هاله زارع نیریزی ۵۵ ساله، چند سالی بیشتر نیست که به جرگهی شاعران نیریزی پیوسته و به قول خودش جای بسی تأسف است که برای شهروندان و حتی شاعران نیریزی غریب است و ناآشنا...
هفده ساله بود که با ازدواج بار سفر بست و همراه همسرش دکتر حمیدرضا داوری عازم شیراز شد و مدتی بعد ساکن تهران...
هنوز که هنوز است پس از گذشت این همه سال دلش برای نیریز پر میکشد و زمانی که ریههایش هوای نیریز را استشمام میکند، اشک در چشمانش حلقه میزند...
گپ و گفتی با وی انجام دادیم که میخوانید:
*****
در منطقهی محله نیریز یعنی کنار مسجد، ولی عصر به دنیا آمدم. پدرم میرحسین زارع نیریزی داری فوق دیپلم حرفه و فن قبل از انقلاب مدیریت مدرسه شهیاد را بر عهده داشتند. ایشان پس از انقلاب مدتی در جهاد مشغول بودند و پس از آن در آموزش و پرورش خدمت کردند.
مادرم پروین زارع نیز مدرک فوق دیپلم حرفه و فن داشتند و مدتی مدیر مدرسه شهیاد بودند. ایشان نیز پس از انقلاب به تدریس در مدرسه دین و دانش مشغول بودند.
من در ۱۷ سالگی ازدواج کردم و راهی شیراز شدیم. پس از ازدواج تحصیل را کنار گذاشتم، اما مدتی بعد دوباره تحصیل را از سر گرفتم و فرزندم چهار ساله بود که دیپلم گرفتم. مدتی بعد دورههای تخصصی عکاسی را در دانشکدهی هنرهای زیبای تهران گذراندم.
- چه شد که ساکن تهران شدید؟
به خاطر شغل همسرم که پزشک بوده و هستند حدود ۲۰ سال را در شیراز گذراندیم. تخصص ایشان در رشتهی جراحی قفسه سینه یا همان توراکس بود. مدتی بعد به خاطر ادامه تحصیل ایشان در رشتهی پیوند اعضا، ساکن لندن شدیم. پس از یک سال و نیم به شیراز برگشتیم، اما چون در شیراز امکانات موجود پیوند ریه و قلب که تخصص همسرم بود وجود نداشت، ناگزیر به تهران آمدیم و ساکن تهران شدیم. ایشان الان در رشتهی خود به درجهی پروفسوری رسیدهاند و دو کتاب و همچنین مقالات زیادی در رشتهی خود نوشتهاند.
- علاقهی شما به شعر گفتن از چه زمانی آغاز شد؟
از ۹ سالگی و زیر درخت خرمالوی حیاط خانهی پدربزرگ مادریام. آن روزها داییام خارج از کشور بود و طبیعتاً همهی خانواده از رفتنش ناراحت بودند. یادم هست همان موقع در آن سن کودکی نوشتم:
دستی که نیستی
راه را کنار بزن
ما همه با هم تنها هستیم
جای تو خالی مونده
رو درخت خرمالو
تو دست بیبی کیهان
رو شونهی آغام
خب به نظرم این اولین شعری بود که نوشتم. بعدها در دفتر خاطراتم جملههای شاعرانهی زیادی نوشتم که البته نمیدانستم آنها شعرند. آن موقع فکر میکردم شعر یعنی غزل. یعنی جملات موزونی که با عروض و قافیه سر و کار دارد. به نوعی شعر را رباعیات خیام میدانستم و غزلیات حافظ و اشعار مولانا.
جالب اینجا بود که با وجود اینکه پدر و مادرم هر دو در آن دوره فرهنگی و مدیر مدرسههای آپادانا و شهیاد بودند، به جز کتاب حافظ، هیچ کتاب شعر دیگری در خانهی ما وجود نداشت که آن را هم من فقط عید تا عید سر سفرهی هفتسین میدیدم.
نوشتن جملههای من همانطور کماکان ادامه داشت و جالبتر اینکه حتی معلمهای مدرسهمان به من نمیگفتند این جملات شعر است.
معلمی داشتیم به نام خانم دهقان که یک روز ایشان را در خیابان دیدم. دوازده سیزده سال داشتم آن روزها و همان روز ایشان به من گفت یادم هست تو قبلاً شعر مینوشتی و من همان جا با این حرف ایشان به این فکر کردم که آیا به راستی جملات من شعر است؟
- از چه زمانی شعرگفتن را به صورت جدی شروع کردید؟
سال ۹۲ جلساتی به نام آینههای روبرو در خانه شاعران ایران در خیابان دولت تهران برگزار میشد که استاد بهمنی نیز در این جلسات حضور داشتند. خب در یکی دو جلسهی اول که اصلاً اجازهی شعرخوانی به ما داده نمیشد. در جلسات سوم چهارم بود که من چند شعر کوتاهم را با هم ترکیب کردم و اجازه گرفتم شعرم را بخوانم و گفتم اصلاً نمیدانم این جملاتی که من نوشتهام شعر است یا نه. خلاصه همه سکوت کردند و من با صدایی لرزان در حضور استاد بهمنی شعرم را خواندم. شعر من دست به دست چرخید تا به استاد بهمنی رسید و ایشان پس از اینکه شعر مرا دید گفت: چرا با شعرهایت این کار را میکنی؟ و بعد نگاه پرسشگر مرا که دید گفت شما هفت شعر کوتاه را که هیچ ربطی به هم ندارد به هم چسباندهای!
هاله نیریزی در کنار استاد محمدعلی بهمنی شاعر و غزلسرای ایرانی
و همانجا بود که من فهمیدم جملات من شعرند و همین شد که جدیتر به شعر فکر کردم و شرکت در جلسات را جدیتر ادامه دادم و کمکم در میان اساتید شناخته شدم.
- بیشتر در چه قالبی شعر میگویید؟
سپید، هر چند با سپید کارم را شروع نکردهام! ۲۶ ساله بودم که پدرم فوت شد و شعری در وصف ایشان نوشتم که نیمایی بود. البته هیچ گاه اشعار نیماییام را به چاپ نرساندهام. همچنین تابه حال حدود ۲۰ هزار کاریکلماتور نوشتهام که هنوز به چاپ نرساندهام و مسلماً اگر روزی بخواهم آنها را به چاپ برسانم، به دلیل حجم بالا باید گزینش شوند.
- موضوع شعرهایتان چیست؟
هرچیزی که مرا تحتتأثیر قرار دهد. زنی هستم که با دید زنانه به دنیا نگاه میکنم و هر چیزی ممکن است مرا تحتتأثیر قرار دهد. شعری گفتهام که سنگسار کردن زنان را زیر سؤال بردهام. شعری دارم که در مورد همسر دوستم نوشتهام، کسی که به جنگ رفت و برنگشت و این موضوع مرا خیلی تحتتأثیر قرار داد. شعری نوشتهام در مورد شریفه کارگر افغانی که به منزلمان میآمد و در کارهای خانه کمکم میکرد. بیپروا بگویم، من حتی در مورد حسادتهای زنانهای که به همسرم دارم شعر نوشتهام و البته بخش عظیمی از شعرهای من به مرگ پدرم برمیگردد که هیچگاه برایم فراموششدنی نیست.
- آثار کدام شاعران را بیشتر میپسندید و بیشتر تحتتأثیر کدام شاعر شعر میگویید؟
غزلیات مولانا و اشعار خیام را که میخوانم به این فکر میکنم که اینها فقط میتواند کار یک پیامبر باشد. اغلب سعی میکنم قلم خودم را داشته باشم و تحتتأثیر شاعران دیگر شعر نگویم، هرچند برخی از منتقدین معتقدند بعضی از اشعارم تأثیرگرفته از اشعار خیام است. البته این را هم بگویم که خواندن شعرهای خوب در سرایش من بیتأثیر نیست. زمانی که شعری را میخوانم، ناخودآگاه تغییراتی در خود حس میکنم، به طوری که اگر خودکار دستم باشد، حتی در مورد غذایی که میخورم شعر مینویسم.
- مشوقین شما چه کسانی بودند؟
مشوقین من کسانی بودند که پس از خواندن شعرهایم در فرهنگسرا برایم دست میزدند، اساتیدی که جلوی پایم نیمخیز میشدند یا منتقدانی که پس از خواندن شعرهایم آن را تحسین میکردند. در واقع خانواده هیچگاه در این مسیر جلوی من نایستادند، اما آنطور که باید و شاید هم مرا تشویق نکردند. یک طورهایی مجبور شدند این را بپذیرند. در اینجا جا دارد از استاد بهمنی و گروس عبدالملکیان که در کلاسهای ایشان شرکت داشتم و به من بسیار کمککردند، تشکر کنم.
- ویژگی شعر سپید چیست؟
سرودن شعر سپید واقعاً سخت است. در این شعر ما امکان عروض و قافیه را از خودمان سلب میکنیم و به نوعی مجبوریم شعر را به صورت خالص روی کاغذ بیاوریم که این خیلی مشکل است. البته این روزها به عنوان شعر سپید نثرهای سادهی زیادی به خورد مردم داده شده. افراد زیادی یک گزاره سادهی خبری را تکهتکه میکنند و آن را شعر مینامند که همین نکته باعث بدبینی خیلیها نسبت به شعر سپید شده.
- از نظر شما شعر چه رنگی است؟
رنگینکمانی از رنگهاست، به رنگ تمام رنگهای دنیا. به رنگ تمام انسانهای دنیا. یک زمانی فکر میکردم بهشت فقط آبی است. تمام آدمهای درون بهشت، گلها، درختها، سبزهها، همه و همه آبیاند، اما بعد که کار عکاسی را دنبال کردم متوجه شدم خودِ رنگ آبی از صفر تا صد درجهبندی دارد و فکر کردم اگر آبی یک رنگ باشد، چقدر خستهکننده است، همانطور که اگر شعر دارای یک رنگ باشد، شاید خستهکننده به نظر برسد.
- تأثیر شعر بر زندگی شما چگونه بوده است؟
حساستر و زودرنجتر شدهام، اندکی آرام، هرچند گاهی با سرودن برخی از اشعارم به وجد میآیم. البته زودرنجشدنم به دیگر احساساتم میچربد، به طوری که گاهی حتی با دیدن اخبار تلویزیون اشک در چشمانم جمع میشود.
- از نظر شما شعر گفتن ذاتی است یا قابل یادگرفتن؟
چیزی است در ذات ما که تخیل و کشف شاعرانه است. خب همانطور که میدانید افراد زیادی هستند که دکترای ادبیات دارند و نمیتوانند شعر بگویند و تعدادشان هم کم نیست. البته باید در این مسیر استادی باشد که ایرادات شعر را به شاعر گوشزد کند. همانطور که گاهی حتی یک واو در شعر میتواند حشو باشد و یک شعر را به نثر بکشاند. میدانید! از نظر من یک شعر تازه گفته شده به نوزادی میماند که تازه متولد شده. زمانی که نوزاد به دنیا میآید هرچند خیلی عزیز است، ولی خونآلود و کثیف است و باید تمیز شود تا به دل بنشیند، یک شعر نیز همین گونه است و باید اول ویرایش شود تا بشود به مردم ارائه داد.
- وضعیت شعر کشور را چگونه میبینید؟
من فکر میکنم همهی ما داریم مشق میکنیم و به قول استاد شفیعی کدکنی باید زمان بگذرد تا ببینیم از بین شاعران دهههای اخیر چه کسانی ماندگار میشوند. همانطور که حافظ و سعدی اشعار خواجوی کرمانی را میخواندند و مضمون شعرهایشان را از ایشان میگرفتند و در حال حاضر کسانی که بیشتر ماندگار شدهاند حافظ و سعدیاند نه خواجوی کرمانی. از طرفی دیگر، کسانی نامشان ماندگار شد که شاعران دربار بودند. همچنین در زمان قدیم سواد افراد را در شعر حفظ کردن میدانستند و همین میشد که افراد، اشعار یک شاعر را حفظ میکردند و نام آن شاعر خود به خود بر سر زبانها میافتاد و ماندگار میشد. من فکر میکنم شعرهایی ماندگار میشوند که با عامهی مردم سر و کار دارند و همیشه افسوس میخورم که چرا مخاطبین من اغلب شاعران و از طبقهی خاص هستند و واقعاً دوست دارم مردم عادی نیز اشعار من را بشنوند و نظر بدهند.
- وضعیت شعر نیریز را چطور ارزیابی میکنید؟
چند وقتی است که دورادوربا خانم زارع در ارتباطم و آن طور که شنیدهام آقای معانی را ملکالشعرای نیریز میدانستند و با این وجود جای بسی تأسف است که هنوز دیوانی از ایشان چاپ نشده. اگر فرزندان ایشان و اداره ارشاد همتی میکردند و دیوان اشعار ایشان را به چاپ میرساندند، خیلی خوب میشد. از شاعران نیریز دورادور جناب آقای نصیرزاده را نیز میشناسم، اما متأسفانه اشعار دیگر دوستان نیریز را نشنیدهام و خیلی دوست دارم بشنوم.
- تاکنون چه آثاری از شما به چاپ رسیده؟
با پاییز نسبتی داری؟ در سال ۹۴
دیوارها شاعرند از انتشارات مهرآفرید در سال ۹۵
دست چپم از من جوانتر است از انتشارات سیب سرخ در اسفند ۱۴۰۰
کتابی به نام سایههای بیکس که ترجمهی شعرهای من به زبان ترکی استانبولی است و به زودی در ترکیه در دسترس علاقهمندان قرار خواهد گرفت.
مجموعه کوهها میرقصند که بناست به زبان انگلیسی ترجمه و تا دو سه ماه دیگر در ترکیه روانهی بازار شود.
همچنین اشعاری از من در کتابهای مختلف توسط اساتید منتقد، مورد نقد و بررسی قرار گرفته و بعضی از اشعار در روزنامههای ایران و خارج از کشور چاپ شده. علاوه بر این در آنتولوژی شعر زنان ایران که در ترکیه زیر چاپ میباشد، چند شعر از من به چاپ خواهد رسید.
کتاب آخرم که در ایران و از انتشارات سیب سرخ منتشر شده، توسط منتقد بزرگ و پژوهشگر ادبی ایران استاد فیض شریفی مورد نقد و بررسی قرار گرفت و در روزنامه همدلی در تاریخ ۱۳ شهریور چاپ شد.
- آیا تابه حال در جشنوارهای شرکت داشتهاید؟
خیر، اما اخیراً فراخوانی در مورد شعر سالمندان دیدم که همان شب سه شعر گفتم و صبح آنقدر تحتتأثیر شعرهای خودم قرار گرفتم که برایشان اشک ریختم.
- چند فرزند دارید؟ آیا آنها هم اهل شعر هستند؟
دو دختر دارم که اگر چه اهل شعر نیستند، اما قلم بسیار شیوایی دارند. دختر اولم مریم دندانپزشک است و به همراه همسرش در ترکیه زندگی میکند. دختر دومم مونا نیز نرمافزار کامپیوتر خوانده و در ایتالیا زندگی میکند.
- آیا خاطرهی تلخ و شیرینی از شعر و شاعریتان دارید؟
چهار سال پیش برای یک کنگره پزشکی به همراه همسرم به کره جنوبی رفته بودیم. در آنجا یکی از خانمها از من پرسید به چه کاری مشغولید و من گفتم که شعر میگویم. ایشان از من خواست یکی از شعرهایم را برایش بخوانم و من این گونه خواندم: «از کنسرو صدای گریه میآید، ماهی بالههایش را جا گذاشته».
شعر را که خواندم آن خانم اشک در چشمانش جمع شد و آنگاه آن شعر را برای بقیه ترجمه کرد. جالب آنجا بود که یکی از غذاهای آنجا که سر میز سرو شده بود نوعی ماهی کوچک بود که شبیه سوهان عسلی بود. پس از خوانش این شعر، هیچ یک از حضار به ماهی دست نزد. این ماجرا تمام شد تا اینکه مدتی بعد من همین شعر را در فرهنگسرای نیاوران خواندم که بسیار هم موردتشویق قرار گرفت. پس از پایان جلسه، اما چند تا از شاعران خانم به سمتم آمدند و گفتند که با خواندن شعر من، دلشان آب افتاده و هوس ماهی کردهاند! آن زمان بود که من تفاوت بین فرهنگها و آدمها را فهمیدم.
- صحبت پایانی:ای کاش نیریزیها بیشتر از هم حمایت کنند. به راستی چرا نیریزیها حتی در مواقع انتخابات از هم حمایت نمیکنند؟ چرا از شاعران و نویسندههای نیریزی حمایتی نمیشود؟ چرا من نباید از کتابفروشیهای نیریز سفارش داشته باشم و در کتابفروشیهای نیریز کتاب من و سایر کتابهای شاعران و نویسندگان نیریز به فروش رود؟
- لطفاً چند شعر از خودتان بخوانید:
جنگ خسته شده
و فراموشی دارد در مرز قدم میزند
پرچمهای سفید
با بادهایی که از خاک دشمن میآیند
میرقصند
حالا بدون ترس میتوانی
خط به خط پایین بیایی
خطهای بعد فقط دستمال به دستت میدهند
این سوی مرز
رود رود رود
بر زبان مادر میرود
و در خاک دشمن
رود کوچکی مدام گریه میکند
تو، اما میدان را به دست بگیر
دست پرچم سفید را
بچرخ و بچرخ
شاید این پیراهن سربازیست
که آرزو دارد
در عروسی وطنش برقصد
***
فکر کن!
بچههایت را بگیرند
همسرت را
آزادیات را
دنیایت را
و دل خوش کنی
به بهشتی که زیر پایت گذاشتند
***
یکی قرمز
یکی زرد
دو تا سفید
آن که کوچکتر است، نه!
نارنجی را چهار قسمت کن
هنوز مدرسه نمیرفتم
دردهای پدر را جمع و تقسیم میکردم
میریختم توی جعبهی قرصها
***
باشد!
با دوربین مرا شکار کن
و پرندهای مرده
به خانه ببر
برخورد گرم و دوستانۀ شما زبانزد همۀ ماست که برخاسته ازیک خانواده ی نجیبه
در مدرسه زینبیه هم کلاس بودیم
خانه پدر ایشان چسبیده به مغازه آقای کیوانی کنار مسجد ولی عصر
کلی خندیدم فقط دیگه نگو تشکر