اگر این روزها از درد و رنج ما مردم بپرسند، همه از تنگی زندگی و مشقّت معیشت در نالهایم. روز به روز یخچال مردم تهیتر و سفرههاشان کوچکتر و کسب حلال سختتر میشود. هر چه میگذرد، رفاه، شادی، امید، آرامش، آسایش، و پویایی که از واجبات زندگی مردمان یک مملکت است از ما دورتر و دورتر میشود.
ما مردم در منگنه تحریم و تحدید و تهدید دولتهای خارجی و سیاستهای داخلی گیر افتادهایم.
در روزهای انتخاب، همهی نامزدها به مردمان بهشتهای برین و روزهای بِهین وعده میدهند و از معجزات خود میگویند و از دستان موسی که در آستین دارند و ید بیضاها که میکنند. و مردمانِ رنج کشیده را هر یک به سویی میکشند و در پشت پرده آن میکنند که خواهند. از فردای انتخاب اما نقابها فرو میافتد و پردهها کنار میرود و چهرهها هویدا میشود و مردمان از فاصله عمیق آن همه شیرینی که منتظر بودند و این همه تلخی که میچشند سرگردان میشوند.
هر دولتی که میآید در ابتدا مشکل را بر گردن پیشینیان میاندازد و امید به آینده میدهد و سپس هر جا «نتوانست» فریاد «نمیگذارند» سر میدهد که میخواستیم و نشد و نگذاشتند و سد کردند و کذا و کذا و کذا.
در این میان قربانیِ اصلی «اعتماد» است که بدل به «بیاعتمادی» میشود و در این بیاعتمادیها نه فقط این دولت و آن دولت که چپ و راست و معتدل و افراطی و اصلاحطلب و اصولگرا همه مقصرند و باید در پیشگاه مردم و وجدان عمومی پاسخگو باشند.
اکنون که دولتی دیگر بر سر کار است، کار به جایی رسیده که همهی دلسوزان هشدار میدهند صبر مردم روزی به سر میآید و آن میشود که نباید. و دردناکتر از هر چیزی همین «صبر به سر آمدن» و «کارد به استخوان رسیدن» است.
رمان «نان و شراب» اثر اینیاتسیو سیلونه (ترجمه زندهیاد محمد قاضی) حکایت روشنفکرانی است که در جستجوی جهانی بهتر و انسانیترند. در جایی از این رمان آمده است:
«روزی که گوشکرهای مصلحتی باز شود و زبانلالهای مصلحتی به سخن درآید، آن روز آغاز لحظات بس دردناکی خواهد بود که آرزومندم تو را از آن نصیبی نباشد»
و خدا کند نصیب مملکت ما چنین نباشد که تر و خشک و بیگناه و گنهکار همه میسوزند و آن میشود که نباید.
سعدی در گلستانِ گرانسنگ خود در باب «در سیرت پادشاهان» آورده است:
«پادشه را کَرَم باید تا برو گِرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند ...
با رعیت صلح کن وز جنگ ِخصم ایمن نِشین
زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست»
اگر نگرانیِ مسئولان ما «دشمن» است، دفعِ این دشمنِ دیوصفتِ هشت سرِ بدیُمنِ زشتپیکر، جز با رعیتِ «راضی» و «امیدوار» میسر نخواهد بود و باید که رعیت را پاس داشت، تا پاسداشت حاکمان باشند.
باز سعدی فرماید:
ملوک از بهر پاسِ رعیتند نه رعیت از بهر طاعتِ ملوک.
گوسپند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست
اما چاره چیست؟
این روزها دولتیان به مثابه دولتهای پیشین از «جراحیِ بزرگِ اقتصادی» دم میزنند و این که هر جراحی دردی دارد و هر دردی را تحمل باید. که اگر مردمان دندان بر جگر گیرند، سحر نزدیک است و شب رو به پایان و دیوِ نکبت بیرون میرود و فرشتهی نعمت آغوش میگشاید و مردمان را در بر میگیرد. که اگر دوران نقاهت به سرآید، گشایش و فرج حاصل میآید و دریچههای رحمت گشوده میشود و قدرتِ اقتصادی میگردند و سرآمدِ منطقه و مایهی حسرت دیگران و رشک اروپاییان.
برای همگان روشن است که ایران با این همه سرمایههای طبیعی و انسانی و تاریخی و فرهنگی قابلیت بدل شدن به یک کشور پیشرفته را دارد، اگر از بیراهه به درآید و در مسیر درستِ خِرد افتد؛ چندانکه بسیاری کشورها افتادند و اکنون همای سعادت بر شانه مردمانشان آشیان دارد.
بله، غدههای بدخیمِ فقر و فساد و نفوذ و رانت و اعتیاد و فحشا و جهل را باید کَند و دور انداخت و این مهم «جراحی بزرگ» میطلبد.
اما و اما ...
جراحی هرچقدر بزرگتر باشد و مهمتر و حیاتیتر، جراحانِ بزرگتر خواهد و پنجههای طلاییتر و دلهای گندهتر. زندگیِ مردم است؛ خاله بازی نیست. اینگونه جراحیها کارِ تازهکاران نیست. از عهدهی سیاسیون برنمیآید. یک کارِ فوقتخصصی است.
مایهی امیدواری است که ایرانیان هر جا رفتهاند و در هر کشوری اقامت گزیدهاند، در جمع سرآمدان قرار گرفتهاند و زمام امور را بدانها سپردهاند. حالا باید اینان را فراخواند. اینان همه دل در گرو میهن و مردمانِ وطن دارند. فارغ از عقیده و مرام و مسلک سیاسی و مذهبی و دینی و حتی مخالفتهایی که دارند و سوابقی که داشتهاند، باید دلشان را به دست آورد و دلجویی کرد و امان داد تا بیایند و آن کنند که باید.
نظام محترم جمهوری اسلامی
دولت گرامی
مجلسیان ارجمند
قوه عزیز عدلیه
شما امانتداران این مُلکید. مردم به شما چشم دارند و اکنون دیگر کشتی زندگیشان در آستانه نشستن بر گِل فلاکت است. نگذارید به آنجا رسند که نباید، که آن روز ایران و ایرانی نپاید.
چنین مباد