تعداد بازدید: ۹۷۳
کد خبر: ۴۹۳۱
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۷ - 2018 19 August
ماجراهای تبعه موجاز

عجب وَلایتی شده، دیگر شیر هم گیر نَمی‌آید. افغانیستان که بودیم، شیرَمان بی راه بود. ننه گل محمد هر صبح دست بی پیستان گاوش مَی‌شد و برای همَه اهالی محل شیر تازه مَی‌آورد. حالا اینجا باید در صف ایستگاه شیر ایستَه کونیم تا با کلی منت یَک کیلو شیرت بَدهند.

 

آن روز همین که خواست نوبتی من شود، شیرَشان تمام شد. با ناراحتی بی فروشنده گفتَه کردم: حالا چَکار کونم؟ گفتَه کرد: بی من چه مربوط؟ تو که زبانش را بلدی، از آقا گاوَه بَپرس.
عصبانی شدم و گفتَه کردم: مرا فوحش مَی‌دهی؟ مَی‌خواهی با همین کولنگ بر سرت بَزنم تا صدای گاو بَدهی؟


ترسان و لرزان گفتَه کرد: فوحش ندادم. منظورم این بود که بی گاوداری روان شوی و نظارَه کونی موشکل چیست؟ از مسئولان هم پُرسان کونی. ما که هر چَه پُرسان کردیم، جوابَمان را ندادند.


فردای آن روز بی سراغ اربابان ادارات روان شدم. پیش خود گفتَه کردم این نشد. من باید موشکل شیر این وَلایت را پَیگیری کونم.


اما بی هر اربابی موراجعه کردم، پاسخی شَنیده نکردم. هر چه گفتَه مَی‌کردم: مسئول این  وضع کیست؟چَه کسی باید قَیمت شیر را موشخص کوند؟ که باید روی تَوزیع شیر نَظارت کوند؟ کودامَتان باید عذرخواهی کونید؟، پاسخی نَمی‌دادند. کم کم بی این نتیجه رَسیدم که آنها زبانَ من و این رعیت جماعت را نَمی‌دانند یا برعکس من زبان اربابان را موتوجه نَمی‌شوم. 
عصر همان روز بی یَک گاوداری که نزدیک محل کار کندَه‌کاری‌ام بود روان شدم. اولین گاوی را که نَظاره کردم، گفتَه کردم چه بر سر این مردم آوردَه‌اید؟ چَرا شیر نَمی‌دهید مردم بَخورند؟ همین شما در این وَلایت خَساست نداشتید که ...


همین طور که دهانش پر از کاه و یونجَه بود، سرش را بالا آورد و گفتَه کرد: مااااااااااااا؟!


با تعجب نَظاره کردم؛ واقعاً زبانَشان را مَی‌دانم.


خودم را جمع و جور کردم و گفتَه کردم: بلی، همین شوماها را مَی‌گویم. از گاوهای قوندوز یاد بَگیرید که کاه و یونجه نخورده ١٠ من شیر مَی‌دهند. حالا شوما با این همَه ... باز هم مَی‌گویید شیر کمَه؟ مسئول این  وضع کیست؟


گاو گفتَه کرد: مااااااااااااا.


پُرسان کردم: چَه کسی باید قَیمت شیر را موشخص کوند؟
گاو گفتَه کرد: مااااااااااااا.
پُرسان کردم: که باید روی تَوزیع شیر نَظارت کوند؟ 


گاو گفتَه کرد: مااااااااااااا.


پُرسان کردم: شما باید عذرخواهی کونید یا مسئولان؟


باز هم گفتَه کرد: مااااااااااااا.


نفس بولندی کشیده کردم و راحت شدم که حداقل یَک نفر در این وُلسوالی جیوابم را داد و مسئولیت این وضعیتَ نابَسامان را بر عهدَه بَگرفت.


همین که ‌صورتم را جَلو بردم و خواستم با یَک ماچَ آبدار از او تشکر کونم، اربابَ گاوداری سر رسید و با تندی گفتَه کرد: اینجا چه مَی‌خواهی؟


با لوکنت زبان گفتَه کردم: دنبال کار مَی‌گردم. در گاوداری مزدور (کارگر) افغانی نَمی‌خواهید؟


گفتَه کرد: نه، دیگر نَمی‌صرفد کارگر گرفته کونیم. خودَمان کارگری‌اش را هم انجام مَی‌دهیم.


پُِرسان کردم : چَرا؟


گفتَه کرد: کاه و یونجه گران شده و قَیمت شیر همان طور پایین ماندَه است. از این گوذشتَه برخی در وُلسوالی نَی‌ریز مافیای شیر بی راه انداخته‌اند و با دلالی شیر و غذایَ گاو، پیدر گاودار را درآورده‌ا‌ند. برای همین همَه ما گاودارها داریم گاوهایَمان را بی کشتارگاه روان مَی‌کونیم.


با تعجب پُرسان کردم: پس تکلیف شیر مردم چه مَی‌شود؟


گفتَه کرد: این را دیگر از مسئولان بَپرس.


سرم را پایین انداختم و همین طَور که از گاوداری بیرون مَی‌آمدم، یَک لحظه گاو زبان بسته را نَظاره کردم که با نگاه معنی‌دار و مظلومانَه‌ای مرا نَظاره مَی‌کرد.


دلم بی حال امثال خودم، گاوهای این وُلسوالی و اربابان آنها بَسوخت...


در دل گفتَه کردم: نَمی‌دانم در این وُلسوالی مردم مظلوم‌ترند یا این گاوهایَ بیچارَه ...


نَمی‌دانم چَگونه درددل مرا شنیده کردند که همه گاوها با هم گوفتَه کردند: ماااااااااااااااااااااااا
نجیب


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها