/ اگر شیطان نبود، خداوند نابودش میکرد یا اصلاً خلق نمیکرد؛ در عالم چه اتفاقی میافتاد؟ چه کسی خوب بود و چه کسی بد؟
[فرض کنید] دروغ معنی نداشت در عالم هستی، آنگاه چه کسی راستگو بود؟ اصلاً [راستگو] معنی نداشت. چون دروغ هست، راستی قدرش معین است چون میتواند [دروغ] بگوید اما نمیگوید.
نگران [شیطان] نباشید! بگذارید شیطان کار خودش را انجام دهد اما شما اسیرش نشوید و مبارزه کنید. اگر مبارزه کردی یعنی مرد میدان هستی. اگر تاریکی نبود، روشنایی چه معنیای داشت؟ به این [مسئله در فلسفه] دیالیکتیک توحیدی میگوییم.
/ کُلُّ یُومٍ عاشورا به چه معنی است؟ هر روز که عاشورا نیست. پس منظور گوینده از این سخن چیست؟
یعنی هر روز صحنه تقابل حق و باطل است. همانطور که در کربلا حق و باطل در مقابل هم قرار گرفتند، هر روز این عالم دارای حق و باطل است.
غیر از اینکه آدمها دارای حق و باطل هستند، خود انسان حق و باطل است. در هر آدمی حق و باطل هست. اصلاً انسان ترکیبی است از حق و باطل؛ ترکیبی است از جنبه رحمانی و شیطانی. این تقابل هر روز و هر لحظه است.
/ اصرارِ بر خطا خطرناک است. «خطا» بشری است اما اصرارِ بر خطا شیطانی است.
/ پادشاه به مرد حکیم گفت چیزی بگو که همه زندگی به دردم بخورد. حکیم به او گفت: ببین نیاز تو چه اندازه است. اگر اندازه نیازمندیات را بشناسی میتوانی بفهمی که چه چیزی رفع نیاز شما می کند.
اما اگر اندازه نیازت را نشناختی و بیش از آن چه نیاز داری، خواستار شدی چه میکنی؟ افراط؛ اگر نیازت را بشناسی نه به خودت دردسر تحمیل میکنی و نه به دیگران.
/ هر انسانی در درونش یک وحشی دارد. اگر آن حیوان وحشی درونی آزاد شد، عقل اسیر میشود. اگر با درایت عقلانی آن حیوان وحشی درون اسیر شد، عقل فعال میشود و آنگاه میپرسد که از کجا آمدهام و برای چه آمدهام. رفتن به دنبال علت غایی باعث عظمت و تعالی میشود.
/ انسان تغییر ناکرده هرگز نمیتواند جهان را تغییر دهد؛ بلکه جهان او را تغییر خواهد داد.
/ خدای هرکسی به اندازه پایان فکرش است. تو بگو پایان فکرت کجاست تا من بگویم، معبود تو کیست.
/ خوشبخت جامعهای است که بیش از آنچه میداند، میفهمد. بدبخت جامعهای است که فقط میداند اما نمیفهمد.
/ خلوت این است که بروی داخل خانه و در را به روی خودت ببندی؟ بروی به گوشهای؟ خیر اینها خلوت نیست؛ خلوت واقعی کجاست؟ خلوتِ واقعی درون انسان است. اگر حواس شما پرت باشد، هرچقدر هم در گوشه تاریکی باشی خلوت نیست. خلوت آنگاه است که از تعلقات بریده باشی. از غیرِ حق پیراسته باشی. غیرِ حق را جارو کنی.
/ این میکروفن ده هزار سال دیگه هم بماند، میکروفن است چون خودش را نمیشناسد. اما شما «هر لحظه» یک آدم دیگری هستی. نگو من همان آدم هستم، بله هستی [اما به محض شناختن] هر لحظه آدم دیگری هستی.
با شناختن گوناگون میشوم. با هر شناختن یک چیز دیگری هستم و غیر از آدم قبلی هستم اما در عین حال قبلی هم هستم. انسان عجب معجزه ای است، هم یکی است هم لایتناهی.
/ کسی که خود را در لذتهای حسّی غرق میکند، از لذتهای عقلانی بیخبر است. عین القضات همدانی میگوید: اگر صورت معرفت را بر دیواری نقاشی کنند، هیج کس آن صورت را نبیند مگر از شدت زیبایی بمیرد. اگر کسی به لذت عقلانی نرسد، به خرمای لذتهای حسّی دل خوش میکند.