- خَیلی حس بدی است، بیسیار ناراحت مَیشوم...
- چَه حسی نجیب؟ از چَه ناراحت مَیشوی؟
- این که از آدم سوء ایستَفادَه مَیکونند.
- مگر از تو سوء ایستفادَه کردهاند؟
- بلی دیگر، مگر نَمیدانی ارباب از من سوء ایستفادَه مَیکوند؟
- خاک بر سرت کونند؛ خب تو چَرا اَجازه مَیدهی؟
- چَکار کونم خب؟ نان در آوردن سخت است دیگر. پس فِکِر بَکردی چَطور خرجی تو و بچیها را مَیدهم؟
- خاک بر سرم کونند. تو چَکار بَکردی؟
- من که جز کندَهکاری کاری بلد نیستم. اما همین اربابان ایرانی ما که بدترین کندَهکاریها را برایَشان انجام مَیدهیم، کمترین دستیمزد را پرداخت مَیکونند، بیمَه نَمیکونند و اگر بلایی سرَمان آمد، چون افغانی هستیم، هیچ کس گردن نَمیگیرد. سوء استفاده بدتر از این؟
فِکِر کون! نه کسی بَ فِکِر سلامت ما هست و نه تحصیل بچیهایَمان. نه راه شَکایت دستیمزد داریم و نه بیمه. بدترین کندَهکاریها را هم برایَشان انجام مَیدهیم.
اینها را که بَگفتم، کولنگم را با عصبیت برداشتم و از خانَه بَ بیرون روان شدم. در حال بستن در گفتَه کردم: انگار کولنگ ما خار دارد...
زولَیخا اما در را پشت سرم باز بَکرد و بَگفت: خاک بر سر بی ادبت کونند. باید مَثال شَیخ شیرین سخن این وَلایت، با ادب گَلایه کونی؛ شاید اثر بَگوذارد:
چَشم رَضا و مرحمت بر همَه باز مَیکونی
چون که بَ بخت ما رَسد این همَه ناز مَیکونی؟
نجیب