هر روزگاری دردی دارد: درد گرسنگی، درد ناامنی، درد بیماری، درد ریا، درد تعصب. شاید بجا و روا باشد که تاریخ جامعۀ بشری را برحسب دردهائی که در هر روزگار بیشتر و سختتر گریبانگیر بشر بوده است به عصر و دوره تقسیم کنیم. بعضی از این دردها مادی و جسمانی است. پیشرفتهای فنی و علمی انسان اینگونه دردها را بسیار کم کرده است. اما شاید بهمان نسبت که دردهای جسم بشر تسکین مییابد دردهای معنوی شدید میشود.
برای آزادگان و اهل اندیشه بزرگترین دردها آنست که از حق فکر کردن محروم باشند. این درد از روزی که نظم و تشکیلاتی در اجتماع بوجود آمد ظاهر شد. دستهای که ادارۀ نظم موجود را بعهده داشتند آن را قطعی و ابدی و تغییر ناپذیر شمردند و خواستند که راه هرگونه چون و چرا و اگر مگر را دربارۀ اصول آن نظم ببندند تا هیچ خطری وضع ایشان را تهدید نکند. اما خوشبختانه انسان نیروی فکر دارد و می تواند نقص و عیب امور را ببیند و در رفع آن چارهگری کند. ناچار میان این دو گروه، یعنی آنانکه قدرت و اختیار داشتند و نظم خاصی را حفظ و اداره می کردند، و کسانی که دربارۀ کمال آن نظم شکی داشتند پیکار درگرفت. در این نبرد دو طرف یکسان نبودند. یکی زور داشت و یکی فکر. زورمندان همیشه بر اهل اندیشه ستم کردند.
سقراط به نوشیدن جام زهر محکوم شد، زیرا یقین نداشت که نظم اجتماعی وطنش در آن زمان بهترین نظمها باشد. سرگذشت سقراط هزاران بار در سرزمینهای مختلف و جوامع گوناگون تکرار و تجدید شده است.
گاهی این پیکار بصورت مبارزه دینی درمیآید. بتپرستان رومی به مسیحیان همان معامله را که حکومت یونان با سقراط کرد شدیدتر و وحشیانهترکردند. رفتار کفار قریش با مسلمانان و بعدها رفتار مسلمانان با عارفان و پیروان مذاهب و فرقههای مختلف اسلامی همه چنین بود. کشیشان مسیحی با دانشمندان بزرگی که حقایق تازۀ علمی را کشف کرده بودند و مسیحیان دیگری که زیر بار بندگی کشیشان نمیرفتند نیز همین معامله را میکردند.
آزاد مردان و روشنبینان همیشه رنج بردند و سختی کشیدند و همیشه این تهمت برایشان وارد شد که نظم اجتماع را بر هم میزنند و به خلاف مصلحت جامعه قدم برمیدارند. بعضی از ایشان مردانه و دلیرانه به میدان آمدند و جان بر سر این پیکار گذاشتند. بعضی دیگر که پایداری را بیفایده دیدند دم در کشیدند و اندیشۀ گرانبها را پنهان کردند. حافظ گرفتار چنین وضعی بود که میگفت:
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تکفیر میکنند
گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید
مشکل حکایتی است که تقریر میکنند
اما کار اهل اندیشه در روزگار ما بسیار دشوارتر شده است. پیش از این وسایل فنی مانند چاپ و سینما و رادیو نتایج افکار دانشوران و هنرمندان را به عموم یا اکثر افراد جامعه عرضه نمیکرد و به این سبب تأثیر آن افکار چندان نبود که برای نظم اجتماعی موجود خطری فوری بشمار بیاید بهمین نسبت سختگیری و ستمی که از جانب زورمندان بر متفکران وارد میشد کمتر بود.
دیگر آنکه با وضع سابق اگر نویسنده و هنرمند طرفدار دستگاه اداری بودند حاصل کارشان برای محکم کردن بنیان نظم موجود اینقدرها اثر نداشت.
در روزگار ما وضع از هر دو نظر تغییر یافته است. وسایل جدید که اندیشۀ نویسندگان و هنرمندان را به همۀ افراد جامعه میرساند تأثیر و اهمیت ایشانرا در محکم ساختن یا سست کردن بنای جامعه بسیار افزوده است. باین سبب دستگاههای اداری بفکر آن افتادهاند که این گروه را هرچه بیشتر زیر اطاعت خود درآورند.
از اینجاست که ادب و هنر دچار قیودی شده است که در تاریخ به این شدت هرگز جلوه نکرده است. حکومتهائی که مدعی ایجاد نظم جدیدی در اجتماع هستند از نویسنده و هنرمند به اصرار تمام میخواهند که کمر بخدمت آن نظم ببندد و جز آن اندیشهای در سر راه ندهد. یعنی عنان عقل و اندیشه را بدست حکومت بسپارد. اما حکومت وجود واحد معینی نیست بلکه عبارت از معدودی کارمند است که به مشاغل اداری اشتغال دارند. اگر این عده معدود حتی همه از نوابغ روزگار باشند و شائبۀ هیچ غرضی و مرضی نیز در ایشان راه نداشته باشد باز هرگز نمیتوان پذیرفت که در همۀ فنون سرآمد باشند،چنانکه هر هنرمند و نویسندهای برتری ایشان را تصدیق کند و جز به گفته و دستور ایشان چیزی ننویسد و هنری بظهور نرساند.
مایۀ کار و سرمایۀ افتخار هنرمند اندیشۀ اوست. اگر این نیرو را از دست بدهد و برای ایجاد آثار هنری گوش بر حکم و چشم بر فرمان اعضاء حکومت داشته باشد تا باو بگویند که چگونه باید اندیشید و کدام معنی و مطالب را حق باید شمرد و جلوه داد شأن و اعتباری برای او نمیماند و در شمار کارمندان عادی دستگاه حکومت درمیآید.
دشواری کار در آنست که مدیران اجتماع امروز تنها به آن اکتفا نمیکنند که بعضی اندیشهها را ممنوع کنند تا نویسنده آزاد باشد که لااقل در حدود آنچه منع نشده نیست کاری بکند. بلکه میخواهند که فکر و ذوق هنرمند تنها در راه خدمت ایشان صرف شود. یعنی به دفع ضرر و خطر هنرمند اکتفا نمیکنند، بلکه به کسب نفع از کار او نیز توجه دارند. پس هر چه را بنفع ایشان نیست ناروا میشمارند و بر هنرمند سخت میگیرند که جز در راه خدمت ایشان اثری بوجود نیاورد. نتیجه آنست که هنر بصورت محصول تبلیغاتی درآید و آن شور و کششی که در نمونههای عالی هنر همیشه موجب تحریک بشر به بهبود معنوی و اخلاقی بوده است یکباره نابود شود.
حکومتهائی که دعوی رهبری جامعه و اصلاح وضع بشر را دارند همیشه بیشتر از اندیشههای مخالف میترسند و بیشتر میکوشند که هر فکر و ذوقی را به خدمت خود بگمارند و بهمین سبب در اینگونه دستگاهها ذوق و هنر بیشتر در تنگنا میافتد و آثار هنری به انحطاط شدیدتری دچار میشود.
در این نیم قرن اخیر که رژیمهای اداری و حکومتی به صورت مسلک و هدف درآمده وضع نویسنده و هنرمند بسیار دشوار شده است. اگر کمر به خدمت حکومت ببندد کارش، اگر چه در آن ذوق بسیار بکار برده باشد، از کار مأموران اداری تبلیغات ارزندهتر نخواهد شد و اگر بخواهد خود را از این قید و بند برهاند و آزادانه بیندیشد گرفتار خصومت حکومت خواهد شد و به خیانت منسوب خواهد گشت.
خلاصه آنکه اهمیت و شدت تأثیر آثار هنری سبب شده است که نویسنده و هنرمند امروز بیش از همۀ ادوار سنگینی قید و بندی را که بر پای ذوق و اندیشۀ او بسته شده است حس کند. در این روزگار بیش از هر دورهای اندیشه اسیر قید است و گریزگاهی ندارد. غوغائی که این روزها درباره پاسترناک شاعر روسی درگرفته است نمونهای از این وضع دشوار نویسنده و هنرمند در جامعۀ امروزی است. این شاعر یک بار در سال 1946مورد عتاب حکومت واقع شد. آن دفعه اورا متهم کرده بودند که شعرش، اگرچه خوبست و همه از آن لذت میبرند، نفعی برای حکومت ندارد. این بار میگویند که رمان او برای نظم موجود زیانآور است.
باین طریق هنر و ادبیات در بعضی از جوامع امروز دو وجه بیشتر ندارد. یکی آنکه دستگاه حکومت و نظام اجتماعی را بستاید و تبلیغ کند و دیگر آنکه این وظیفه را بعهده نگیرد. آن وجه مقبولست و این مردود و وجه سومی در میان نیست.
این درد برای اهل ذوق و اندیشه و هنر همیشه وجود داشته است. اما در روزگار ما با شدتی هرچه تمامتر جلوه میکند و سزاواراست که آنرا درد بی درمان این روزگار بخوانیم.
پ.ن.خ
اطلاعات مقاله:
مجله سخن، دورۀ نهم،آبان ماه 1337، شمارۀ 7، ص 628-625
از مجموعه: ابراهیم میرهاشم زاده