تعداد بازدید: ۲۱۳
کد خبر: ۱۲۰۲۳
تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۸:۱۹ - 2022 29 January
کافه داستان
سروش صحت
راديوی تاکسی روشن بود و گوينده راديو می‌گفت: «باور کنيم که سر هر کدام از کوچه‌های خيابان زندگی‌مان اتفاقی جديد انتظار ما را می‌کشد و از سر هيچ کوچه‌ای بی‌توجه رد نشويم، شايد اتفاق خجسته‌ای سر کوچه‌ی بعدی منتظر ايستاده باشد.» 

مردی که عقب تاکسی پهلوی من نشسته بود، گفت؛ «اتفاق خجسته ديگه چيه؟ تو اين برف و يخبندان ما داريم از سرما قنديل می‌بنديم، اين داره از اتفاق خجسته ميگه، آخه مگه اتفاق خجسته هم جايی هست؟» 

راننده گفت: «بودنش که هست ولی نمی‌دونم چرا برای ما پيش نمياد.» 

مرد پرسيد: «مثلاً اگه الان چه جوری بشه برای شما اتفاق خجسته‌ايه؟»

راننده گفت: «من شانزده سالم که بود، خاطرخواه دختر همسايه‌مون شدم، اگه الان بعد از بيست و پنج سال دختر همسايه‌مون سوار تاکسی بشه که من يه نظر ببينمش، اين می‌شه خجسته‌ترين اتفاق دنيا.» 

همان موقع خانمی که کنار خيابان ايستاده بود، گفت: «مستقيم» و روی صندلی جلوی کنار راننده نشست. 

گوينده‌ی راديو هنوز داشت حرف می‌زد: «امروز پنجشنبه بيست و هفتم دی‌ماه است و هنوز درخت‌های شهر ما از برفی که چند روز پيش باريده، سفيدپوش است.»
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها