بخش شانزدهم
در این هنگام عراق که با کشورهای غربی روابط بدی داشت به کلی خود را در دامان شوروی انداخت و با آن کشور قرارداد درازمدت همکاری و دوستی بست و شاه خوب از این جریان آگاه بود. پس از مسافرت حسنالبکر، رئیس جمهور عراق به شوروی و اعلامیۀ مشترک دو کشور که در باره کمک نظامی شوروی به عراق تأکید شده بود، شاه به عَلَم می گوید: «گو این که بیشتر اعلامیه برای پرستیژ طرفین است ولی به هر حال قابل تأمل است. به این جهت اکنون که قرار است به زودی به شوروی بروم، خیلی با دست و زبان باز به مقامات آن کشور خواهم گفت ما ناچاریم در زمره کشورهای نزدیک به غرب به حساب بیاییم چون هیچوقت نمیتوانیم از شوروی اطمینان قلبی حاصل کنیم...» سپس عَلم میافزاید: «باز هم قدری درباره دودوزه بازی کردن انگلیسیها صحبت فرمودند. هنوز خیال میفرمایند البكر نوکر انگلیسیهاست». (یادداشت ۲۹ شهریور ۱۳۵۱)
این سخنان به رغم گفتگوهایی است که از چند ماه پیش میان ایران، انگلستان و آمریکا درباره اقداماتی علیه عراق در جریان بود. به دنبال سفر خردادماه ۱۳۵۱ نیکسون به ایران، شاه به عَلَم میگوید که «...وقتی با نیکسون راجع به کردستان و عراق و نفوذ شوروی در آنجا صحبت کردم، خیلی سخت ناراحت شد و گفت هر نقشه خنثی کنندهای به او بدهیم اجرا میکند...» (یادداشت7 مرداد ۱۳۵۱)
گذشته از این خود عَلم نیز - بی گمان به دستور شاه - سرگرم تلاشهایی در این زمینه بود: «... صبح با یک انگلیسی که در امور عراق و کردستان اطلاعات عمیقی دارد ملاقات کردم. نقشه خیلی عمیقانه در پیش است که بین کردها و عراقیهای فراری از رژیم بعثی عراق، ائتلافی پیش آید و با این نیرو، رژیم فعلی عراق را سرنگون کنیم. آمریکاییها و انگلیسیها با ما همکاری نزدیک میکنند، تا چه شود...» (یادداشت ۲۶ تیر ۱۳۵۱).
در چنین شرایطی به راستی جای شگفتی است که شاه دست انگلیسیها را در بسیاری از کارها میبیند و برای آنها قدرتی افسانهای و دور از هرگونه ارتباطی با واقعیت روز قائل است. این شیوه فکری شاه - که متأسفانه بسیاری از هممیهنان ما هنوز گرفتار آن هستند - چندین ریشه داشت. یکی همان گمان سنتی مردمی است که از آغاز سده نوزدهم مرعوب تمدن صنعتی و پیشرفت مادی غرب شدند و در این میان نقش امپراتوری انگلستان را که از هیچگونه مداخله ناروا و بهرهبرداری از ضعف ایران مضایقه نکرد - از همه برتر میدیدند. از این گذشته شاه به خاطر داشت که پدرش با پشتیبانی انگلیسیها سر کار آمد و به دست آنان تبعید شد. او حتی عامل سوء قصدی را که در پانزده بهمن ۱۳۲۷ در دانشگاه تهران به جانش شد با انگلیسیها بیارتباط نمیدانست زیرا گویا معشوقه این شخص، دختر باغبان سفارت انگلستان بوده است!
به هر حال این بدگمانیِ پیوسته شاه به انگلستان در سالهای واپسین هیچگونه پایه منطقی نداشت و برای عَلَم هم دریافتنی نبود. «...شاه سوءظن عجیبی به انگلیسیها دارند و خیال میکنند همه اتفاقات را آنها انگشت میکنند. در صورتی که من آنها را خیلی خاک برسرتر و بدبختتر از آن میدانم که حال بتوانند این کارها را بکنند. برعکس فکر میکنم آمریکاییها هم احمق و هم پرقدرت و هم سادهلوح هستند و ممکن است این جور مداخلات بکنند، و می کنند.... «شاه در همه رویدادهای تلخ گذشتهاش عامل حیلهگر و شیطانی انگلستان را میدید و میپنداشت که حریفان او از قوام و رزم آرا گرفته تا مصدق، همگی از سوی انگلستان پشتیبانی میشدهاند.
این نگرانی یا به زبان درستتر «پارانویا»، نسبت به آمریکا و انگلستان شاید موجب شد که شاه گاهی به این دو کشور در زمینههای اقتصادی و نظامی امتیازهای بیش از اندازهای بدهد و فراتر از آنچه شایسته بود، ملاحظهکاری کند. روی هم رفته گزینههای شاه در سیاست خارجی توجیهپذیر و برابر با منافع ایران بود ولی شیوه اجرای این سیاست در بیشتر موردها ایراد فراوان داشت و به نظر میرسد که سرچشمه قسمتی از کوتاهیها همان تصورات شگفتآور او درباره انگیزههای نهانی انگلستان و آمریکا باشد. حتی ارزیابی او درباره نظام حاکم بر این کشورها نیز خالی از وهم نبود. به مثال، با آن که بارها به آمریکا سفر کرده و با زبدگان سیاسی و اجتماعی این کشور دمخور بود و خود شیوه کار دموکراسی آمریکا را به چشم دیده بود، باز هم به عَلَم میگوید: «... با همه بیبندوباری، جامعه آمریکا یک ساختمان مخصوص به خودش دارد. یعنی یک سرمایهداری توأم با آزادی، مخصوص خود آمریکاست. مثل این که یک دستگاه خاصی این وضع را نگه میدارد. چنان که به اعتقاد من همین دستگاه تمام خانواده کِنِدی را تقریباً از بین برد» (یادداشت ۱۸ شهریور ۱۳۴۹).
هر بار نیز که روزنامههای انگلستان مطلبی درباره ایران مینوشتند که خوشایند شاه نبود، بیدرنگ دولت آن کشور را مسئول میدانست و هرگز نتوانست بپذیرد که در برخی از کشورهای جهان مطبوعات به راستی آزاد و مستقل از دولتاند. اگر اینگونه تصورات باطل که گاهی کار را خراب میکرد به کنار گذارده شوند، تیزبینی و قدرت تجزیه و تحلیل شاه انکارناپذیر بود و بیگانگانی که با او دیدار میکردند سخت تحت تأثیر قرار میگرفتند. شاه در زمینه مسائل منطقهای دید روشنی داشت و خوب عمل میکرد. با همه کاستیهایی که در بالا به آن اشاره شد، میتوان گفت که شاه در سیاست خارجی بیش از زمینه های دیگر کامیاب بود.
ادامه دارد
برگرفته جستارگونهای از:
عالیخانی، علینقی (1393) یادداشتهای عَلَم، جلد اول، تهران: کتاب سرا، صص96 تا 98
نظر شما