تعداد بازدید: ۱۶۸۹
کد خبر: ۱۳۹۰
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۳:۲۹ - 2017 13 February
زبونُم لال، زبونُم لال

داشتم اخبار شبانگاهی یکی از کانال‌ها را می‌دیدم. مجری گزارشی از ورود یک مار کبرای خیلی بزرگ به خانه یک زن تنها در یکی از کشورهای اروپایی را می‌داد! گویا آن زن از ترس مجبور شده بود چهار سگ خانگی‌اش را برای فراری دادن آن مار بزرگ به داخل خانه بفرستد که البته آن سگ‌ها مار را از خانه فراری داده بودند! گوینده این خبر اعتراض شدیدی به آن زن وارد می‌کرد و می‌گفت: اگر مار سگها را نیش زده بود چی می‌شد؟!


جان آن زن و سگهایش از نظر آن مجری، با هم برابری داشت! من از این همه اهمیتی که در آن کشورها به جان همه موجودات از جمله حیوانات می‌دادند در حال شاخ در آوردن بودم که ناگهان مادربزرگم با نفس آخر وارد شد! آنقدر رنگ پریده و پریشان بود که با خودم فکر کردم جایی از شهر زمین دهان باز کرده یا زلزله‌ای رخ داده و یا آتشفشانی فعال شده باشد!!! تا چشمش به من افتاد خودش را روی زمین ولوو کرد و محکم سرش را به دیوار کوبید و مثل آدمهای غشی خودش را به غش زد! همسر ساده و خوش قلب و البته نیست در جهان بنده به سرعت برق بر بالینش حاضر شد و به تیمارش پرداخت تا بالاخره مادر بزرگ به هوش آمد و با خوردن چندین لیوان آب قند و شربت به‌لیمو و انواع عرقیات توانست چند کلمه‌ای از جعبه سیاه طیاره ذهنش برایمان بازگو کند!


مادر بزرگ گفت: ننه پناه برخدا! الهی توبه! دختر انگار پنجه آفتاب! پسر انگار پنجه آفتاب! یه بچه به دنیا آوردن مثل پنجه گربه!!!


این را گفت و دوباره به حالت غش در سکوت مطلق فرو رفت! کمی تکانش دادیم و آب به سر و صورتش زدیم تا بالاخره دوباره به حرف آمد و ادامه داد: ننه! کلاه‌برداری توی روز روشن! همه‌جور کلاه‌برداری دیده بودیم به جز اینجورش را!!! الهی بمیرم برای پسرم با این عروس آوردنش! آدم چقدر زحمت و ستم بکشه تا یه پسری را مثل یه دسته گل بزرگ کنه بعد بیفته توی دام یک کلاهبردار خانگی ننه!


مادربزرگ که از قیافه هاج و واج و مایل به کودن من متوجه شده بود ٢ ریالی من هنوز نیفتاده نگاه معنی داری به من انداخت و گفت: عروس عموت را میگم ننه! همون که همه میگن مثل پنجه آفتاب هست! همون که وقتی پا میزاشت توی خیابان از ازدحام خواستگار ترافیک می‌شد! همون که ننش و باباش چقدر منت سرمون گذاشتند و به خفت و خواری کشیدنمون تا راضی شدن دخترشون بشه زن پسر عموت! خدااااااا


یه بچه دنیا آورده مثل بچه غول! دماغ مثل کله چماق و دهن مثل تغار ماست!!! با تعجب گفتم: این زن و شوهر که به قول خودت مثل پنجه آفتاب هستن، این بچه به کی رفته آخه؟!!! مادربزرگ به زور آب دهانش را قورت داد و در حالی که با بال چهارقدش اشکهایش را پاک می‌کرد گفت: ننه بچه به مامانش رفته! البته به مامانش قبل از این همه عمل زیبایی!!! ننه این کلاهبرداری هست! این دختر جاییش رو که عمل نکرده نیست! دماغ عملی! گونه عملی! مو کاشتنی! ناخن کاشتنی! دندونها لمینت! پناه بر خدا میگن برای اینکه کمرش باریک بشه حتی چند تا از دنده هاشو هم برداشته!!!


مادر بزرگ بلند شد و در حالی که مرتب می‌گفت: کلاهبرداری... کلاهبرداری... به سمت کلانتری محل رفت! من هم به تماشای ادامه گزارش مار کبری و چهار سگ خانگی پرداختم که ناگهان صدای چند شلیک من را از روی مبل خانه به هوا پرتاب کرد!!! گویا توی خیابان بغل خانه ما مأمورها دارند سگهای ولگرد را راحت می‌کنند!!!


قربانتان غریب آشنا


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها