گنجینههای ادب
رضا قلی خان هدایت
رضاقلیخان طبرستانی، ملقب به «لله باشی» و متخلّص به «هدایت» زاده ۱۲۱۸ مهشیدی در تهران. از ابتدای جوانی شعر میسرود و «چاکر» تخلّص میکرد ولی بعد، تخلص «هدایت» را برگزید. در موقع سفر فتحعلیشاه به اصفهان مورد توجه وی قرار گرفت و لقب «خان» و «امیرالشعرا» یافت. پس از درگذشت فتحعلیشاه، به دربار محمدشاه راه یافت و به دستور او تربیت عباسمیرزای دوم را به عهده گرفت و از آنجا به «لله باشی» معروف شد.
هدایت، تألیفات بسیاری به نظم و نثر دارد. مهمترین آثار او عبارتند از: مجمعالفصحا، تذکره ریاضالعارفین، هدایتنامه، لطائفالعمارف و دیوان غزلیات.
دیوان غزلیات وی شامل بیش از هشت هزار بیت و دیوان قصاید او شامل بیش از ده هزار بیت است.
اعضای خاندان هدایت از نخستین ایرانیانی بهشمار میرفتند که در دوران قاجار با ساختارهای جدید غرب در عرصههای صنعتی و فکری آشنا شدند و نقش قابل توجهی در تأسیس ادارات و خدمات جدید، از جمله تلگراف و اداره مخابرات و نیز استقرار مشروطیت در ایران ایفا کردند. امروزه در نزد بسیاری شهرت اصلی این خاندان به سبب صادق هدایت نویسنده معاصر است که از همین خانواده بود. علاوه بر وزرا، نمایندگان مجلس و دیپلماتهای معروفی از جمله مهدیقلی هدایت نخستوزیر ایران که از این خانواده بودند، افراد صاحب نامی چون علی اکبر دهخدا، صادق چوبک و بیژن جلالی نیز با خانواده هدایت نسبت خویشاوندی داشتند.
بیشتر اشعار رضا قلی خان هدایت بیان مصائب اهلبیت است. هدایت در سال ۱۲۸۸ مهشیدی درگذشت.
*****
باد خزان وزید به باغ ارم، دریغ
گلهای تازه رفت به تاراج غم، دریغ
شد کشته نور دیده شامْ انام، حیف
در خون تپیده قامت فخر امم، دریغ
تاراج شد سرادق سلطان دین، فسوس
بر باد رفت حرمت اهل حرم، دریغ
آن را که در غزا، عَلَم حق به دست بود
هم دست او فتاد ز کین هم علم، دریغ
نور دو چشم ساقی کوثر شهید گشت
با جان و چشم پرعطش و پر زِ نَم، دریغ
آنان که همدم شه دنیا و دین بُدند
بیاو شدند همدم رنج و الم، دریغ
ننمود کم سپهر ستمکار ذرهای
با عترت رسول خدا از ستم، دریغ
یا رب، بر اهل ظلم ندانم چهها رسد
چون روز دادخواهی این ماجرا رسد
*******
زین جورها که کرد سپهر پر انقلاب
در حیرتم که از چه دو عالم نشد خراب
آن خیمهای که هر سحری با صد انفعال
بیرخصت اندر آن ننمودی رخ آفتاب
از تیغ ظلم لشکر بداختر یزید
بشکسته شد ستونش و بگسسته شد طناب
آن زینبی که بود نگهدار بیکسان
وز اهل بیت سرور دین، فرد انتخاب
نامحرمان تیره دلش تا به شهر شام
بر ناقه برهنه نشاندند و بیحجاب
آن سر که بود زینت آغوش مصطفی
پیوسته بود تکیه گهش دوش بو تراب
ببریده شد ز خنجر کفّار، بیسبب
بر نیزه شد ز کینه اشرار، بیحساب
از اهل بیت پاک برآورده گرد چرخ
گفت آنچه گفت دشمن و کرد آنچه کرد چرخ
نظر شما