تعداد بازدید: ۲۸۴
کد خبر: ۱۶۸۶۶
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۰:۵۸ - 2023 27 May
ماجراهای من و بی‌بی
نویسنده : گلابتون

بی بی گفت:

دختری مردم کار میکنن موی چن دراومد درن توام کار می‌کنی! آخه دختر، زن پیدا کردن و شوور پیدا کردن بری بقیه‌ام شد کار؟ مِخی ثواب کنی،کَواب میشی،حالا اَ من گفتن!

- چشه بی بی؟ کار خیره دیگه...

- خیره؟ ها دیه، دختر تو میه شُهور ندی، ازدواج مث هندونه در بسه هه، صب اگه خوب شد خو نیگن دسُت درد نکنه، ولی اگه بد شد میگن گلابی معرفیش کرد!

- چیکار کنم بی بی؟ آخه این بنده خدا خیلی اصرار کرد.

- کی؟ زری؟

- آره بی‌بی، چن وقتی‌ام بیشتر نیس تو پیاده‌روی باهاش آشنا شدما، اما هی اصرار رو اصرار که یه مورد خوب برا داداشم پیدا کن...

بی بی سکوتش را شکست...

- من خو هنوزم میگم نکن ای کاره.

کمی ساکت شد....

- حالا چن سالشه کاکاش؟ چیکاره هه؟

- والا اینطوری که زری میگف بی‌بی، تو کار خرید و فروش فرشه، وضعشم توپ توپه، اهل دود و مود و اینام نیس.

- قیافش چطوره؟

- من که ندیدمش ولی زری خیلی تعریفشو می‌کرد، فقط، چیزی که هس...

- چی؟

- مثل اینکه یه بار ازدواج کرده، یه بچه ده دوازده سالَم داره....

بی بی به فکر فرو رفت...

- گلابی، الحق که شلغمی!

- وا! ینی چی بی بی؟

- آدم به ای خوبی پیدا شده، بعد تو دری دس دس می‌کنی؟

منگ شدم...

- ینی چی بی‌بی؟ دس شما درد نکنه، میگم یارو چل و هف هش سالشه، یه بارم ازدواج کرده، بچه‌ام داره...

- داشتاشه دختر، داشتاشه، اینا خو ملاک نی، راسُشه بخی ای دوره هو نجابت و معرفتم ملاک نی، مهم پوله دختر، پول، که ای دره...

- وا! خو داشته باشه بی‌بی، باور کنین من حتی نمی‌تونم بهش فک کنم.

- به کی؟

- به مسعود دیگه، داداش زری...

- تو بری چه فک کنی؟

- وا! خودتون دارین یه ساعته میگین نباید همچی مورد خوبی رو از دس داد بی بی، نمیگین مگه؟
- میه من تو رِ میگم؟

- پس منظورتون کیه؟

لبخندی زد‌...

- ننه باورت نیشه من اَ هو قدیم دلوم ماخاس بری یَی بچه یتیمی مادری کنم، امیدوارم خدام قبول کنه!!!!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها