تعداد بازدید: ۱۷۹
کد خبر: ۱۲۶۹۴
تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۴۰۱ - ۲۲:۱۳ - 2022 09 April
داستان دنباله‌دار شاهزاده کوچولو
نوشته: آنتوان دوسنت اگزوپری / ترجمه: محمد قاضی / قسمت پنجم

پیش از این خواندید یک خلبان که هواپیمایش در صحرایی دورافتاده خراب شده بود ناگهان با یک موجود عجیب روبرو می‌شود و بعداً می‌فهمد که این شاهزاده کوچولو از سیاره‌ای دیگر به زمین آمده است. سیاره‌ای کوچک و خیلی دور. آنها روزها با هم گفتگو کردند و شاهزاده کوچولو به او گفت که در سیاره خود یک گل مغرور و دوست‌داشتنی دارد. یک‌بار شاهزاده کوچولو برای خلبان تعریف کرد که با گل خود خداحافظی می‌کند تا برای یافتن کاری و کسب دانشی به چند سیاره اطراف سرکشی کند.

در نخستین سفر به سیاره‌ای رفت که پادشاهی منزل داشت.

اکنون ادامه ماجرا ...

*****

شازده کوچولو گفت:

- غروب خورشید من چه شد؟

- تو هم به غروب خورشید خود می‌رسی. من خواهم خواست که خورشید غروب کند، ولی بنا به سیاست کشورداری منتظر خواهم ماند تا وضع مساعد شود.

شازده کوچولو پرسید:

- وضع کی مساعد خواهد شد؟

پادشاه که اول به تقویم قطوری مراجعه کرد، گفت:

- ها، ها ... امشب ... در ... در حدود ساعت هفت و چهل دقیقه! آن وقت خواهی دید که فرمان من چگونه اجرا می‌شود.

شازده کوچولو خمیازه کشید. متأسف بود که غروب خورشیدش را ندید. از این گذشته قدری هم کسل شده بود. این بود که به پادشاه گفت:

- من دیگر کاری در اینجا ندارم. می‌خواهم بروم!

پادشاه که از یافتن یک رعیت آن همه مغرور شده بود، در جواب گفت:

- نرو، نرو! من تو را وزیر خواهم کرد.
- وزیر چه؟

- وزیر... وزیر... دادگستری!

- ولی در اینجا کسی نیست که محاکمه شود!

پادشاه گفت:

- از کجا معلوم؟ من که هنوز به دور کشور خود نگشته‌ام. من خیلی پیر شده‌ام. جای نگاهداری کالسکه ندارم و پیاده‌روی هم مرا خسته می‌کند.

شازده کوچولو که خم شده بود تا باز نظری به آن سوی سیاره بیندازد گفت:

- اوه! من خوب نگاه کردم، آن طرف هم کسی پیدا نمی‌شود.

پادشاه در جواب گفت:

- پس تو خودت را محاکمه خواهی کرد. این دشوارترین کار است. محاکمه خود از محاکمه دیگران مشکل‌تر است. تو اگر توانستی درباره خودت درست قضاوت کنی، قاضی واقعی هستی.

شازده کوچولو گفت:

- من هر کجا باشم می‌توانم درباره خود قضاوت کنم. دیگر چه نیاز به اینکه در اینجا ساکن شوم.

پادشاه گفت:

- ها ... ها ...! من گمان می‌کنم که در گوشه‌ای از سیاره من موش پیری هست. من شبها صدایش را می‌شنوم. تو می‌توانی آن موش پیر را محاکمه کنی. هر چند وقت یک بار محکوم به اعدامش کن. به این ترتیب زندگی او بستگی به عدالت تو خواهد داشت. ولی تو باید هر بار او را ببخشی تا از دستش ندهی. یکی که بیشتر نیست.

شازده کوچولو جواب داد:

- من دوست ندارم کسی را به اعدام محکوم کنم. دیگر مثل اینکه باید بروم.

پادشاه گفت: نه، نه!

ولی شازده کوچولو که ساز سفر دیده بود، دیگر نخواست مزاحم سلطان پیر شود و گفت:

- اگر اعلیحضرت بخواهند که فرمانشان بی چون و چرا اجرا شود، بهتر آنکه فرمان عاقلانه‌ای صادر کنند. مثلاً به من بفرمایند که یک دقیقه نشده از اینجا بروم. فکر می‌کنم که وضع هم مساعد باشد...

چون پادشاه جوابی نداد، شازده کوچولو ابتدا دودل ماند، سپس آهی کشید و به راه افتاد. آن وقت پادشاه دستپاچه شد و داد زد:

- من تو را سفیر خود می‌کنم!

و لحنی بسیار مقتدرانه داشت. شازده کوچولو در راه با خود گفت: «این آدم بزرگها چه عجیبند!»

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها