بیبی که از در آمد تو یکراست رفت توی اتاق و در را بست.
چند دقیقه بعد آمد کنارم نشست.
- چی خریدی بیبی؟
- هیچی!
- هیچی بیبی؟
- ها! میه دیه میشه چی بُسونی؟ از بس چیا گیرونه.
- ینی هیچی نگرفتی بیبی؟
- نه!
- هیچی هیچی؟
-وووووی، هیچی و زرمار. هیچی و درد. هیچی و گولّه.
- چیه بیبی جون؟ خب دیدم یه چی زیر چادرتون بود رفتین گذوشتین تو اتاق.
- کور شی که دروغ نگی!
- دروغ چیه بیبی؟ خودم دیدم خب.
بیبی بدون اینکه چیزی بگوید بلند شد رفت توی آشپزخانه و من بعد از چند دقیقه گل از گلم شکفت...
رفتم توی آشپزخانه و از پشت او را بغل کردم...
- الهیییی من قربونتون برم بیبی. خو چرا از اول نگفتین؟
- بیبی خودش را از بغلم کشید بیرون.
- وووووی ذلیل بیشی دختر، چه مرگته خو؟ چرا ایطو میکنی؟ آدم نیسی تو میه؟
- قربونت برم بیبی، هرچی دوس داری غر بزن. میدونم اگه از این ور غر میزنین از اون ورم دوسم دارین و عاشقمین!
بیبی دهان باز شده را جنباند.
- من؟
- بله بیبی؟
- من تو رِ دوس درم؟
- بله بیبی دیگه، چرا انکار میکنین؟
- ماخام سر به تنُت نواشه، خیلی آدمی که دوسُت داشتاشم. دس و پاچلفتی خو بودی، خُل و چلم شدی به امید خدا...
زیرزیرکی خندیدم.
- بیبییییی... بسه دیگه قربونت برم. من که همه چی رو میدونم که!
اخمهایش رفت توی هم.
بری ای پیرمردو مش موسی یَی چی بسونم او دفه برم چارقدی اسدود زیر دینُش نواشم.
بیهیچ حرفی راهم را به سمت هال کج کردم.
خوش به حال مش موسی!
گلابتون