پر کن از غصه و دلتنگی و غم جامم را
تا که باران برساند به تو پیغامم را
دل من غرق سکوت است ولی میترسم
سنگ برهم بزند برکه آرامم را
هی شکستم که در این بیکسی و تنهایی
درد در آینه تکثیر کند نامم را
گفتهای دل به نگاه تو سپردن غلط است
کاش آماده کنی جوخه اعدامم را
ماندهام زار و پریشان وسط دیروزم
بیصدا باختهام بیتو سرانجامم را
مرگ رؤیای قشنگِ شب و روزم شده تا
خاک در خود بدهد جا دل ناکامم را