تعداد بازدید: ۳۰۴
کد خبر: ۱۴۳۷۳
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۸:۵۷ - 2022 15 August


نزار قبانی

نزار توفیق قبانی (۲۱ مارس ۱۹۲۳ - ۳۰ آوریل ۱۹۹۸) دیپلمات، شاعر، نویسنده و ناشر سوری. سبک شعری او ترکیبی از سادگی و ظرافت در کاوش موضوعات عشق، اروتیسم، فمینیسم، دین و ناسیونالیسم عربی است. شاعری است که با شعرهای عاشقانه‌اش مشهور است؛ زن و عشق موضوع اصلی شعر قبانی‌اند. او در دنیای عرب از شهرتی بی‌همتا برخوردار است. شعر او به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شده‌است و خوانندگانی بی‌شمار دارد.وی متولد دمشق بود. سرودن شعر را از 16 سالگی آغاز کرد. در ۱۹۴۴از دانشکدهٔ حقوق در دمشق فارغ‌التحصیل و در وزارت خارجهٔ سوریه به کار مشغول شد؛ در شهرهای: قاهره، لندن، بیروت و مادرید خدمت کرد و پس از وحدت مصر و سوریه سفیر این جمهوری متحده در چین شد. در ۱۹۶۶ کار دیپلماسی را رها کرد و فقط به شعر پرداخت. با شکست و عقب‌نشینی اعراب در مسئله فلسطین، از شعر عاشقانه به شعر سیاسی و شعر مقاومت روی‌آورد. خودکشی خواهرش در ناکامی عاشقانه، مرگ پسر نوجوانش به بیماری قلبی، کشته‌شدن همسرش بلقیس‌الراوی در بمب‌گذاری سفارت عراق(۱۹۸۱ در بیروت)، بر شعرش اثر گذاشت.»

این شاعر در پاسخ به این سؤال که آیا شما یک انقلابی هستید یا خیر، پاسخ داد: «عشق در جهان عرب مانند یک زندانی است و من می خواهم آن را آزاد کنم.  من می خواهم با شعرم روح، حس و جسم عرب را آزاد کنم.  روابط زن و مرد در جامعه ما سالم نیست.»  او به عنوان یکی از فمینیست‌ترین و مترقی‌ترین روشنفکران زمان خود شناخته می‌شود.

 

شعر نخست:
برف نگرانم نمی‌کند
حصار یخ رنجم نمی‌دهد
زیرا پایداری می‌کنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق…
که برای گرم شدن
وسیله‌ی دیگری نیست
جز آنکه
«دوستت بدارم»

شعر دوم:
دوستت دارم
با تو نرد عشق نمی‌بازم
مثل بچه ها که می‌گویند: 
«ماهی قرمز مال تو …
ماهی آبی مال من …»
برای ماهی‌ها با تو قهر نمی‌کنم
ماهیان قرمز و آبی مال تو باشند
و تو مال من
دریا و کشتی و مسافران
مال تو باشند
و تو مال من
سود و زیانی در کار نیست
همه ثروت من زیر پای تو
چاه نفت ندارم که به آن بنازم
ثروت آغاخان ندارم
یا جزیره اوناسیس
که به پهنای یک دریاست
من شاعرم
و تنها ثروتم
دفتر شعرم 
و چشم‌های قشنگ توست !

شعر سوم:
من
رازی را پنهان نکرده ام!
قلبم کتابی است …
که خواندنش برای تو آسان است.
من
همواره
تاریخ قلبم را می نگارم؛
از روزی که / در آن
به تو عاشق شدم !

شعر چهارم:
همه‌ آنهایی که مرا می‌شناسند
می‌دانند چه آدم حسودی هستم ؛
و همه‌ آنهایی که تو را می‌شناسند …
لعنت به همه آنهایی که
تو را می‌شناسند

شعر پنجم:
که‌ هستی‌ ای‌ زن‌ ؟
از کدام‌ کلاه‌ شعبده‌
بیرون‌ پریده‌ای‌؟
هر که‌ گفت‌ 
نامه‌‌ای‌ از نامه‌های‌ عاشقانه‌ تو را 
دزدیده‌
دروغ‌ می‌گوید !
هر که‌ گفت‌ دست‌بندی‌ مطلّا را 
از صندوقت‌ به‌ یغما بُرده‌
دروغ‌ می‌گوید !
هر که‌ گفت‌ عطر تو را می‌شناسد
یا نشانی‌‌ات‌ را می‌داند،
دروغ‌ می‌گوید!
هرکه‌ گفت‌ شبی‌ را با تو در هتلی‌
یا تماشاخانه‌ ای‌ سر کرده‌،
 دروغ‌ می‌گوید !
دروغ‌ ! دروغ‌ ! دروغ‌ .
تو موزه‌ ای‌ هستی‌ 
که‌ در تمام‌ روزهای‌ هفته‌
تعطیل‌ است‌!
تعطیل‌ برای‌ تمام‌ مردان‌ جهان‌
در همه‌ روزهای‌ سال‌

شعر پنجم:
ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم

شعر ششم:
نامه‌هایت کوهی از یاقوت است
در صندوق پستی من
از بیروت پرسیده بودی
میدان‌ها و قهوه‌خانه‌های بیروت
بندرها وُ هتل‌ها وُ کشتی‌هایش
همه وُ همه در چشم‌های تو 
جا دارند!
چشم که ببندی
بیروت گم می‌شود

شعر هفتم:
آه‌! اِی‌ کاش‌،
روزی‌ از خوی‌ خرگوشی‌ رها شوی
 و بدانی‌
که‌ من‌ صیادِ تو نیستم‌،
عاشق‌ِ تواَم‌ !

شعر هشتم:
ظهرِ تابستان‌ است‌ !
لمیده‌اَم‌ بر ماسه‌های‌ ساحل‌
وَ به‌ تو می‌اندیشم‌ !
دریا ساحلش‌ را تَرک‌ می‌کند،
ماهی‌ها و
صدف‌هایش‌ تَرک‌ می‌کند
وَ از پی‌ِ من‌ راهی‌ می‌شَوَد !


برگردان:یغما گلرویی

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها