به انتظار تو در زیر آسمان کبود
به خلوت غزلم اشک بود و خنده نبود
به غیر شعر و غزلها که از تو سرشار است
کسی برای من از آسمان دری نگشود
چه خسته ماندهام اینجا میان غربت خویش
غریب مانده دلم در هجوم آهن و دود
دوباره حس تو در سینهام به جوش آمد
برای آمدن تو کسی غزل نسرود
تو از قبیلهی نوری طلوع خواهی کرد
بیا که چشم به راه تو ماندهام موعود!
مرا ببر به همانجا که عشق لبریز است
مرا ببر به همانجا که عشق «بود و نبود»
نظر شما