بیبی گفت:
- وااااااااای، واااااای گلابی، نیفَمی چقد سرُم دره تُوْ میخوره...
- چرا بیبی؟ خدا نکنه، شما که چیزیتون نبود، نکنه فشارتون بالا پایین شده...
- نیفَمم، نیفَمم، پوشو ای فشارِ خونو رِ بیار یَی فشاری اَزُم بیگیر بین چمه...
**
توی چشمهای بیبی خیره شدم...
- بیبی ماشالا فشارتونم که مشکلی نداره، میخواین محض احتیاط یه آب قندی چیزی براتون بیارم؟
- ووووی حالا اُوْ قَنَّم شد چی دختر؟ یَی کمپوتی، شربت خاکشیری...
- چششششم...
به نیم ساعت نکشید که بیبی دستش را گذاشت روی آرنجش...
- وووووی ووووی ووووی نیفَمی خو گلاب چقد آرَنجُم درد میکنه...
- چی شده بیبی دستت؟
- نیفمم دختر، میگم نکنه بری دوسه ماه پیشه که دسُم خورد تو در!
با دهان باز نگاهش کردم...
- بیبی جان، سه ماه پیش آرنجت خورده تو در، الان درد گرفته؟
- خو هااااا، میه عیبی دره؟ پوشو بیار یَی ذرِی برم چرب کن...
همانطور که بلند میشدم سرم را تکان دادم و چیزی نگفتم...
نیم ساعت بیشتر نگذشته بود که بیبی همانطور که به تلویزیون نگاه میکرد، دوباره نطقش باز شد...
- میگم ننه نیگا کن بین پویین تیلیویزیونو نوشته ای سریالو قسمت چنه؟
- ینی چی؟ مگه خودتون نمیبینین بیبی؟
- دختر مرده شور هو چشاته بزنن، اگه من میدیدم خو دیه منت تورِ نیکشیدم، اَ تو سؤال کنم.
- آخه بیبی همین هفته پیش رفتیم برا معاینه چشماتون، دیدین که گفتن ماشالا هیچ مشکلی نداره، تازه شما تا همین دیشب ریزترین چیا رو میخوندین. چی شده الان؟
- ناله بزنی. ینی تو میگی من درم دروغ میگم؟ ینی نیشه اَ دیشو تالا من چن درجه چشام ضعیف شداشه؟
چپچپ نگاهم کرد...
- بِجِی ای کارا پوشو یَی لیوان اوو هویجی دُرُس کن بده دس من دختر...
هنوز لیوان آب هویج را سر نکشیده بود که دادش بلند شد..
- واااااااااای، شَص پوی چپُم...
با کلافگی نگاهش کردم...
- دیگه چی شده بیبی؟
- نیفَمم، یَی دفِی هیطو بیخیال تیر کشید...
نشستم کنارش...
- بیبی جان، چیزی شده؟ کسی جدیداً حرفی زده؟ اتفاقی افتاده؟
- نع، چیطو مثلاً؟
- بیبی جون! آخه شما که ماشالا بزنم به تخته تا همین امروز صبح حالتون خوب بود هیچ مشکلیام نداشتین. چی شده الان؟
- هیچی...
- راستشو بگین بیبی...
- خو دختر چیطو قمر میتونه دم دقه بگه اینجام درد میکنه، اونجام درد میکنه، ازُش برسن، من نیتونم...
دهان بازم را گذاشتم روی هم...
- آهااااان پس بگو!
قمر خواهرشوهر بیبیجان بود که به تازگی زمین خورده و کمر و لگنش از سه جا شکسته بود!
عیادت امروز صبح بیبی از قمرکار خودش را کرد...!
گلابتون