی تهی‌است.

همین است که بسیار می‌بینیم و می‌شنویم تصمیم‌ها و نقل قولهای عجیب و غریب که مردم را به شگفتی و تأسف وا می‌دارد و همه از خود می‌پرسند آیا اینان در این کشور زندگی نمی‌کنند!

می‌بینیم که برخی مسئولان حتی یک متن ساده را نمی‌توانند بخوانند. یا نمایندگان ما در مجامع جهانی از خواندن یک متن ساده لاتین عاجزند.

اینها مشت نمونه خروار است.

یکی از پاسخ‌های  اصلی سؤالهایی که در ابتدای نوشتار آمد، در همین مشکل نهفته است.

وقتی کار در دست کاردان باشد، نتیجه‌اش آرامش و رفاهِ مردمان است. شادی است. امیدواری و قوت قلب است. ناتوانی دشمن است در آسیب‌رساندن؛ وگرنه تا بوده و نبوده، کارِ دشمن، دشمنی است و نفوذ و برهم زدن و ویران کردن.

اگر کاردان‌ها بر مسند کار بودند، در این شرایطِ ناگوار، به جای بنزین، آب بر آتشِ خشمِ مردم می‌ریختند و کشور روی آرامش می‌دید. هم نخبگانند که می‌دانند باید بر خود دشنه زنند و اشتباه را بپذیرند و جبران کنند تا خشمِ مردمان فرو نشیند. نه این که در برابر مردم فریاد و خط و نشان کشند و گویند: صبر و مُدارای ما حدی دارد.

هم نخبگانند که می‌دانند:

سرِ چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل

شاید بهترین دعا برایِ این روزهایِ ما این باشد: خدایا!

بهترین‌هایِ ما را بر ما حاکم گردان

چنین باد

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها