هزینه نظامی ایران در سالهای واپسین شاهنشاهی به راستی سرسامآور بود و در 1977 (56-1355) به 6/10 درصد تولید ناخالص ملی رسید. در حالی که این درصد در فرانسه 9/3، در انگلستان 8/4، در ترکیه 5/5 و در عراق 7/8 بود. در آن سال ایران با همه همسایگان خود از جمله عراق، روابط دوستانهای داشت و مورد هیچگونه خطر مستقیم از هیچ سو نبود و در نتیجه چنین هزینه چشمگیر نظامی را به هیچ رو نمیتوان توجیه کرد. هزینههای جاری ارتش، خرید جنگافزار و طرحهای ساختمانی نظامی در سراسر کشور، بیشتر درآمد نفت و بخش بزرگی از نیروی انسانی ورزیده محدود کشور را به خود جذب کرد و موجب کمبود بسیاری از فرآوردههای داخلی به ویژه مصالح ساختمانی شد و در ازدحام بیسابقه بندرهای کشور نیز بی تأثیر نبود.
تا هنگامی که روابط ایران و عراق تیره بود، شاه خطر این کشور را به رخ میکشید. او به عَلَم میگوید: «... میدانم زیاد خرج ارتش میکنم. ولی چه کنم؟ میشود مثلاً ازعراق کتک خورد؟ ...» (یادداشت 4 دی 1349). پس از توافق با عراق در اسفند 1353 (مارس 1975) - مشهور به قرارداد الجزایر - و از گود بیرون شدن هرگونه هماوردی در منطقه خلیج فارس، شاه متوجه اقیانوس هند شد و از آن پس پیوسته اشاره به لزوم حضور نیروی دریایی ایران برای کمک به باز نگه داشتن راههای دریایی می کرد. هنگامی که آمریکاییها بهای ناوشکنهایی را که ایران قرار بود بخرد سه برابر کردند، شاه به عَلَم دستور داد به سفیر آمریکا بگوید با این ترتیب، نمیتوانیم این ناوشکنها را بخریم. ولی این کار شما باعث میشود که در اقیانوس هند خلاء ایجاد شود و شما خودتان بمانید با جزیره «دیگوگارسیا». اگر ما قدرت نگیریم، جز نیروی دریایی هند، نیروی دیگری به استثناء روسها در اقیانوس هند نمیماند. به هند هم که آمریکا نمیخواهد اعتماد و تکیه کند، پاکستان هم که قدرت چنین خریدهایی ندارد. ما هم که با نیروی دریایی که شعاع عمل نداشته باشد، نمیتوانیم از خلیج فارس خارج شویم. شما میمانید و خودتان و خدا و در مقابل شما روسها.» (یادداشت ۱۶ آبان ۱۳۵۴).
از این پس شاه تحولات آفریقای خاوری را به دقت دنبال و سومالی را در زد و خورد با اتیوپی با کمک نظامی و مالی پشتیبانی میکند و با دولت موریس نیز روابط نزدیکی برقرار میشود و گفتگو برای به دست آوردن پایگاهی برای نیروی دریایی ایران در آن جزیره است. کشورهای غربی در هر فرصت به شاه یادآور میشدند که خود از عهده نظارت بر آبهای اقیانوس هند برمیآیند و نیازی به ایران ندارند. ولی شاه اعتنایی به این اندرزها نداشت و در آرزوی انجام برنامههایی بود که با وضعیت اقتصادی و فنی ایران سازگاری نداشت و نمیتوانست در فهرست تقدمهای کشور قرار گیرد.
در ارتش نیز شاه هشیار بود که کسی پایه قدرتی برای خود نسازد. فرماندهان نیروها و رئیس سازمان صنایع نظامی که خرید اسلحه از خارج را نیز به عهده داشت - مستقل از رئیس ستاد و بی هیچگونه هماهنگی با یکدیگر- با شاه در تماس بودند. همچنین سران پلیس و ژاندارمری که روی کاغذ تابع وزارت کشور بودند، و رئیس ساواک که عنوان معاونت نخستوزیر را داشت، همه مستقیم به شاه گزارش میدادند و از او دستور میگرفتند. میان همه این مسئولان نیروهای نظامی، همچشمی و گاهی دشمنی وجود داشت و روی هم رفته چیزی که به آن بتوان نام همآهنگی و نظارت نهاد، در کار نبود. شاه نیز چندان اعتقادی به فرماندهانش نداشت. او یک بار به عَلم میگوید: "... اصولاً فكر نمیکنم بین ژنرالهایی که بر سر کار داریم، آدم جنگی داشته باشیم. اینها همه اهل پز و نمایش هستند. شاید جز خود «ازهاری» رئیس ستاد که چون اهل تظاهر نیست و مرد جاافتادهای است، ممکن است مرد جنگی باشد، گرچه امتحان نکردهایم." اسامی یک عده را هم با دلایل فرمودند که فکر نمیکنند چیزی باشند.» (یادداشت ۱۵ آذر ۱۳۵۲). در زمستان ۱۳۴۹ که مذاکرات بسیار حساسی میان اوپک و شرکتهای نفتی در تهران در جریان بود و شاه نقش فعال و درخشانی در آن داشت، در گفتگویی با عَلَم پس از انتقاد از سیاست کشورهای غربی و ستمی که بر کشورهای نفتخیز روا میدارند میافزاید: «... اینها اگر فکر میکنند یکی دو میلیون دلار خرج و کودتا بکنند، دیگر هنگام این حرفها گذشته است. به علاوه مگر امرای ارتش من به یکدیگر اعتماد دارند؟ یا اگر اعتماد بکنند، همدیگر را قبول دارند؟» (یادداشت ۱۰ بهمن ۱۳۴۹).
ارزیابی شاه درباره فرماندهانی که خود برگزیده و به این روز در آورده بود، درست بود ولی نتیجهاش این شد که هنگام انقلاب، سران ارتش که هرگز به همکاری و تفاهم با یکدیگر و همآهنگی کارهای خود خو نگرفته بودند، از هرگونه تصمیمگیری گروهی عاجز ماندند و صرفاً ناظر فرو پاشیدن رژیم شدند.
ادامه دارد
برگرفته جستارگونهای از:
- عالیخانی، علینقی (1393) یادداشتهای عَلَم، جلد اول، تهران: کتاب سرا، صص 80 تا 82
نظر شما