من در بچَهگی پسر خوشقلبی بودم و همیشه دلم مَیخواست یَک هَدیهای چیزی بَ موناسیبتهای موختلف برای دوستان از جمله گلمحمد خریدَه کونم. بعضی وقتها هم توپ پیلاستیکی یا هله هولهای از بقالی برایَشان خریدَه مَیکردم و بَ آنها مَیدادم.
اما عادت بدی هم داشتم و کمی بعد پشیمانی مرا در بر مَیگرفت. پس بَ درِ خانَهشان روان مَیشدم و با جر و دعوا، هدیه را پس مَیگرفتم.
حالا نَظاره مَیکونم اربابان این وَلایت هم همین طَوری هستند و عجیبتر این که مردم هم اعتراض نَمیکونند.
مثلاً بهداری را که مردم گفتَه مَیکونند از زمان قدیم شفاخانَه بوده و همه بَ آن رجوع مَیکردند و حالا چند سالی است ساختمانش را نو بَکردهاند، مَیخواهند پس بَگیرند و بَفروشند.
یَک روگوذر بعد از این همَه سال بلاتکلیفی و تلفات جادهای بَ این وُلسوالی بخشیدند که هنوز ساخته نشده، حرف پس گرفتنش را زدَه مَیکونند.
یَکی از اربابانم که در شفاخانَه کار مَیکرد، مَیگفت: قبلاً مَیخواستند بعضی وسایل شفاخانَهای مَثال تانکیر اکسیژن و رادیولوژی موتحرک را پس بَگیرند و بَ وُلسوالی دیگری روان کونند؛ دعا کون این دستگاه امآرآی را پشیمان نشوند و پس نگیرند.
یَک چاه آب هم که من در کندَهکاریاش موشارکت داشتم و مَثال هَدیهای برای مردمان این وُلسوالی بود، همین اواخر یَک نفر در وُلسوالی نَیریز خریده و دست مردم را از آب آن کوتاه کرده است. همین باعث شده نرخ آب سر بَ فلک بَرساند و کمیاب شود.
کاش هدایای دیگرشان از جومله گَرانی و تورم و بیکاری را از ملت بدبخت پس مَیگرفتند.
نجیب