تعداد بازدید: ۱۶۸
کد خبر: ۱۴۶۲۱
تاریخ انتشار: ۲۱ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۵:۴۶ - 2022 12 September
شهریور 1320 به روایت فرزند فروغی

مردم ایران امشب به من احتیاج دارند

شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی را شاید بتوان سرنوشت‌سازترین و پرحادثه‌ترین شهریور تاریخ ایران دانست. در این ماه  با وجود اعلام بی‌طرفی از سوی ایران در جنگ جهانی دوم، کشورمان توسط قوای متفقین از شمال و جنوب اشغال شد و به استعفا و تبعید رضا شاه انجامید.

در این وقایع که مثل برق و باد رخ داد، سیاستمدار ادیب و دانشمند ایران محمدعلی فروغی نقش مهمی در جلوگیری از اشغال کامل ایران و تجزیه کشور داشت و در نهایت رضاشاه برکنار و تبعید شد و پسرش محمدرضا به جای او نشست.

در این نوشتار گزیده‌ای کوتاه از متن مفصل گفتگو با محمود فرزند محمدعلی فروغی در مجموعهٔ تاریخ شفاهی ایران آمده که اطلاعاتی از وقایع شهریور ۱۳۲۰ داده است.

پیش از آن مروری بر واقع این ماهِ سرنوشت‌ساز می‌اندازیم.

اشغال ایران در جنگ جهانی دوم
پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ خورشیدی (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بی‌طرفی خود را اعلام کرد، اما پس از آغاز تهاجم آلمان به شوروی به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی، این بی‌طرفی ناپایدار بود. نیرو‌های متفقین به بهانهٔ حضور کارشناسان آلمانی در ایران این کشور را اشغال کردند.

به دنبال اتحاد بریتانیا و شوروی و نیاز شوروی به کمک‌های ایالات متحده و بریتانیا در جبهه‌های نبرد، متفقین تصمیم گرفتند از ایران به عنوان کریدوری برای تأمین نیرو‌های خود استفاده کنند و به این ترتیب، نیرو‌های متفقین در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ به ایران حمله کرده و این کشور را به اشغال خود درآوردند.

در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰، ابتدا نیرو‌های شوروی از شمال و شرق از زمین و هوا به ایران حمله‌ور شدند و سپس نیرو‌های بریتانیایی نیز از جنوب و غرب حمله کردند و شهر‌های سر راه را یک‌به‌یک به سرعت اشغال کردند و هر دو به سمت تهران حرکت کردند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه با فشار متفقین به خصوص بریتانیا سریعاً استعفاء داد و سپس با گذشتِ مدت‌ها کشمکش بینِ روس‌ها با دیگر کشورهایِ متفقین، و همچنین شکل‌گیری بحران‌های فراوان در ایران، با وساطت محمدعلی فروغی، بالاخره بر سر نوع حکومت جدید ایران و انتقال سلطنت به پسرش (محمدرضا) که ولیعهد پیشین نیز بود، به توافق رسیدند.

در جریان اشغال ایران، قوای شوروی شامل ۴۰ هزار سرباز و هزار تانک تی-۲۶ بود که برتری عددی و کیفی زیادی نسبت به نیرو‌های ایرانی داشت. علاوه بر اینها، بیشترین برتری شوروی با نیروی هوایی بود که ۴۰۹ هواپیمای جنگی از جمله بمب‌افکن‌های سنگین را برای اشغال ایران فراخواندند. قوای انگلیس نیز ۱۹۰۰۰ سرباز و ۵۰ تانک سبک به کار گرفته بودند. نیروی هوایی نیز قوای زمینی را پشتیبانی می‌کردند. تعداد هواپیما‌های بمب‌افکن شوروی که نیروی زمینی را تقویت می‌کرد، پنج برابر نیروی هوایی دولت انگلیس بود.

مردم ایران امشب به من احتیاج دارند

محمدعلی فروغی نخست‌وزیر دوران پهلوی

پس از اشغال، راه‌آهن سراسری ایران برای انتقال کمک‌های نظامی از جنوب ایران به پشت جبههٔ شوروی، بر اساس قانون وام و اجاره مورد استفاده قرار گرفت.

ایران که در آغاز جنگ، بی‌طرفی خود را اعلام کرده بود، نهایتاً در ۱۷ شهریور ۱۳۲۲ به آلمان اعلان جنگ داد. به پشتوانهٔ همین اعلان جنگ ایران می‌توانست پس از پایان جنگ به اعلامیهٔ ملل متحد بپیوندد و همچنین در کنفرانس‌های صلح پس از جنگ شرکت کند.

پس از جنگ ارتش بریتانیا، طبق توافق با دولت ایران، ایران را ترک کرد؛ ولی نیرو‌های نظامی ارتش سرخ شوروی همچنان در ایران ماندند و از اجرای توافق امتناع کردند؛ و این موضوع به تشکیل دو حکومت خودمختار و کوتاه‌مدت جمهوری مهاباد و حکومت خودمختار آذربایجان انجامید که هر دو حکومت با حمایت شوروی و با هدفِ تجزیه ایران پایه‌گذاری و مستقر شدند.

حمله ارتشِ شوروی به ایران در کشاکش درگیری‌های جنگ جهانی دوم، حاصل یکی دیگر از تبانی‌های تاریخی این کشور، به زیان حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران بود.


گفتگو با فرزند محمدعلی فروغی
محمود فروغی (زاده ۱۲۹۴ - درگذشته ۲۹ دی ۱۳۷۰) فرزند محمدعلی فروغی نخست‌وزیر دوران پهلوی بود. وی فارغ‌التحصیل دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران و از کارمندان وزارت خارجه و در دوران خدمت خود سرکنسول ایران در نیویورک، سفیر ایران در برزیل و سوئیس و آمریکا و افغانستان، معاون وزارت امور خارجه و کفیل وزارت امور خارجه بود.

او اسفند سال ۱۳۶۰ در گفت‌وگویی با حبیب لاجوردی در پروژه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد، خاطراتی از شهریور ۱۳۲۰ نقل کرد؛ از نخست‌وزیری پدرش تا استعفای رضاشاه پهلوی و انتقال سلطنت به پسرش محمدرضاشاه.
*****

س- یک شرحی بفرمایید از تاریخچه خانوادگی‌تان و بعد راجع به مرحوم پدرتان.

ج- بهتر از همه اینکه من از روی یادداشت‌های پدرم بخوانم برایتان. می‌نویسند که خانواده ما از اصفهان است. آنچه اطلاع دارم پیش از پدرم، اجدادم، همه در سلک تجارت و معروف به ارباب بودند، حاجی ملامؤمن که از ایشان آخرین کسی است که اسمش را می‌دانم، معاصر شاه‌عباس بزرگ بوده و میرزا ابوتراب در سال ۱۱۴۸ در شورای کبیر مغان که به دعوت نادرشاه برای تصدیق سلطنت او منعقد گردید، نماینده اصفهان بوده است.  

مردم ایران امشب به من احتیاج دارند

محمود فروغی فرزند محمدعلی فروغی

پدرم در اصفهان ازدواج کرده و دختری دارا شده بود، اما مادر آن دختر نماند و مادر مرا که بر حسب اتفاق خانواده‌اش اصفهانی بود، در اوایل اقامت در تهران تزویج نمود. در نتیجه این ازدواج، پدرم چندین فرزند پیدا کرد که بعضی نماندند و آن‌ها که ماندند اول دو پسر و بعد دو دختر بودند و بزرگترین آن فرزندان نویسنده این سطور است که نامم محمدعلی است....

روز‌های آخر یعنی حتی می‌خواهم بگویم سال‌های آخر سلطنت رضاشاه واقعاً اوضاع و احوال طوری بود که آدم با همسرش هم که می‌خواست صحبت کند، باید ملاحظه بکند. حالا دیگر پدر و فرزند، برادر و خواهر این‌ها که جای خود دارند. هیچکس جرئت نمی‌کرد دیگر حرف بزند. واقعاً که شدیدترین حکومت مطلقه‌ای بود که می‌شد فکرش را بکنیم. روز سوم شهریور من میهمان بودم با زنم و آن موقع یک اولاد داشتم دختر بزرگم نسرین. ما میهمان بودیم. عصری یک کسی در را باز کرد و به صاحبخانه خبر داد که انگلیس و روس صبح حمله کردند مجلس تشکیل شده و باور می‌کنید این را یواش می‌گفت، جرئت نمی‌کرد حتی این را که الان دارند توی مجلس داد می‌زنند، این را بلند بگوید. خیلی یواش گفت صبح سحر روس و انگلیس حمله کردند به ایران و مجلس جلسه فوق‌العاده دارد و منصور نخست‌وزیر دارد توضیحات می‌دهد راجع به این مطلب؛ که ما فوری بلند شدیم، چون همه ما منزل پدرمان منزل داشتیم، بلند شدیم زود و بچه‌مان را برداشتیم رفتیم به خانه پدرمان، دیدیم که بله، اوضاع خراب است، حمله کردند....  آنجا توی باغ بودیم و شام خورده بودیم شاید در حدود ساعت ده بود. دیگر می‌نشستیم بعد از شام هم همین‌طور پدرم صحبت می‌کردند ما گوش می‌کردیم، گاهی سؤال می‌کردیم. تلفن زدند که من رفتم پای تلفن، تلفنچی تا صدایم را بلند کردم گفت: آقا محمودخان! دیدم تلفنچی دربار است.

گفت که اعلیحضرت احضار فرمودند. گفتم گوشی دستت باشد آمدم و به مرحوم فروغی گفتم تلفنچی دربار است.

فرمودند بگو حالا که شب دیروقت است، من هم اتومبیل ندارم انشاءالله فردا صبح. ما را میگی دیدیم از این خبر‌ها سابق نبود. رفتم و عین پیغام را رساندم. آقامحمودخان گفت: من چه جوری این را بگویم؟  
خلاصه گفت: آقا الان آمدند گفتند که اتومبیل آقای سهیلی را فرستادند. سهیلی وزیر کشور بود در کابینه، اتومبیل آقای سهیلی را فرستادند توی راه است. 


گفتم: باز گوشی دستت باشد.  

آمدم عرض کردم که می‌گوید اتومبیل آقای سهیلی وزیر کشور توی راه است و دارد می‌آید. فرمودند که بگو حالا که شوفر زحمت کشیده آمده خیلی خوب می‌آیم.  

رفتم گفتم یک نفسی کشید گفت خدا عمرتان بدهد.  

به هرحال رفتند. آمدیم و چراغ‌ها خاموش شد. نورافکن به آسمان انداختند. اوضاع دیگر معلوم است چی بود. این‌ها طول کشید. شد یازده، شد دوازده، دیدیم هیچ خبری نیست. کم‌کم نگران شدیم... در حدود شاید یک بعد از نصف شب بود که اتومبیل آمد.

آمدند از اتومبیل پیاده شدند از پله که می‌آمدند بالا البته ما که نه، عموی من سؤال کردند از ایشان که چی بود چه خبر بود؟ گفتند که- این درست جمله خودشان بود - به من تکلیف دولت کردند.  

عمویم با اضطراب گفتند: قبول که نکردید؟ گفتند: میرزا ابوالحسن‌خان - مضمونش این بود_ یک عمر مردم ایران به ما احترام گذاشتند، مقام دادند، زندگی ما را تأمین کردند ... امشب که به من احتیاج دارند بگویم نه؟  

عمویم گفتند: آخر شما مریض هستید، کسالت دارید، دیگر این‌ها مطرح نیست.  

من هم سؤال کردم که فرق حالا با شش سال پیش چی بودش؟ (اینجا برمی‌گردد به آن مسئله استبدادی که پیش آمد)

گفتند: اولاً رفتیم به سعدآباد نشستیم دیدم که سابق بر این ما بحث می‌کردیم اعلیحضرت گوش می‌کردند و آخر سر تصمیم گرفته می‌شد، حالا همه ساکت هستند، اعلیحضرت هم صحبت می‌کنند، هم تصمیم می‌گیرند. این تفاوت بود. دیدم این جور نمی‌شود؛ بنابراین به اعلیحضرت گفتم که ما می‌رویم در باغ ییلاقی وزارت خارجه تصمیماتمان را آنجا می‌گیریم و از سعدآباد آمدیم بیرون رفتیم باغ ییلاقی وزارت خارجه تا حالا بودیم.

[گویا]همه هیئت دولت بودند. هیئت دولت منصور آنجا بودند گویا منهای منصور. بعد رضاشاه به آهی یا به سهیلی تکلیف می‌کنند که شما نخست‌وزیر بشوید. [نفر اول]می‌گوید از من ساخته نیست. والله یک نفر آن هم فروغی می‌تواند بیاید اینجا. به دومی هم تکلیف می‌کنند و او هم عین همین حرف را می‌زند …

به این دوتا می‌گویند که فروغی که سن بالا است. این‌ها می‌گویند مطرح سن نیست، ما‌ها همه در خدمتگزاری حاضریم و برای کمک یک کسی باید باشد که مردم گوش بکنند، اعتماد داشته باشند.  

آنجا [رضا شاه]می‌گوید که واقعه اسدی [پدر زن پسر فروغی که توسط رضاشاه تیرباران شده بود]چی می‌شود؟

آن‌ها می‌گویند این فروغی کسی نیست که امروز بخواهد گروکشی اسدی بکند. مملکت است. می‌گوید مانعی ندارد و آن وقت می‌شود که دیگر می‌فرستند، تلفن می‌کنند و آن جریان بعدی پیش می‌آید.. خلاصه، با آمدن حکومت فروغی متارکه شد با متفقین.

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها