/ شب یلدای امسال، خانه مادرم جمع میشویم. ١٠ تا خواهر و برادریم که وقتی همه با بچههایمان به آنجا میرویم، اتاق پر میشود و جا برای نشستن نیست. هر کدام چیزی میبریم تا به مادر فشار نیاید. یکی هندوانه میآورد، یکی انار و آن یکی شیرینی.
/ عروسها میآیند؛ دخترها، پسرها. از روزهایی تعریف میکنیم که باران میبارید؛ از روزهایی که گله داشتیم
/ تا اذان صبح قصه میگوییم و بعد از نمازخواندن، حضرت علی را یاد میکنیم و میخوابیم.
/ ما عشایر بودیم. شب یلدا همه دور آتش مینشستند. پیرزنها، ریشسفیدها، جوانها. یک نفر نی میزد و یکی میخواند.
/ هزینهها زیاد است ولی خدا خودش اسبابش را فراهم میکند.
/ شب چله یک ریگ میانداختند توی خمیر کماج. زیر دندان هر کس میآمد، تا میخورد میزدندش. آنقدر به شوخی و جدی او را میزدند، تا میگفت فلان روز باران میآید. آنقدر هم دل مردم صاف بود که به همان تاریخ نرسیده، باران میآمد.
/ آن موقع مردم دلگرمتر بودند. لقمهنان خالی هم که داشتند، با هم میخوردند.
/ اگر بیسواد بودیم ولی خوش بودیم. ٥-٤ خانهسیاه کنار هم بودیم و تا صبح کنار هم میخواندیم و شادی میکردیم و زنها کل میکشیدند.
/ هزینههای بالا باعث شده دید و بازدیدها کمتر شود و مردم فقط عیدتا عید یا سال تا سال در شبی مثل یلدا، کنار هم باشند.
/ دور هم که مینشینند، سرشان توی گوشی است.
کجا رفتهاند آن شبنشینیها؛ دورهم نشستنها؛ بگو و بخندها؛ قصههای قدیمی؛ فال حافظ؛ و خیلی چیزهای دیگر که وقتی دور هم جمع میشدیم برای ما داشت؟ براستی روزگار عوض شده یا ما آدمها؟ چرا رسم و رسوم کمرنگ شده و تجملات زیاد؟! چه بهانهای داریم برای همدیگر را ندیدن و از هم خبر نگرفتن؟
یک بار دیگر برگهای تقویم ورق خورد و شب یلدا فرا رسید. چند روزی مانده تا طولانیترین شب سال، تا یلدا؛ شبی که فارغ از همه کارهای روزمره و گرفتاریها برای ساعتی دور هم جمع شویم و بلندترین شب سال را جشن بگیریم.
جشن شب یلدا آداب و رسوم زیبایی دارد و ایرانیان قرنها است که شب زیبای یلدا را گرامی میدارند و همواره خاطرات خوشی از این شب در ذهنها وجود دارد. به همین بهانه گزارشی در این مورد تهیه کردهایم که میخوانید.
یک شب خوش می گذرانیم
عباسعلی کرونی ٥٠ سال سن دارد. او که اهل تنگحناست در مورد بلندترین شب سال میگوید: پدرم به رحمت خدا رفته و ما شب یلدای امسال، مثل هر سال، خانه مادرم جمع میشویم. ١٠ تا خواهر و برادریم که وقتی همه با بچههایمان به آنجا میرویم، اتاق پر میشود و جا برای نشستن نیست. هر کدام چیزی میبریم تا به مادر فشار نیاید. یکی هندوانه میآورد، یکی انار و آن یکی شیرینی. از همه جا تعریف میکنیم. از قدیم میگوییم و از خاطرات بچگی...
البته بچههایمان هم خیلی به تعریفهای گذشته علاقه دارند و خلاصه یک شب را کنار هم خوش میگذرانیم.
رضا آبیار ٧٧ ساله میگوید: اول برج دی شب یلداست، شبی که از خودش طولانیتر نیست. ما که دستمان خالی است، اما بچهها که میآیند هر کس چیزی با خودش میآورد.
سیگارش را توی دستش میچرخاند.
عروسها میآیند؛ دخترها، پسرها. از روزهایی تعریف میکنیم که باران میبارید؛ از روزهایی که گله داشتیم؛ از دنیا و روزگار حرف میزنیم؛ بچهها هم گوش میدهند. بعد هم کلی نصیحتشان میکنیم که با هم خوب باشند و هوای همدیگر را داشته باشند. من نصیحت میکنم و آنها همانطور که گوش میدهند، گاهی با گوشیهایشان بازی میکنند. تا اذان صبح قصه میگوییم و بعد از نمازخواندن، حضرت علی را یاد میکنیم و میخوابیم.
آقای آبیار در مورد یلدای سالهای قبل میگوید: ما عشایر بودیم. شب یلدا همه دور آتش مینشستند. پیرزنها، ریشسفیدها، جوانها. یک نفر نی میزد و یکی میخواند. من خودم بلد نبودم نی بزنم اما صدایم خوب بود. از ١٥-١٤ سالگی میخواندم. خلاصه شب یلدا تا صبح نیمیزدیم و میخواندیم. یادم هست خمیر بزرگی تهیه میکردند و کماج میپختند. همان شب چله یک ریگ میانداختند توی خمیر کماج. زیر دندان هر کس میآمد، تا میخورد میزدندش. آنقدر به شوخی و جدی او را میزدند، تا میگفت فلان روز باران میآید. قدرت خدا، آنقدر هم دل مردم صاف بود که به همان تاریخ نرسیده، باران میآمد.
امسال خداراشکر خانه پدرم هستیم
طاهره ٢٨ ساله است. میگوید: چند سال اول زندگیامان، مدام با شوهرم بر سر این که شب یلدا خانه پدر او باشیم یا پدر من، دعوا میکردیم. بعد از یکی دو سال تصمیم گرفتیم یک سال خانه پدر او باشیم و یک سال خانه پدر من. امسال خداراشکر خانه پدر من هستیم و از دست فیس و افادههای جاریها و خواهرشوهرها راحتم. والله... خوب چکار کنم؟ خانه پدرشوهرم که میروم شب یلدایم میشود زهرمار، از بس مادرشوهرم دستور میدهد و باید کار کنم.
تهمانده رسم و رسومات
ابرهیم ضیایی ٧٠ ساله هنوزمعلوم نیست شب یلدا چکار کند. میگوید: فرقی نمیکند ما به خانه کسی برویم یا کسی به خانه ما بیاید. مهم همین ته مانده رسم و رسومات است که از قدیم مانده و باید آن را اجرا کرد. درست است که هزینهها زیاد است ولی خدا خودش اسبابش را فراهم میکند. روزگار سخت شده، ولی باید با آن ساخت.
زمان قدیم مردم اعتقاداتشان به رسم و رسومات بیشتر بود. یادم هست مادرم دستم را میگرفت و شب یلدا با هم به خانه همسایهها میرفتیم. هندوانه نبود ولی انار، خیارسبز یا هر چیز دیگری که تعارفمان میکردند میخوردیم. آن موقع مردم دلگرمتر بودند. لقمهنان خالی هم که داشتند، با هم میخوردند. تو و منی توی کارشان نبود. حالا سال تا سال همسایه از همسایه خبر ندارد. یک شب، مثل شب یلدا همه بچهها دور هم جمعند اما همه سرشان توی گوشی است. حرفگوشکن هم که نیستند. هرچه میگویی ضرر دارد، یک امشب گوشیهایتان را زمین بگذارید، کار خودشان را میکنند.
چند سال است یلدا تنهاییم
زیور کارگر بیات ٥٨ ساله است. همانطور که روی نیمکت نشسته و انتظار شوهرش را میکشد میگوید: اول برج دی شب یلداست. البته من و شوهرم چند سال است یلدا تنهاییم. بچههایمان هر کدامشان یکجایی هستند. یکی شیراز است، یکی تهران و آن یکی یزد. میگویند مرخصی هم ندارند. خدا کند هر جا هستند سالم باشند، ما هم با برنامههای کُشت و کُشتار تلویزیون سر میکنیم.
ادامه میدهد: سن و سالی ازمان گذشته و نمیتوانیم این طرف و آن طرف برویم. در این سرما برایمان خوب نیست از خانه برویم بیرون و به مریضی بعدش نمی ارزد، برای همین در خانه می مانیم.
به گفته خانم بیات مدت زمان زیادی نیست که شب یلدا باب شده، ادامه میدهد: بچه که بودیم اصلاً کسی نمیدانست شب یلدا چیست. تقویم نبود و مردم حتی نمیدانستند چندم ماه است و چه میگذرد. الان اما با آمدن تقویم و تلویزیون مردم بیشتر این چیزها را میفهمند.
شوهرش اکبر بیات به جمعمان اضافه میشود و پس از این که خودش را فرزند عینا... معرفی میکند میگوید: اگر بیسواد بودیم ولی خوش بودیم. ٥-٤ خانهسیاه کنار هم بودیم و تا صبح کنار هم میخواندیم و شادی میکردیم و زنها کل میکشیدند. در آن بیایانهای سرسبز کشاورزی و گوسفندداری می کردیم و خوش بودیم.
مهمانیرفتن را بیشتر از میزبانی دوست دارم!
مهرداد ٣٠ ساله در مورد شب یلدا میگوید: با خانمم منتظریم امسال هم مثل سالهای قبل جایی دعوتمان کنند اما هنوز که خبری نیست و هیچجا دعوت نشدهایم!
ادامه میدهد: ما مقید هستیم که حتماً شب یلدا را جشن بگیریم. از رسم و رسومات ایرانی چیز زیادی نمانده و به نظر من باید همین سنتهای کوچک را هم حفظ کرد.
با خنده میگوید: البته ما مهمانیرفتن را بیشتر از میزبانی دوست داریم. فرقی هم ندارد. در شب یلدا هرچه دستمان برسد میخوریم. البته به عقیده من این هزینههای بالاست که باعث شده دید و بازدیدها کمتر شود و مردم فقط عیدتا عید یا سال تا سال در شبی مثل یلدا، کنار هم باشند.
مهمانی و عید را دوست ندارم!
مینا ١٧ ساله ترجیح میدهد شب یلدا را در خانه بماند.
میگوید: از جمع و شبنشینی و عید متنفرم. بیشتر ترجیح میدهم به جای این که تعریفهای بیمزه زمان قدیم را گوش کنم، تا صبح در تلگرام و اینستاگرام بچرخم و با دوستانم خوش باشم. البته گاهی به اصرار مادرم شب یلدا به خانه پدربزرگم میرویم که واقعاً به من سخت میگذرد. خوب بعضی وقتها پدر و مادرها باید بچههایشان را درک کنند که متأسفانه اکثرشان این گونه نیستند.
قربان همان قدیمها...
بلقیسخانم ٦٥ ساله در مورد مراسم قدیم شب یلدا میگوید: خوب آن زمان مثل الان پرتقال و نارنگی و میوههای مختلف نبود، اما در عوض مردم انجیر، مویز، گردو و انارمیخوردند. قوریاشان را میگذاشتند روی سماور و چای روی سماور میخوردند.
ما خودمان هندوانه میکاشتیم. هر سال چند تا هندوانه را که پوست آن از همه هندوانهها کلفتتر بود، درون اتاقی که پر از گندم و جو بود نگه میداشتیم تا سبز نشود اما هر سال برای شب یلدا وقتی آنها را میشکستیم باز تخمههای درون آن سبز شده بود. با وجود سبزشدن تخمهها، اما باز هرکس یک قاچ از آن را میخورد.
در شب یلدا حلوای سمنو و حلوای برنج درست میکردند. هر کس مزاج (طبع) سردی داشت گرمی میخورد و هرکس مجازش گرم بود از غذاهای سرد میخورد. میگفتند با این کار طبع آدم درست میشود.
همه در خانه بزرگتری، خالهای، عمهای، پدربزرگی جمع میشدند و تا صبح بگو و بخند میکردند و از داستانهای زمان قدیم میگفتند.
یادم هست بچه که بودم شب یلدا غربالی میگذاشتند و دور هم فال نخود میگرفتند. سرگرمی به نام چهلبیت وجود داشت که در آن یک نفر تسبیح به دست میگرفت و بقیه نوبت به نوبت نیت میکردند تا ببینند نیتشان خوب جواب میدهد یا نه.
جوانترها میزدند و میخواندند و کوچکترها هم یه قلدوقل، گودپِشکلوو... بازی میکردند.
کمی مکث میکند و ادامه میدهد: قربان همان قدیمها... حالا که در شب یلدا کسی دور هم جمع نمیشود. کسی چیزی درست نمیکند. همین یک ساعتی هم که دور هم مینشینند، یا غیبت میکنند یا هر کسی سرش توی گوشی است.
قربون هرچی مادر بزرگ و پدربزرگه