ماجراهای تبعه موجاز
این را گفتَه کردم و شروع بَکردم بَ بشکن زدن. زولَیخا با ماهیتابَه موحکم بَ پوشتم بَزد و گفتَه کرد: چَه بَگفتی؟
- دالِر را مَیگویم. دوباره بَکشید پایین؛ بَ گَمانم ارزانی در راه است.
- راست مَیگویی؟ مگر در این جا چیزی هم ارزان مَیشود؟
- بلی دیگر؛ الآن از ۶۴ هَزار تومان بَ ۵۹ هَزار تومان رَسیده است.
یَکی دیگر با همان ماهیتابَه بَ پوشتم بَزد و گفتَه کرد:
- خاک بر سرت کونند. بَ این مَیگویی ارزانی؟ از ۳۰ هَزار تومان بَ ۶۴ هَزار تومان رَساندند؛ حالا ۵ هَزار تومان کم کردند؛ مَیگویی ارزان شده؟ اصلاً همین ۵ هَزار تومان، یَک قَران روی کالاهای این وَلایت اثر گوذاشته است؟
نَظاره کردم راست مَیگوید. ماهیتابَهاش را بَگرفتم و یَکی بر سرم زدم: «خاک بر سرم کونند.»
نظر شما