مجتبی کاشانی
زاده ۱۴ شهریور ۱۳۲۷ مشهد، متخلص به سالک.
تحصیلات دانشگاهی را در دانشگاه شیراز، فوق لیسانس خود را از مرکز مطالعات مدیریت وابسته به دانشگاه هاروارد، و مدیریت صنعتی، مهندسی صنایع و کنترل کیفیت فراگیر را در ژاپن گذراند.
در سال ۱۳۵۷ همکاری خود را با شورای شعر و موسیقی رادیو شروع کرد و سرودهایی مانند «همشاگردی سلام» و... برای رادیو ساخت.
مقالات و شعرهای او سرشار از حس انسان دوستی، عشق و امید است.
مجتبی کاشانی بنیانگذار «جامعه یاوری فرهنگی» است که هدف آن ایجاد مدارس و مراکز آموزشی و فرهنگی در مناطق محروم کشور است. این مؤسسه در زمان حیات وی بیش از ۲۰۰ مجتمع آموزشی ساخت و در سال۱۳۹۵ تعداد این مجتمعها به ۸۵۰ مورد رسید.
از او کتابهایی با نامهای «باران عشق»، «روزنه»، «به آیندگان»، «پدیده»، «از خواف تا ابیانه»، «سفرنامهٔ خواف»، «خویش را باور کن» و «از گاراژ تا کلینیک» آثاری به شعر و نثر به یادگار مانده است. وی در ۲۳ آذرماه ۱۳۸۳ در سن ۵۶ سالگی در تهران بر اثر بیماری سرطان چشم از جهان فروبست.
*****
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت
*****
بانگ شادی از حریمش دور باد
هر که زاری آفرید
هر کسی لبخند را ممنوع کرد
هر که در تجلیل غم اصرار کرد
طعم شادی از حریمش دور باد
هر که درک عشق و زیبایی نداشت
هر که گل
پروانه
پرواز پرستو را ندید
هر کسی آواز را انکار کرد
شهر شادی از حریمش دور باد
هر که دیوار آفرید
هر که پلها را شکست
هر که با دلها چنان رفتار کرد
هر که انسان را چنین بیمار کرد
هر که دورش از حریم یار کرد
*****
زندگی بار گرانی ست
که بر پشت پریشانی توست
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن
پدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد
******
نازنین
داس بی دسته ما
سالها خوشه نارسته بذری را برمیچیند
که به دست پدران ما بر خاک نریخت
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را میجویند
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچکس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمیگوید برخیز
که صبح است،
بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویش را باور کن