تعداد بازدید: ۱۴
کد خبر: ۲۱۱۲۱
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۰ - 2024 31 August
ضمن عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن آخرین دهه ماه صفر و سالروز رحلت پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) آن‌چه در پی می‌آید، روایت لحظه‌های پراضطراب و اندوه جانکاه رحلت پیامبر رحمت است به روایت زنده‌یاد علامه سید جعفر شهیدی در کتاب «زندگانی حضرت فاطمه زهرا (س)».

آخرین حج

سال دهم هجرت فرا می‌رسد. پیغمبر (ص) با انبوهی از مسلمانان که شمار آنان را بین نود تا یکصد و بیست هزار نوشته‌اند، روانه مکه شد. در این زیارت، آداب حج را به مردم آموخت. آن چه را بت‌پرستان از طواف و قربانی و دیگر کار‌ها انجام می‌دادند، نسخ فرمود. امتیاز‌هایی را که قریش در این عبادت، خاص خود ساخته بود، برداشت. به مسلمانان تعلیم داد در خانه خدا، تنها باید خدا را عبادت کنند و همه مردم برابر خدا یکسان‌اند و کسی بر دیگری برتری ندارد. ضمن خطبه معروف خود، به مردم چنین گفت: مردم! جز خدا را مپرستید! همگی فرزندان آدمید و آدم از خاک است. پس هیچ یک بر دیگری مزیتی ندارد، قریش و جز قریش، مردم! خون و مال شما برای همیشه بر یکدیگر حرام است تا روزی که خدای خود را ملاقات کنید.

دو یادگار گران‌بها

[رسول خدا (ص)]هنگام بازگشت، در منزل جُحفَه، آن جا که کاروان‌ها از هم جدا می‌شوند، آخرین مأموریت خود را انجام داد:

مردم! من دو چیز را میان شما می‌گذارم. اگر این دو را از دست ندهید، هیچ گاه گمراه نخواهید شد. این دو چیز کتاب خدا و اهل بیت من است. مردم! من بر هر کس ولایت دارم، علی مولای اوست.

این روایت را بیش از صد تن از صحابه پیغمبر (ص) و صد‌ها [تن]دیگر از تابعین و محدثان و علمای بزرگ مذاهب مختلف اسلامی، در روایات و در کتاب‌های خود آورده‌اند. اسناد آن به تفصیل در مجلد اول «الغدیر» و جزء نخست از منهج دوم «عبقاتُ الأنوار»، نوشته میرحامد حسین و دیگر کتاب‌ها موجود است.  

خبر واقعه‌ای دردناک

پیغمبر از سفر باز می‌گردد. دیری نمی‌گذرد که خبری ناگوار به دخترش می‌دهد:

- دخترم! جبرائیل هر سال یک بار قرآن را بر من می‌خواند و امسال آن را دوبار بر من خواند.

- پدر! معنی این چیست؟

- پندارم امسال آخرین سال زندگانی من است.

زهرا (س) تکانی سخت می‌خورد، افسرده می‌شود، اشک در چشمانش حلقه می‌بندد و پدرش گفتار خود را با این جمله تمام می‌کند: و تو دخترم! نخستین کس از خاندان من هستی که به پدرت خواهی پیوست و لبخندی بر لبان زهرا (س) نقش می‌بندد. حاضران سبب آن اشک و لبخند را می‌پرسند، ولی زهرا (س) چندی پس از آن روز پاسخ آن را می‌دهد. زندگانی پس از رحلت پدر چه اندازه بر او دشوار بود که از شنیدن خبر مرگ خود آن چنان شادمان شد که لبخند زد؟ آری! زهرا (س) طاقت جدایی پدر را ندارد. گویا در همین روزهاست که پیامی خدایی به او رسیده است: «تو می‌میری، دیگر مردمان هم می‌میرند.»

آخرین روز‌های خیرالانام (ص)

«مردم! محمد نیز مانند دیگر پیامبران است که پیش از او آمدند و رفتند.» (آل‌عمران- ۱۴۴) [رسول خدا (ص)]به گورستان بقیع می‌رود، برای مردگان از خدا آمرزش می‌خواهد. همه اینها نشانه‌هایی است که از حادثه‌ای ناگوار خبر می‌دهد. سرانجام آن روز شوم فرا می‌رسد و فاجعه دردناک واقع می‌شود. پیغمبر به خانه می‌رود. او مردی نیست که تسلیم بیماری شود. دریای پرتلاطمی که بیست و سه سال آرام نداشته است، چگونه از جنبش بایستد؟ هنوز درس‌هایی مانده است که مردم آن را نیاموخته‌اند. در حالی که دستی به گردن فضل بن عباس و دستی به گردن علی بن ابیطالب (ع) دارد، پای کشان خود را به مسجد می‌رساند. برای شهیدان احد از خدا آمرزش می‌خواهد. سپس چنین می‌گوید: خدا یکی از بندگان خویش را میان دنیا و آخرت مخیر کرد و او آخرت را برگزید. لشکر اسامه باید هر چه زودتر به مأموریتی که دارد برود. مردم! اکنون وقتی است که [باید]هرکس حقی بر من دارد، بگیرد. اگر تازیانه‌ای بر پشت یکی از شما زده‌ام، برخیزد و پشت مرا تازیانه بزند. من با دشمنی و کینه‌توزی خو نگرفته‌ام. بدانید، دوست‌ترین شما نزد من کسی است که اگر حقی بر من دارد آن را بگیرد یا مرا حلال کند، تا، چون خدا را دیدار کنم، خاطرم آسوده باشد. [سپس ادامه داد:]می‌بینم یک بار درخواست کردن کافی نیست. باید چند باره درخواست کنم. از منبر فرود می‌آید، نماز ظهر را با مردم می‌گزارد، دوباره به منبر می‌رود. همان تقاضا را تکرار می‌کند. مردی بر می‌خیزد:‌ای پیغمبر خدا! من سه درهم از تو طلبکارم. [پیامبرخدا (ص) فرمود:]فضل! سه درهم به این مرد بده؛ مردم اگر حق کسی پیش کسی است آن را بدهد. نگوید این برای من رسوایی است. رسوای این جهان، آسان‌تر از رسوایی آن جهان است. مردی برخاست و گفت:

-‌ای پیغمبر خدا! من سه درهم در مال خدا خیانت کرده‌ام.

- چرا چنین کردی؟

- به آن نیازمند بودم.

- فضل! برخیز و سه درهم از او بگیر. مردم! هرکس گمان دارد حقی بر گردن اوست، برخیزد و بگوید.

-‌ای پیغمبر خدا! من دروغگو، بدزبان و بسیار خواب هستم.

- پروردگارا! راستگویی و ایمان نصیب او کن و خواب او را به اختیار او بگذار!
مردی دیگر بر می‌خیزد:

-ای پیغمبر خدا! من مردی دروغگو و منافق هستم. کار زشتی نمانده [است]که نکرده باشم.

یکی از اصحاب به او می‌گوید: خود را رسوا کردی! و پیغمبر (ص) به آن صحابی می‌گوید: رسوایی دنیا آسان‌تر از رسوایی آخرت است. [رسول خدا (ص)]از مسجد به خانه باز می‌گردد، در بستر می‌افتد. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ محمد (ص) و بستر خواب؟ فاطمه (س) پدرش را شب‌ها در حضور پروردگار برپا دیده است. این شب بیداری و راز و نیاز را خدا از او خواسته بود. «قُمِ اللَّیلَ الا قلیلاً.» (مزمل-۲) باید کمتر بخوابد و بیشتر بایستد. شب برای مردم معمولی، مایه آسایش است، نه برای او. مردان سرنوشت‌ساز باید همیشه برپا بایستند. خانه آسایش آنها این جهان نیست: «تِلکَ الدّارُ الآخِرَة نَجعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُوًّا فِی الاَرضِ وَ لا فَساداً وَالعاقِبَة لِلمُتَّقینَ.» (قصص-۸۳) مردی، چون محمد (ص)، شب و روز باید همچون موج در حرکت باشد. این ریاضت را تا آن جا ادامه داد که دیگر بار کلام خدا به دلداری‌اش شتافت: «ما أنزَلنا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقَی.» (طه-۲)

چرا این مرد که سرمشق کوشش و نمونه تحرک و جنبش است، باید چنین در بستر بیفتد؟ همه نگران‌اند. همه می‌خواهند پیغمبر محبوب آنان، مانند همیشه به مسجد آید. با آنان نماز گزارد و آنها را تعلیم دهد و پند بیاموزد. مدینه و مردم آن، ده سال است با این پیغمبر خو گرفته‌اند. او بود که ریشه خونریزی، دشمنی و کینه‌توزی را از این شهر برکند. او بود که آنان را با یکدیگر برادر کرد. او بود که آنان را در دیده عرب و مهم‌تر از همه، در چشم قریش و ساکنان مکه، ارجمند کرد. او باید برخیزد و همچنان دست مهربان خود را بر سر پیر و جوان و کودک این شهر بکشد. اما دیگر این اتفاق نیفتاد ... پیغمبر خدا (ص) به دیدار خدا رفت.

نظر شما
Enter the The letters that you see in the picture exactly in the opposite field
پربازدیدها