زمانی که از ترسم بی این وَلایت روان شدم، در این اندیشَه بودم که ایمَنیَ جانم ضیمانَت شده است.
اما حالا نَظارَه مَیکونم که در همان قوندوز با وجود حملات اینتَحاری و بومبهای کَنار جادَهای، امنیت جانی گَزافَهای داشتم.
چَگونَه؟ مَیگویم.
کوشتار غَیر نَظامیان افغانیستان سالانَه سَه هیزار تَن است. اما اینجا سالی دهها هیزار نفر در تصادوفات و کلَه شدن موتِرها (ماشینها) کوشتَه مَیشوند. موتِرهایی که مَثال جعبه کیبریت مَیمانند و نَدانم چَگونه مردم این وَلایت حاضر مَیشوند جانَشان را کف دست بَگیرند و با آن بَ اینجا و آنجا روان شوند.
وقتی این همه موتِر در یَک تصادوف زنجیرَهای بَ هم مَیخورند و این همَه آدم لت و پار مَیشوند و کیسَه هوای هیچ کودامَشان باز نَمیشود، من یَکی که در وُلسوالی نَیریز دوچرخَه خودم را بیهتر مَیدانم.
از حوادث جادَهای که گوذر کونیم، یَک روز در کارخانَه سنگبری سنگ روی همویلایَتیمان مَیاوفتد و جانش بیرون مَیشود و یَک روز تعدادی در تصادوف موتِرهای قاچاق آدم جانَشان در مَیرود.
تعداد سکتَهها و مرضهای لاعلاج مَثال سرطان هم که بَ نظرم مال اعصاب داغان این مردم است، در این وَلایت سر بَ فلک مَیکَشد.
تا بلایی سرم نیامدَه، بیهتر است بی وَلایت خودم برگردم.
یقین دارم آنجا با وجود طالَبان و داعش جانم در امانتر است.
نجیب
نظر شما