سالها پیش که هنوز عمر مادر و پدربزرگ به دنیا بود، هر وقت فرصتی دست میداد و حالی داشتند، خاطرات قدیم را از آنها میپرسیدم و آنها با واژههایی ساده و صمیمی تعریف میکردند. افسوس که تا بودند هیچگاه اهمیت ثبت و ضبط این خاطرات و گنجینههای ارزشمند را ندانستم و اکنون که میدانم آنها نیستند.
از جمله افسوسهایم یکی این که یک بار پدربزرگ (که همسایه شاعرِ بزرگِ معاصر زندهیاد عمان نیریزی بوده)، تعریف میکرد روزی کنار دکان فلان کس ایستاده بودم و او یک بارِ (بار الاغ) بادمجان تولیدی خودش را جلوی مغازه روی زمین ریخته بود برای فروش. مشغول تعریف بودیم که عمان سر رسید و قیمت بادمجانها را پرسید. مغازهدار که گویا کدورتی از عمان داشت و حالا فرصت را مناسب میدید با کممحلی گفت: اینها فروشی نیست.
عمان هم ناگاه و بیتأمل و فیالبداهه یک رباعیِ نیشدار و هزل برای او خواند و رفت.
تأسفم از این است که پدربزرگ آن رباعی را از حفظ داشت و برایم خواند و من آن زمان ننوشتم و ثبت نشد. شاید او تنها فردِ در قیدِ حیاتی بود که آن رباعی را در ذهن داشت. یک بار این ماجرا را برای جناب آقای دکتر کمیلی که دیوان عمان نیریزی را در دست ویرایش و چاپ داشت بازگو کردم، و ایشان از وجود چنین رباعی اظهار بیاطلاعی کردند و چنین بود که برای همیشه از دست رفت.
بگذریم...
یکی از سؤالاتی که یک بار از مادربزرگ پرسیدم این بود که در زمان قدیم زبالهها را چطور جمع میکردند؟ و او گفت: آن زمان اصلاً زباله جمع نمیکردند!
پرسیدم: مگر میشود؟ پاسخ داد: آن زمان زبالههای امروز مثل ظروف یکبار مصرف و قوطی و پلاستیک نبود. نهایت پوست میوه و تهمانده غذا و تفاله چای بود که توی باغچه میریختیم برای مرغها یا خاک میکردیم. اگر اتاق و حیاط را هم جارو میزدیم خاکها را میریختیم گوشه باغچه.
اکنون فرهنگ و زندگیِ مردمان آن زمان را مقایسه کنید با امروزِ خودمان که چقدر زباله تولید میکنیم، چقدر طبیعت را با زبالهها آزار میدهیم، و چقدر هزینه میشود برای جمعآوری و دفن زباله. فقط همین دهه محرم دیدیم که چقدر خیابانها پر شد از لیوانهای یکبار مصرف و خانهها از ظروف غذا.
سال گذشته مادرِ محیطزیست ایران در سن 104 سالگی به ایزد پیوست. مَهلَقا مَلّاح کتابدار و فعال محیطزیست، بنیانگذار سازمان غیردولتی زیستمحیطی جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیطزیست، و مدیرمسئول و سردبیر فصلنامهٔ فریاد زمین بود. او را مادر معنوی همه فعالان محیطزیست و منابع طبیعی میدانند. نکته جالب این که آن مادرِ بزرگوار فقط شعارِ «حفاظت از محیطزیست» را نداد. بلکه زندگیاش نمادِ روشن یک دوستدار محیطزیست بود.
میگویند در مدت ۶۰ سال بیشتر زبالههای خانهاش مانند تفاله چای، پوست میوه و …. را در گودالی در باغچه خانهشان میریخت تا تبدیل به کود شود و تنها زبالههایی مانند کاغذ را که قابل بازیافت است بیرون از خانه میگذاشت.
او برای جلوگیری از مصرف پلاستیک و افزایش آن در طبیعت، به جای آب معدنی، آب جوشیدهی سماور را سرد کرده و مصرف میکرد و همچنین، در طول سالیان زندگی هیچ وقت از دستمال کاغذی استفاده نکرد و به جای آن دستمال پارچهای را ترجیح میداد و هنگام خرید، از کیسههای پارچهای به جای مواد نایلونی استفاده میکرد.
راهش پررهرو باد