تعداد بازدید: ۱۳۷
کد خبر: ۱۴۴۵۹
تاریخ انتشار: ۰۵ شهريور ۱۴۰۱ - ۲۳:۲۰ - 2022 27 August
نویسنده : محمد مبارکی

دلم خوش است به این که کنار من هستی
دلم خوش است ولی می‌روی نمی‌مانی

بهانه‌های نرفتن ردیف شد اما 
شبیه «قافیه در مثنوی» نمی‌مانی

منم همان که تو را دوست داشت یادت هست؟ 
 همان که لحظه‌ی دیدار تو دلش جا خورد

کسی که نامه‌ی پایانی تو را بارید
شبیه نامه دلش سوخت از کمر تا خورد

کسی که بی کسی‌اش را به واژه‌ها می‌داد
همان که با همه‌ی شعر‌های خود قهر است

کسی که مقصد معشوقه‌اش مشخص نیست
کسی که نامه‌برش رودخانه‌ی شهر است

سلام شاعر گل‌های صورتی!خوبی؟
هنوز حس غزل را نیاز می‌دانی؟

هنوز پنجره‌ها را به حرف می‌گیری؟
هنوز پشت سر گل نماز می‌خوانی؟

چقدر مانده ببینم تو را، بخندی بعد
دوباره اول پاییز عاشقت بشوم

شبی قبول کنی دعوت مرا به غزل
کنار چای، سر میز عاشقت بشوم

چقدر مانده خودت یا که نامه‌ات برسد
خودت بیا که من از بوی نامه می‌ترسم

برای از تو نوشتن ببخش کافی نیست
دلم گرفته ولی از ادامه می‌ترسم

خودت بیا و شبیه گذشته عاشق باش
بخند شعر مرا شاعرانه کامل کن

کسی که عاشق باران نبوده شاعر نیست
بگیر دست مرا دست چتر را ول کن

دلم خوش است کنار منهستی...

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها