گوشی تلفن را که قطع کردم بیبی گفت:
- کی بود ننه؟
- منیژه بود بیبی. زنِ عمو چنگیز.
- وووووی کپه بیشین، چقد ور زدین، چیچی میگف حالا؟
لبخندی زدم...
- هیچی بیبی جون، بهش گفته بودم رفتی برا سونوگرافی بهم خبر بده بچه دختره یا پسر، حالا زنگ زده بود که خبر بده بهم.
- خو؟
- خب چی بیبی؟
- خو و مرررررررگ، خو و درد... حالا بچو دختره یا پسر؟
- دختر بیبی جون...
بیبی رنگ و رویش پرید...
- شوخی میکنی دیه ننه؟
- نه بیبی جون، شوخی برا چی؟
- اَی خاکِ عالم تو سرِ منیژ بشه با ای بچه اُردنُش... ای اَ بچِی اول که دختر شد، ایَم اَ دومی... بگو چیطو روت شد زنگ بزنی بیگی؟ بدبخت چنگیز پسرُم!
- ای وای بیبی جون این چه حرفیه؟ خدا کنه بچه سالم باشه و عاقبت به خیر بشه، دختر و پسر بودنش که مهم نیس...
بیبی ابروی راستش را داد بالا...
- چیطو مهم نی دختر؟ چیطو مهم نی؟ اگه مهم نبود، اَ هو قدیم نیگفتن پسر پسر قند عسل، دختر دختر خاکِ بالا سر!
- والا به نظر من که همون قدیمیام اشتباه میکردن بیبی. بعدشم شاید به خاطر شرایط اون موقع و کارایی که پسرا انجام میدادن، اهمیت پسر بیشتر بوده ولی الان اینطوری نیس. الان همینطوری که میبینین خیلی از خانوما علاوه بر کارای خونه و بچهداری، پا به پای مردا بیرون خونه کار میکنن و تو اجتماعن...
- خُبه خُبه... میشینی چار کلوم حرف تو ای گوشیا میخونی، بری من لفظ قلم حرف میزنی؟ مردهشور ریختُته بزنن هی...
برخاست و مشغول جمع کردن لباسهایش شد...
- مگه من چی گفتم بیبی؟ حالا کجا میرین؟
- بری ای کولینایی که گرفتودَم هنو حالُم اوطو که بویه خوب نشده، یَی چن روزی برم خونِی تیمور اینا، بلکه قیافِی نحس تورِ نبینم بیتر شم! پوشو یَی زنگی بزن بوگو عاموت بیا دُمالُم!
******
گوشی را که قطع کردم بیبی گفت:
- گفتی؟
- بله بیبی، گفتم، عمو تیمور گف کار دارم نمیتونم بیام...
همانطور که وسایلش را برای رفتن به حمام آماده میکرد گفت:
- خو حالا تیمور کار دره، خداروشکر چار تا پسر دیه درم، بری اونا زنگ بزن...
از حمام که آمد بیرون گفت:
- زنگ زدی گلاب؟
- زنگ زدم بیبی اما یکی کار داشت، یکی گفت زنم حالش خوب نیس، یکی جاده بود، بابامم گف ننه خونه باشه تو ای وضعیت بهتره، خلاصه هر کدوم یه چیزی گفتن...
بیبی اخمهایش رفت توی هم و شروع کرد به نق زدن...
- خدا وردَره تک تکوشونه. بیا... با خونِ دل اولاد بزرگ کن، ایَم حق دسُت... بجِی ایکه سرِ من جروشون باشه، ای بگه ننه بویه بیا خونِی من، او بگه بویه بیا خونِی من، بین چیطو رفتار میکنن. حیفِ شیرِ نصف شویی که دادم ای چیش سفیدا خوردن...
همانطور داشت یکریز غرغر میکرد که تلفن زنگ خورد...
گوشی را برداشتم و با عمه شهین شروع کردم به حرف زدن...
تلفن را که قطع کردم بیبی نگاهم کرد...
- شهین بود؟ او دیه چیچی میگفت:
- هیچی بیبی، گفت وسایلتونو جم کنین داره میاد دنبالتون چن روز شما رو ببره خونه...
بیبی سری تکان داد...
- ماخاسی بیگی قضا بلات بوخوره تو سر او پنج تِی پسرو!
گلابتون